در ابتدای سخن، شکرگزار خالق خویش هستم که در تمام لحظات زندگی و در تمام پستی و بلندیهای روزگار یک لحظه دستم را رها نکرد و آنی مرا بهحال خود واگذار نکرد و تشکر از راهنمایان خوبی که سر راه من قرار داد تا به من درس عشق و محبت بدهند و از آنها آموزش بگیرم و بتوانم حالخوش، عشق و محبت را در زندگیام جاری کنم. به یاد میآورم روزهای پر تلاطمی که از سر گذراندم و امیدی به روشنی آینده نداشتم و غرق در ناامیدی بودم. آنقدر در ظلمت تاریکی اعتیاد مسافرم گم شده بودم، آنقدر گم که دیگر؛ حتی خودم را نمیدیدم. وجودم همه رنج بود، ترس و اضطراب امانم را بریده بود؛ مثل مرغان پر و بال شکسته افتان و خیزان در جستجوی راهی بودم.
با عنایت خداوند راه نمایان شد و با مسافرم وارد کنگره شدم. اولین کلماتی که شنیدم همسفر، مسافر مکان امن، محبت و ... چهقدر برایم این واژهها غریب؛ ولی در عین حال دوست داشتنی بود. اولین بار را خوب به خاطر دارم که با راهنمای تازهواردین حرف میزدم. اشک امانم را بریده بود او هم با من اشک میریخت و نوید میداد این جا همان جایی که به دنبالش بودی است. اینجا درمان اتفاق میافتد و من چهقدر آن لحظه امیدوار شدم. او برایم از صورت مسئله اعتیاد گفت. از اینکه مسافرم یک بیمار است و من؛ باید در کنارش باشم و بال پرواز او و من آنقدر حالم خوب شد و انگار نور امید و تمام خوبیها بر قلب پر از اندوهم تابید. پذیرفتم، سخت بود؛ ولی برای خوب شدن مسافرم هرچه که بود را قبول میکردم. همسفر شد هویت تازه من و فهمیدم بال پرواز بودن شوخی نیست؛ باید محکم و استوار باشم. آنقدر محکم قدم برداشتم که هر لحظه رهایی مسافرم را تصویر سازی میکردم.
سفر مسافرم ۶سال به طول انجامید؛ ولی راهنمای خوبم به من آموزش داد که برای خودت قدم بردار، آموزش ببین و زندگی کردن در کنار یک مصرف کننده را یاد بگیر. شاید؛ حتی در این بُعد از حیات رهایی برای او اتفاق نیفتد. برایم سخت بود؛ ولی پذیرفتم و در کنگره به اندازه تمام عمرم آموزش دیدم و محبتهای بلاعوض از راهنمایان و همسفران تنها جایی که همه با هم همدرد بودند و قضاوتی در آن نبود.
کنگره به من آموخت که بتوانم مادر، دختر و همسر خوبی باشم. هنر زندگی کردن را به من آموخت و من همیشه این حال خوبی که دریافت میکردم را به اعضای خانوادهام انتقال میدادم و پذیرفتم هر چیزی در زمان خودش اتفاق میافتد و من؛ باید امیدوارتر و صبورتر از همیشه قدم بردارم. من؛ باید الگویی باشم برای همسفران درد کشیدهای مثل خودم، تمام کسانی که امیدی به آینده ندارند و زندگی در کنار یک مصرفکننده امانشان را بریده است و خداوند پاداش همسفر بودن را به من داد.
رهایی مسافرم بعد از مدت طولانی رقم خورد و به خودم افتخار کردم که به عنوان همسفر صبورانه ماندم و قدم در راه عشق گذاشتم و در ادامه دیدم کنگره چه چیزهایی در زندگی به من داد که رهایی فقط یک جزئی از آن بود. زندگی دوباره، معنای واقعی انسان بودن، محبت، کمک بلاعوض، زندگی کردن در لحظه، نیمنگاهی به آینده و تجربه گرفتن از گذشته قسمتی از این آموزشها بود. از خداوند خواستارم که لحظه ای از کنگره این مکان امن و مقدس دور نشوم و خدمتگزار باشم. در چند سطر آخر میخواهم بنویسم برای تمام همسفران درد کشیدهای که مسافرشان سفر نمیکند فقط کاربردی کردن چهار واژه پذیرش، رها، صبر، امید، هرگز امیدتان را از دست ندهید من؛ حتی لحظهای به این فکر نکردم که مسافرم رها نمیشود و همیشه تصویرسازی کردم و امیدوار بودم تا اِذن خداوند صادر شد و خواسته قوی مسافرم و رهایی اتفاق افتاد.
به امید روزی که تمام در راه ماندگان قدم به کنگره بگذارند و رهایی مسافرانشان را جشن بگیرند و همه با هم زمزمه کنیم دریا، آسمان و دشت پوشیده از رقصندههای آسمانی است و روح ناآرام ما خواستار رهایی است نه از خلاصی؛ بلکه دیدار معشوق است. خداوندا، تنها تو را میستاییم و تنها تو را ستایش میکنیم برای انجام این عمل عظیم شکر شکر شکر.
نویسنده: همسفر مرضیه رهجوی راهنما همسفر زینب (لژیون پانزدهم)
رابطخبری: همسفر الهه رهجوی راهنما همسفر زینب (لژیون پانزدهم)
ویرایش: همسفر سمیه رهجوی راهنما همسفر زینب (لژیون پانزدهم)
عکاسخبری: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر مهشید (لژیون چهاردهم)
ویراستاری و ارسال: همسفر مهناز رهجوی راهنما همسفر عفت (لژیون چهارم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی هاتف
- تعداد بازدید از این مطلب :
111