دلنوشته همسفر مریم رهجوی راهنما همسفر نرگس (لژیون دوم)
«آنچه دلم خواست نه آن میشود؛ آنچه خدا خواست همان میشود». همیشه فکر میکردم نوشتن خیلی راحت و آسان باشد؛ چون همیشه به نوشتن علاقه داشتم و هر مطلبی که به نظرم جالب و خوب بود را یادداشت میکردم؛ ولی وقتی خواستم امروز در مورد شخصی که وجودش باعث آرامش قلبم، روحم و جسمم بود بنویسم، نوشتن برام خیلی سخت شد. نمیدانم از چه کلمات و چه جملههای برای وصف فرشته زمینی استفاده کنم، فرشتهای که با تمام وجودش جان تازه به زندگیام داد و روح و جسم نا آرامم را آرام کرد.
فرشتهای که با پوشش سفید به نشانه پاکی و دستان پر مهرش از من استقبال کرد و گفت: به این مکان مقدس خوش آمدی. من درمورد این فرشته چنین مینویسم؟ من بعد از گذشت چند سال در تاریکی فرو رفتن، وارد مکان مقدسی شدم بهنام کنگره۶۰، مکانی که فرشتگانی از جنس نور در آن حضوردارند، برای خدمتی خالصانه؛ من بعد از گذراندن سه جلسه میبایست راهنما انتخاب میکردم. راهنما! راهنما یعنی چه کسی است!؟ راهنما؛ یعنی محبتی از جنس نور. راهنما؛ یعنی پرواز در بیکران تا رسیدن به خورشید. راهنما؛ یعنی چشمه جوشان و رود خروشان بودن. راهنما؛ یعنی باید بخندی؛ حتی اگر غم مهمان قلبت باشد، باید محکم بایستی؛ حتی اگر کوه مصائب و مشکلات پاهایت را لرزانده باشد؛ باید درمان برای درد دیگران باشی؛ حتی اگر پر از درد باشی و این جملاتی بود که در مورد راهنما شنیدم و یاد گرفتم.
در کنگره انتخاب این فرشته بر مبنای حس و دل است، باید دل را چون کبوتر روانه کنی تا بربامی بنشیند که تقدیرت آنجاست و نمیدانم در روز انتخاب راهنما، کدامین عملصالح را انجام داده بودم که خداوند فرشتگانش را فرستاده بود تا بالهای کبوتر دلم را بگیرند و در جوار شما راهنمای خوبم فرو بنشاند. لحظهلحظه حضورم در کنار شما پر از خاطرات زیبا و آموزشهای نابی بود که روح و جسم تشنهام را سیراب و نفس سرکشم را آرام میساخت. دستان پر مهر شما را میبوسم و بخشندگی شما را الگوی زندگیام قرار میدهم. همواره تا ابد خود را شاگرد شما میدانم و چون شاخه تازه روییدهای هستم که تا تناور شدن به دستان پر مهر باغبانش نیازمند است، برای روییدن بهتر تا بتوان در آینده دست دیگر شاخهها را بگیرد، برای شکوفه زدن. امیدوارم تفکر پویای جستجوگر، بالنده و قلب سرشار از عشق و امید شما در من هم متبلور گردد.
دلنوشته همسفر پریسا رهجوی راهنما همسفر زینب (لژیون سوم)
به نام تک خالق هستی
قلم بر دست گرفتهام که بنویسم اما ...
چه بنویسم هنگامی که نه قلم قادر به نوشتن است! نه قلبم قاصر به بیان این خوبان! روز اولی که مسافرم به کنگره آمد، موقع برگشت به خانه در مورد راهنما صحبت میکرد، من کاملاً هنگ بودم که چه میگوید؛ راهنما چیست؟ راهنما کیست؟ از کجا میآید؟ یعنی چه که باید با حس و دل انتخاب کرد؟ مگر میشود، مگر میخواهد چه کند که باید دلی باشد! خلاصه کاملاً به مسخره گرفته بودم؛ اما وقتی به کنگره آمدم و بعد از سه جلسه که باید راهنما انتخاب میکردم با دیدن راهنمایم آنچنان به فکر فرو رفته بودم که انگار سالهای سال او را میشناسم؛ حتی چند روزی فکر میکردم که او احتمالاً از بستگان من است! فکر میکردم خدایا کجا آن را دیدهام، من قطعاً او را میشناسم.
