چهاردهمین جلسه از دور بیست و چهارم کارگاه های آموزشی عمومی کنگره ۶۰ ، با استادی مسافر نعمت ، نگهبانی مسافر محمد و دبیری مسافر محمود با دستور جلسات « ازدواج وتولد یک سال رهایی مسافر صادق » در روز پنجشنبه ۱۱ بهمن ۱۴۰۳ ساعت 30 : 15 آغاز به کار نمود.

سلام دوستان نعمت هستم یک مسافر :
شاکر و سپاسگذار خداوند هستم که یکبار دیگر فرصت داد که در کنار شماها عزیزان باشم واز این موهبت بزرگ الهی یعنی علم احیای انسانی کنگره ۶۰ استفاده کنم و بهره ببرم و لذت ببرم و در مسیر زندگی ز این علم ناب استفاده بکنم و راه و رسم درست زندگی کردن رابیاموزم و راه و رسم درست راه رفتن ، راه و رسم درست خوابیدن ، راه و رسم درست غذا خوردن ، راه و رسم درست ارتباط برقرار کردن و راه و رسم درست صحبت کردن که کلام بسیار موثر است در انسان را بیاموزم.
امروز دوتا دستور جلسه داریم در مورد دستور جلسه اول که ازدواج می باشد ، یاد گرفتیم که برای بقاء و پایدار ماندن و گسترش هستی ، نیاز به جفت و ازدواج هست و برای رسیدن به مسئله ازدواج ، مهمترین عامل و پایه ، یادگرفتن علم ازدواج هست. پس بزرگترین علم ، علم هنر زندگی است. باید یاد بگیریم که چگونه زندگی کنیم ، چگونه با مردم ، با اجتماع، با افراد ، ارتباط برقرار کنیم ، چگونه با خانواده ارتباط برقرار کنیم ، که متاسفانه این علم ( علم درست زندگی کردن ) ، در زمان مصرف مواد ، بین مصرف کننده هاگم شده بود یا واقعا به این علم دسترسی نداشتند، چون من مصرف کننده با مصرف مواد مخدر ، از مسیر تعادل، خارج شده بودم و آن سیستمی که باید ارتباط برقرار کنم با خانواده ام و محبت خانواده ام را درک بکنم، مواد مخدر از من گرفته بود که آن «حس » بود و حس ، تنها راه ارتباطی بین من و فرزندانم و خانواده ام هست که اجازه می دهد محبت خانواده را درک بکنم که با قطع مصرف و یا تخریب و یا از مسیر خارج شدن حس ، باعث می شود که من نتوانم با خانواده ام ارتباط برقرار کنم یا اگر ارتباطی در زمان مصرف با خانواده داشتم از روی جهل و نا آگاهی ، فقط زمانی که مواد مصرف کرده بودم و کمی حالم خوب بود بهترین رفتار و برخورد را با خانواده داشتم و زمانی که مصرف نکرده و خمار بودم بدترین راه مسیر و بدترین رفتار و بدترین اخلاق و برخورد را با خانواده داشتم و یک زندگی کاذب را ساخته بودم که کنگره به من آموزش داده اون چیزهایی که لازم بود در ارتباط با خانواده ام اجرا کنم و من بلد نبودم به من یاد داد، کنگره به من یاد داد چگونه زندگی بکنم ، کنگره به من یاد داد من که ازدواج کردم با خانواده ام چگونه رفتار نمایم که زندگی ام پایدار بماند و از خانواده ام جدا نشوم و بتوانم با خانواده ام در جامعه زندگی کنم، هرچه در زندگی من بیشتر یاد بگیرم ، مسیر بین من و خانواده ، مسیر بین من و بیرون ، هموارتر می شود و هموار شدن مسیرها باعث می شود که در زندگی لذت بیشتری ببرم و به زندگی کردن اشتیاق داشته باشم. نکاتی در مورد ازدواج من به خودم تذکر داده ام که برای بقاء زندگی چکار باید بکنم ؟ اول اینکه باید حس به تعادل برسد و اگر من با حس مخرب وارد مسیر ازدواج بشوم ، مطمعنا این ازدواج به بدبختی و گرفتاری و مشکلات کشیده خواهد شد ، باید حس به تعادل برسد ، چون حس تنها راه ارتباطی انسان با جهان هستی است و دروازه ورود انسان به ازدواج ، محبت است و وقتی جسم ، روان و جهان بینی من مصرف کننده تخریب شده و نمی توانم محبت را به خانواده ام انتقال بدهم ، باید روی نقاط مشترک همدیگر کار کنیم. من در کنگره یاد گرفتم که باید نقاط مشترک کسی که باهاش زندگی می کنم را پیدا کنم و از روی نقاط مشترک باید مشکلات بین خودمان را حل کنیم و در رفتار ، کردار ، پندار و با صحبت کردن ، کلام معجزه می کند در خانواده و قطعاً مهمترین عامل بین من و خانواده ام ، کلام است. بهتر صحبت کردن ، درست رفتار کردن که اگر من بتوانم با صحبت کردن خانواده ام را نگه بدارم ، معجزه می کند. در زندگی کردن نباید اعضای خانواده را سرزنش کنیم. یکی از معضلات در زندگی کردن ، سرزنش کردن است و باید سعی کنیم کسی را در خانواده یا حتی بیرون از خانواده سرزنش نکنیم و جناب مهندس به انهایی که می خواهند ازدواج کنند می فرماید ؛ ازدواج ، ریسک است و باید بدانیم که کجا باید ریسک کنیم و قبل از ازدواج باید یک شناخت کافی از همدیگر داشته باشیم و باید جسم ، روان و جهان بینی به تعادل رسیده باشد. و امیدوارم آنهایی که هنوز موفق به ازدواج نشده اند، در مسیر ازدواج قرار بگیرند و در قسمت جهان بینی آموزش های لازم را فرا بگیرند که موفق ترین ازدواج را داشته باشند و آنهایی هم که ازدواج کردهاند ، مطمئن باشند که اگر با جهان بینی کنگره جلو بروند ، بهترین زندگی را خواهند داشت.
