جلسه چهاردهم از دوره دوم کارگاههای آموزشی مجازی همسفران نمایندگی کاسپین به استادی ایجنت همسفر فاطمه با دستور جلسه: «هفته راهنما» روز شنبه ۲۷ بهمنماه ۱۴۰۳ شروع به کار کرد.
سخنان استاد:
هفته ارزشمند راهنما را به اولین رب و آموزگار هستی، خداوند مهربان تبریک میگویم. آنجا که در سوره علق فرمود: «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ﴿۱﴾ خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ﴿۲﴾ اقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ﴿۳﴾ الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ﴿۴﴾ عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ﴿۵﴾» «بخوان به نام پروردگارت که جهانیان را آفرید. انسان را از خون بسته سرشت نهاد! پروردگارت کریمترین است همان که آموخت با قلم، آموخت به انسان آنچه را که نمیدانست.»
تبریک به بنیان کنگره معلم مهربانیها، مردی که قلبهای یخ زده ما را دید؛ اما رها نکرد و سخاوتمندانه به ما میآموزد آنچه را که نمیدانیم. خدا را شکر برای مکتب انسانساز کنگره و تمام تعالیم ارزشمندی که توسط تمام راهنمایان این مدرسه الهی به ما آموخته میشود، راهنمایانی که به ما دوست داشتن و دوست داشته شدن را آموختند. تمام لحظاتی که شبیه پنجرههای فرسوده چوبی بید زدهبودیم، حضورشان کنار ما مثل گلدان شمعدانی زیبا به ما جان تازه داد.
امروز میخواهم از مقام راهنما بگویم از مقام انسانهای درد کشیدهای که پس از عبور از عقبههای سخت، کولهبار خود را از عدالت، معرفت و عمل سالم پر کردهاند، دست یاری به سوی همسفران و مسافران دراز کردهاند تا با سلاح عقل، عشق و ایمان این کشتی در طوفان مانده را به سرمنزل مقصود برسانند. معلمانی که بدون مزد و ادعایی در مسیر احیاء انسانها گامهای استواری برداشتهاند، آنان که شعار کنگره۶۰ را سرلوحه زندگی خود نمودهاند، «بیایید این آتش ویرانگر را مهار کنیم و با سلاح عشق، محبت و ایمان آتش را به گلستان تبدیل کنیم.»
چطور میشود در وصف راهنما سخن راند که حق مطلب ادا شود؟ شکر، شکر، شکر برای همه روزهایی که دستهای ناتوان من را گرفتید و من را از آن عقبههای سختی که گرفتار منجلاب منیت، ترس و ناامیدی بودم، عبور دادی و به من آموختی که زندگی و هستی زیباست و برای رها شدن از پیوندهای نامیمون و نیروهای تاریکی باید فکر کنم و با تفکر سالم بنای فرسوده و متزلزل وجودم را ویران کنم و دوباره دست بهکار شوم تا ساختاری محکم و استوار بسازم؛ زیرا که اندیشه آغاز خلق است و من به دنبال اندیشه تازهای بودم که دوباره متولد شوم.
سپاس که به من یادآوری کردید که بیهوده آفریده نشدهام و حتماً در این دنیا رسالتی در خلق من نهفته است. چطور میشود این هستی شگفتانگیز را دید و تصور کرد بیهوده آفریده شدهام؟ اصولاً انسان تاریکیها را تجربه میکند برای پیبردن به عظمت روشناییها که همان معرفت و آگاهی بود که با کلام نافذ و کردارت به من آموختید.
