
دلنوشته راهنما همسفر کبری:
قلم را که بر دست میگیری، گاه از نوشتن میمانی و نمیدانی بر صفحه سفید دفتر چه بنویسی؟ چگونه بنویسی تا بتوانی معنای عشق، محبت و ایثار را در وصف انسانی به نام راهنما بیان کنی؟ بغضی از جنس خوشحالی، تپش قلبی از سر شوق، اشکی از سر مهر و دلی از جنس مهربانی را همراه کلمات میکنم تا بتوانم بنویسم چهقدر دوستت دارم و چهقدر برای من عزیزی. مهربان و استاد من، آن زمان که در پس تمام دلتنگیها ثانیههای زندگی را بیهوده ورق میزدم و منتظر اتمام آن بودم، نه تنها شبها بلکه روزهای من هم در تاریکی محض بود؛ تنها گرمای دستانت، مهربانی نگاهت و برق چشمان زیبای تو بود که نجات بخش حیات من شد. نیمه گمشده خود را در کلام تو یافتم، امید را در پی طریق با تو کسب کردم، وجودم با تو جان گرفت، جوانه زد و با معرفت وجود تو به ایمان پروردگارم رسیدم.
اینکه به لطف زحمات و محبت شما خود نیز در مسیری قدم نهادهام تا درک کنم تمام آن عشق، محبت و ایثار را نسبت به انسانهایی که دردمند هستند؛ زیرا نسیم نوازشگر هنوز زمانیکه چشمانم را میبندم و تصویر زیبای تو را میبینم با تمام وجود از اعماق قلبم آغوش مهربان تو را حس میکنم، گرمای وجودت را دریافت میکنم، قلبم آرام میگیرد و امیدم دو چندان میشود تا بتوانم در مسیر راهنمایی، عشق و ایثار گام بردارم و به جلو حرکت کنم. بدان واژه سپاس در برابر تمام گذشت و مهربانی تو ذرهای بیش نیست؛ اما برای حضورت در قلبم خداوند را هر روز هزاران بار شکر میکنم و با تمام وجود راهنمای خوبم دوستت دارم.

دلنوشته راهنمای ویلیام همسفر فتانه:
به یاد میآورم اولین روز حضور در کنگره را که چگونه احساس غریبی داشتم؟ هنگام نشستن روی صندلی لحظه شماری میکردم، جلسه تمام شود و من به خانه برگردم؛ زیرا مکان و افراد برای من ناآشنا بودند و به دلیل تخریبهای درون خود از سخنان استاد و مشارکت اعضا هیچ دریافتی نداشتم. هنگامی که جلسه تمام شد، یک خانم زیبا با یک پوشش زیبا و آراسته که شال زرد رنگ بر روی دوش خود داشت، به سمت من آمد و مرا در آغوش کشید و گفت: خوش آمدید، حتماً بنده خوب خداوند هستی که این مکان سر راه شما قرار گرفته است، در دل خود گفتم یا مصرف کننده ندارد یا نمیداند اعتیاد چیست؟ به راهنمایی ایشان در جمعی قرار گرفتم که لژیون نام داشت و یک فرد بسیار خوش رو، مهربان با پوشش سفید و شال مغز پستهای در لژیون قرار داشت که قرار بود برای ما صحبت کند.
در طول جلسه با خود میگفتم: به محض تمام شدن جلسه و پایان سخنان استاد میروم و دیگر برنمیگردم؛ زیرا نه میدانستم چه میگویند و نه تحمل نشستن ساعتها روی صندلی را داشتم؛ اما نمیدانم چه شد که با دیدن آن شخص و در آغوش کشیدن من، در درون من احساسی شروع به جوشش کرد، اکنون که آمدهای پس بنشین و به صحبتهای آنها گوش بده. زمانیکه در لژیون قرار گرفتم و راهنمای تازه واردین شروع کرد به صحبت کردن ذهن آشفته و جسم ناآرام من کمکم آرام شد و با دقت به صحبتهای ایشان گوش دادم؛ بعد از اتمام لژیون و رفتن به خانه مدام حرفهای او را در ذهن خود مرور میکردم، مگر میشود یک حرف اینگونه ذهن مرا مشغول کند که بعد از گذشت یک روز احساس دلتنگی رفتن به آن مکان و افراد را احساس کنم و دائم منتظر بودم روزی برسد که بتوانم باز هم به شعبه بروم و عزیزانی که با در آغوش گرفتن آنها عشق، محبت و آرامش را لمس کنم فرا برسد. اکنون از آن روز هفت سال و پنج ماه میگذرد و من هر روز برای همان آغوش پر از عشق و محبت راهنما و دیگر عزیزان لحظه شماری میکنم؛ زیرا در کنگره افرادی به نام راهنما وجود دارد که با تمام جان و عشق خود به من کمک میکند تا جسم و روح ناآرام مرا آرام کند.
