به نام قدرت مطلق
دو صباحیست دلم گرم صدایی شده است
گیر تیغ رند گیرای نگاهی شده است
رند صادق نبود جان در جای جهان
این یکی نور بود در پی جانی شده است
از پس پرده بگوید جهانی دگر است
همه در ذره شدیم راه به جای دگر است
این همه جمله که شد شعر بیامد ز درون
از خود خویش به دور است جای دگر است
ملک الشعر بگفتا به جایی شده است
از درون قفسش شاد به باغی شده است
نفس از خویش گرفتم که قفس خویشم بود
این تن و کالبدم غرق جهانی شده است
دو صباحیست دلم وصل به راهی دگر است
مست و هشیار گرفتار به جانی دگر است
کس در این انجمن عشق نرود رو به زوال
گرد هم روح بسازیم که جانی دگر است
تو خود آنی که بیرون ز آتش شده است
نیست ابراهیم اما ز آتش شده است
میدمی از نفست حق به جهان هستی
رهنمایی که چون نور به عالم شده است
شعر: مسافر اشکان
بارگزاری: مسافرمحمدحسین
- تعداد بازدید از این مطلب :
181