معلمم به من آموختی که انسان اگر خود جستجو نکند به موضوع واقعی دست نخواهد یافت، این چنین بود که جستجو کردن در احوال خویش را یاد گرفتم تا فهمیدم که آنچه امروز درگیر آن هستم محصول بذر اعمالی است که خود قبلاً کاشتهام و مسبب آن خودم هستم و مراقب دوراهیهای زندگیام باشم؛ پس هیچ شکست و ناملایمات را گردن احدی نیندازم و بپذیرم که خود مسئول تمام انتخابهایم هست. اینگونه بود که یاد گرفتم در صبر بیصبر نکنم، در دوراهی زندگی آنجا که مردد شدم خودداری پیشه کنم و در نداری و سختیها با قناعت، روزگار خود را طی کنم. بدانم میتوان دانهدانه غله در انبار ساخت. آموختم که در لحظههای مصیبتبار زندگی تلاش کنم؛ ولی توکل و تسلیم را از یاد نبرم. چه خوب که عقل را به من شناساندی تا بدانم فرمانده شهر وجودی من کسی است که فرماندهی عادل است، مگر احساسات من اطلاعاتی غلط به او انتقال دهد، پس مراقب آلودگی حسهای درونیام باشم که مبادا عقل اشتباه کند.
چه خوبتر که راهنمای من شما بودید تا حقیقت و رمز راز آن را کشف کنم و مرا به حرکت هدایت کردید تا راه برایم نمایان شد. آموختم در سکون زایشی نیست و همه چیز در حرکت نمایان میشود و در این سیر برای انسان تفکرات، معمار ساختارهاست.
آموختم میتوانم نقطه تحمل خودم را ذرهذره با تمرین و تکرار بیفزایم و به دنیایی تازه قدم نهم و به خویش خویشتن توجه کنم و از سخن به نقطه عمل برسم و صفتهای بد گذشته خود را اصلاح کنم و از نار بودن به سمت نور حرکت کنم؛ زیرا آنان که مجذوب رحمت قدرتمطلق میشوند به ارتقاء میرسند و آنانی که فقط سورچرانی میکنند نصیبی ندارند.
شما بودید که با جام مهر خودت ذرهذره چشمه وجودم را با آگاهی و معرفت پر کردید تا توان رود شدن را بیابم، حرکت کنم و چون رودی خروشان به بحر و اقیانوس برسم و هر آنجا که کویری بود حیات ببخشم برویانم و سبز کنم تا آخر امر، امراول که در دلم نهفته بود اجرا شد تا توانستم سرآغاز و یومالفصل تازهای را تجربه کنم. بفهمم دریا، آسمان و دشت پوشیده از رقصندههای آسمانی است و روح ناآرام من خواستار رهایی است و به این باور برسم که برای هر کدام از ما قدمی تازه یعنی آمیختن با روشنایی است.
حالا میدانم که تمام هستی عشق است، خداوند عشق است، تاریکی و نور عشق است و بدون عشق نمیتوان از عشق سخن گفت و انسان بودن یعنی سپاس از هستی و حالا میدانم به آنچه پیبردن تمنای دل میخواهد.
راهنمای مهربانم شما بودید که از 14وادی سخت مرا عبور دادید تا فهمیدم عاشق را حساب با عشق است با معشوقه چه حساب دارد. شما نماد همان عاشقی هستید که عشق را برایم معنا کرد. دستهایت برایم مقدستر از تمام لبهایی است که فقط دعا کردند؛ زیرا که دستهایت مرهم قلب خستهام بود. حالا میدانم آمدهام بیاموزم و خدمت کنم به خود به شهر وجودی خسته و رنج کشیده خود تا انسان بهتری باشم و به این هستی و زیباییهایش بیفزایم.
چگونه میتوانم در مقابل این همه سخاوت و مهر خاموش باشم و دستان پرمهرت را نبوسم. راهنمای خوبم سپاس برای همه لحظاتی که نور آوردی تا تاریکی وجودم را بشناسم. تو را چه به نامم که اگر پرتو رویت نبود جهان از فروغ و روشنی تهی میشد. این دست نقش آفرین توست که نور را رقم میزند.
"اندیشه ات بلند و روزت مبارک"
نویسنده: ایجنت همسفر فاطمه
ارسال: همسفر زهره رهجوی راهنما همسفر نازنین (لژیون ششم) دبیر سایت
همسفران نمایندگی کاسپین قزوین
- تعداد بازدید از این مطلب :
498