من با مصرف ضدارزشی به نام نیکوتین مدتها بود دست و پنجه نرم میکردم؛ اما جرات حضور در لژیون ویلیام را نداشتم بعد از گذشت مدتها و صحبتهای راهنمای عزیز خود توانستم راه خود را پیدا کنم، این موضوع را مطرح کنم، سفر خود را آغاز نمایم و این حال خوب، دانایی و آموزشی که در کنگره به واسطه راهنما به من داده میشد با این سفر دو برابر شد و لذت حضور در کنگره را برای من دو چندان کرد. بعد از اتمام سفر در امتحان ویلیام شرکت کردم و به لطف خداوند موفق به دریافت شال مقدس راهنمای ویلیام شدم و هیچ لذتی بالاتر از این نیست که شالهای کنگره با دستان پر عشق و پر برکت آقای مهندس روی دوش ما قرار گیرد. در ادامه متوجه شدم هر کدام از ما راهنمایان رسالتی داریم؛ باید آن را انجام دهیم و هیچ رسالتی بالاتر و زیباتر از زنده کردن نفس انسان نیست. طبق صحبت آقای مهندس؛ گویی یک انسان مرده را احیاء کردهای که در کنگره با وجود پر برکت آقای مهندس، آموزشهای ایشان و به واسطه راهنما به افراد انتقال داده میشود. این هفته بسیار پر برکت و باشکوه را به آقای مهندس عزیز تبریک عرض میکنم چرا که ایشان ناجی و چراغ راه زندگی تکتک ما هستند آرامش و حال خوش خود را مدیون این استاد هستیم. در ادامه به تمام راهنمایان عزیز که از نور وجودی خود، نار درون من را تبدیل به گلستان میکنند و باعث لذت بردن از داشتههایم را بهوجود میآورند تبریک عرض میکنم.

دلنوشته راهنمای تازه واردین همسفر لیلا:
«آنچه باور است محبت است و آنچه نیست ظروف تهی است». من معنای واقعی این جمله را زمانی متوجه شدم که وارد کنگره شدم، چیزی که سالها به واسطه تاریکیها آن را گم کرده بودم، با تمام وجودم روزی درک کردم که وارد لژیون شدم و راهنما من را در آغوش کشید آن لحظه احساس کردم انگار تمام دردها و رنجهایم پایان یافته است. یکی از بهترین چیزهایی که کنگره به من داد وجود راهنما بود؛ راهنمایی که چراغ در دست حرکت میکرد و دل من قرص بود که پشت سر او حرکت میکردم، دیگر آن اضطرابها، ترسها و ناامیدیها نبود، هرچه بود نور، روشنایی و امید بود. امید به پایان تاریکیها، دردها و رنجها سفر هم سخت و هم سهل بود. سخت از آن جهت که راه پر از فراز و نشیب بود. از مکانهایی عبور میکردم که گاه با کوچکترین لغزشی سقوط میکردم؛ اما راهنمایی داشتم که هرگاه میخواستم لغزش کنم چراغی را به من نشان میداد که سراسر نور بود.
کلام آقای مهندس در قالب یک سیدی طناب اطمینانی بود که من را در این راه محکم نگه میداشت. خداوند را هزاران بار شکر میکنم بابت این عمل عظیم، دست راهنما و استاد گرانقدر خود را در قلبم میبوسم و دعای خیر را بدرقه راه او میکنم. الان که درجایگاه راهنمای تازه واردین هستم معنای عشق بلاعوض را با تمام وجود درک میکنم. تازه واردی که وارد کنگره میشود وجود او پر از ناامیدی، تردید و ترس است و چهقدر لذت بخش است؛ زمانی علم کنگره که سندی بدون نقص است را به او معرفی میکنی، به او نوید رهایی میدهی و چه حس نابی است. زمانیکه راهنما انتخاب میکند و لذت بخشتر از همه روزی است که به رهایی میرسد و بسیار سخت است که به فردی امید بدهی که کوهی از ناامیدی و تردید است، به فردی ارمغان و سرافرازی را بدهی که سالها زیر نگاه دیگران تحقیر شدهاست و تمام این لحظات شیرین میشود زمانیکه به رهایی میرسند آن زمان تمام وجود من را شور، شعف و انرژی پر میکند. به امید روزی که تمام افرادی که در تاریکی اعتیاد هستند اذن ورود به کنگره را پیدا کنند و به رهایی و حال خوش برسند. در انتها هفته راهنما را ابتدا به بزرگ راهنمای کنگره آقای مهندس، تمام راهنمایان کنگره، راهنما و استاد بسیار خوب خود تبریک میگویم.
ویراستار و ارسال: همسفر زهرا نگهبان سایت
همسفران نمایندگی چرمهین
- تعداد بازدید از این مطلب :
106