خلاصه چنان مهری به دلم انداخت، همان مهری که زمان تولدم از چشمان مادرم به دلم افتاد. مهری که با شوق و اشتیاق باورنکردنی مرا به کنگره امیدوار کرد و رابط بین من و خانواده کنگره۶۰ شد که با سخنان دلنشین و چهره مهربانی که داشت، برای من از ظلمت و تاریکی، نور امیدی شد به روشنایی. یازدهماه برای من، کنار دو راهنمای عزیزم، مثل باد گذشت و آن روزی که برای رهایی رفته بودم را خوب به یاد دارم؛ چهره مهربانش، لبهای خندانش؛ اما چشمانش که گویای حال و احوالش بود چنان ذوقی داشت که قابل وصف نیست، یک جمله به من گفت که تمام بزرگواری، مهربانی، از خود گذشتگی، فداکاری و ... تمام راهنمایان را بیان کرد. میدانی چه گفت؟ هنگامی که رهجو رهایی میگیرد، برای راهنما بیشتر از رهایی خودش لذت دارد. نمیدانم چه در وجود این خوبان هست که خدا اینها را اینقدر فداکار آفریدهاست.
ای که شدهای برایم همدم، ای که شدهای رب، معلم و خواهر من، خبرت هست که همچون فرشتهای در زمین میدرخشی. ای فرشته زمینی بابت تمام زحمات و وقتی که برایم میگذارید از شما سپاسگزارم. امیدوارم خیر و برکت کارتان در زندگیتان جاری شود. به امید لبی خندان، دلی بیغصه، تنی سالم برای تمام راهنمایان.«روزتان خجسته باد».
دلنوشته همسفر لیلا رهجوی راهنما همسفر سمیه (لژیون ششم)
هفته راهنما را ابتدا خدمت آقای مهندس و خانوادهایشان تبریک عرض میکنم. راهنمای عزیز و مهربانم، شما همچون آموزگاری عاشق، الفبای زندگی را به من آموختید. سخنان دلنشین شما ناخوشیهایم را از یادم برد و مرا امیدوار و دلگرم در پیچ وخم زندگی به پیش برد. راهنمای عزیزم خیلی دوستت دارم شما من را از پیله تنهایی و سیاهی آزاد کردید. شما به من پرواز دادن یاد دادید. راهنمای خوبم بدون هیچ چشمداشتی و با تمام عشق، محبت و دانایی مسیر زندگی را برایم روشن کردید و در مسیر زندگیام چراغی شدید که سالهای سال، آن را گم کرده بودم. راهنمای خوبم من این آرامش و حال امروزم را مدیون وجود شما هستم. یکی از بهترین صفاتی را که همیشه در شما دیدم، اجرای صحیح قوانین، اعمال سالم و عشق بلاعوض شما بود. شما خیلی قابل تحسین هستید، راهنمای مهربان نمیدانم چه بنویسم؛ ولی کار و رفتاری که شما برای ما انجام میدهید، اصلاً با هیچ بهایی نمیشود جبران کرد. راهنمای خوبم هزاران هزار بار با عشق میگویم که دوستتان دارم و هفته راهنما را خیلی خیلی به شما تبریک میگویم و امیدوارم سایهتان مستدام باشد. بازهم هفته راهنما را به راهنمای خوب خودم و همه راهنمایان کنگره۶۰ در بخش همسفران و بخش مسافران تبریک میگویم.
دلنوشته همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر سمیه (لژیون ششم)
در ابتدا هفته راهنما را به آقای مهندس عزیز و تمامی راهنمایان گرانقدر تبریک میگویم، به خصوص راهنمای خوبم. نمیدانم با چه زبانی قدردان زحمات شما باشم. از شما بهخاطر همه صبوری و دلسوزی که در حق من روا داشتید سپاسگزارم . روزی که شما را برا اولین بار دیدم هیچوقت فراموشم نمیکنم. همیشه آن حس خوب و انرژی زیاد را به من انتقال میدادید. در کنار شما یاد گرفتم میتوانم در کنار تمام مشکلاتی که هست، قوی باشم. یاد گرفتم برای انجام هر کاری باید تفکر کنم. وادیها را قدم به قدم کنار شما آموزش گرفتم؛ از تفکر تا وادی عشق و محبت. روزی که به کنگره آمدم جسم و جانم خسته بود، نه چیزی میدیدم نه چیزی میشنیدم و نه امیدی به زندگی داشتم. خانم سمیه خوبم، دنیای تازهای به من هدیه کردید، سخنان شما آنچنان دلنشین بود که تمام ناخوشیهایم از یادم رفت، آن موقع بود که من متوجه شدم با حرکت راه نمایان میشود تا حرکت نکنیم، هیچ راهی نمایان نمیشود. راهنمای عزیزم وجود بیکرانتان را سپاس، شما آمدید مرا دلگرم زندگی کردید تا جاده پرپیچ خم زندگی را با امیدواری طی کنم. آب حیات را ذره ذره در پیمانه زندگیام ریختید تا خزان زندگیام را به بهار تبدیل کنید تا بتوانم با قدمهای محکم و استوار به راهم ادامه دهم؛ راهنمای خوبم دوستتان دارم.
ویراستاری و ارسال: همسفر لیلا رهجوی راهنما همسفر نرگس (لژیون دوم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی زاگرس
- تعداد بازدید از این مطلب :
144