.jpg)
و اما دستور جلسه دوم: یک سال رهایی آقا صادق هست به خوشون و خانواده محترمتان و در راس به جناب مهندس و شعبه شیراز تبریک عرض میکنم ایشان در تاریخ 1401/06/07 وارد لژیون هفتم شدند که آن زمان پذیرش ، خیلی مشکل بود و به دو ماه طول می کشید که یک رهجو پذیرش بشود. صادق با مصرف 3/5 گرم تریاک و 3 گرم شیره دودی و هزار میل قرص اعصاب و روان وارد لژیون هفتم شد. با دنیای از نا امیدی و کینه و نفرت و خسته وارد شد اوایل فکر میکرد با پول میتواند سریتر درمان شود یه روز آمد در جلسه ل، مبلغ دویست هزار تومان گذاشت تو جیبم گفتم برا چیه؟ گفت ، می خواهم کمکم کنی که من زودتر به درمان برسم !! گفتم ، اینجا قوانین دارد و کسی کمک پولی به کسی نمیکند و میخوای برسی و درمان بشی باید هدف داشته باشی تسلیم باشی بخوای و خواسته قوی داشته باشی و صبر و تحمل و منظم باشی و من هم کمکت می کنم. صادق مرحله سفر خود را شروع کرد و در طول سفر تمام قوانین و حرمت های کنگره را اجرا کرد و اصلا غیبت نداشت ، سی دی هایش را به موقع می نوشت و همیشه با پوشش مناسب ، منظم ، مرتب و به موقع به کنگره می آمد و بعداز دوماه ، رفتار و شئوناتش خیلی تغییر کرده بود و همان تغییر باعث شد که ، شخصیت واقعی خودش را پیدا کند و به خودش و خانواده اش ثابت شد که شخصیت قبلی اش ، شخصیت واقعی صادق نبوده است. صادق تمام مراحل پزشکی را طی کرده حتی در دوران مصرف به فکر و مرحله خودکشی هم رسیده بود.
صادق آن معرفت ، شناخت و آگاهی که کنگره آموزش می دهد را درک کرد و در مدت سفر خود ، تمام قوانین کنگره را اجرا نمود به درمان رسید و در مدت سفر خود که 10 ماه و 10 روز به طول انجامید 1110سی سی شربت اوتی ، مصرف نمود، از همان ابتدای سفر ، در کنگره خدمت می نمود و قاطعانه می گویم که «خدمت » مکمل درمان هست و هرکس که در کنگره خدمت می نماید به راحتی به درمان می رسد و امیدوارم همچنان در کنگره بعنوان خدمتگذار حضور داشته باشند. و موفق باشند ،از اینکه به صحبت های من گوش گرفتید از همه شما تشکر می کنم.
خلاصه سخنان مسافر صادق:
سلام دوستان صادق هستم یک مسافر:
خدا را شکر که من هم دعوت شدم به کنگره و اجازه سفر من هم توسط آقای مهندس صادر شد تشکر از آقای مهندس و خانواده محترمتان که در این مسیر سختیهای زیادی را متحمل شدند و تشکر میکنم از اعضا شعبه شیراز ایجنت محترم و مرزبانان و راهنماها مخصوصا راهنمای خودم اگر از زمان مصرف بگویم من حتی تا مرز خودکشی هم رفتم 1000 میل قرص کاهی اصلا احساس وجود نداشتم من یا خواب بودم یا بدون احساس زنگی میکردم در تاریکی مطلق بودم و هرگز احساس نمیکردم که روز بتوانم از این زندانی نامرئی نجات پیدا کنم اذن ورود به کنگره صادر شد آمدم با دنیایی از ناامیدی و ترس و چون با قوانین کنگره آشنایی نداشتم و میخواستم زود درمان برسم و فکر میکردم که اگه پول به مسئول و راهنما بدهم سریعتر به هدف میرسم اما آمدم تو مسیر و در قالب کنگره قرار گرفتم قوانین را انجام دادم گوش به حرف راهنما بودم و از سفر اول عاشق خدمت بودم در لژیون سردار بعنوان دنور خدمت کردم و در ot خدمتگزار بودم.
آرزوی مسافر صادق:
امیدوارم من هم عضو پهلوانان بشوم تا در این راه من هم شریک باشم.
تایپ: مسافر ساسان لژیون هفتم
عکس: مرزبان خبری مسافر حسین
تنظیم و بارگزاری: مسافر ابوالفضل لژیون یازده
- تعداد بازدید از این مطلب :
89