بنام قدرت مطلق
سلام خدمت شما جناب آقای مجدیان لطفا به رسم کنگره خودتان را معرفی کنید: سلام دوستان علی هستم یک مسافر آخرین آنتی ایکس مصرفی تریاک قرص و تزریق مورفین بود سیزده ماه مدت سفر اول به روش درمان دی اس تی داروی درمان شربت اوپیوم، راهنما آقای ترابخانی، آزادی هم بیست و دو سال و ده ماه.
خیلی ممنونم با اجازتون شروع میکنم: ما از جناب مهندس شنیدیم که خدمت مرزبانی شبیه به راه رفتن روی گدازه های داغ است به نظر شما یک مرزبان چگونه باید این تعادل را حفظ کند؟
اولا آقای مهندس در چند سال اخیر فرمودند این جمله در واقع می خواست کاری که یک مرزبان انجام میده را، تشبیه میکنیم به راه رفتن روی گدازه آتش یعنی از نظر سختی و طاقت فرسا بودن این دو تا را با هم مقایسه بکنیم، منتهی خود جناب مهندس بارها فرمودند که امروز دیگه مرزبانی پای برهنه روی گدازه های آتش راه رفتن نیست باز خود آقای مهندس توضیح دادند که یک زمانی اصلا راهی ساخته نشده بود و مرزبان ها باید در واقع راه را می ساختند و این مثل راه رفتن روی گدازه های آتش بود ، الان مثل اتوبانی است که ساخته شده دیگه مرزبانی کارش مشخصه و احترام هاش مشخصه، و حرمت ها را می شناسند بنابر این دیگه اینطوری نیست یه زمانی شما مرزبان می شدی با همه اعضای شعبه درگیر می شدی ، فرض کنید مرزبان مالی میخواست مبلغ خزانه را از دبیر دریافت بکنه ، دبیر میگفت من پول نمیدم پول برا منه و مرزبان باید توضیح میداد که باید پول را بگیریم و بزنیم به حساب کنگره و اینها عمق فاجعه را نشان می داد و در واقع امروز اینجوری نیست.
یک خدمتگذار یا یک مرزبان بین آموزش خودش که همراه با یکسری مشکلات است، و رعایت تعادل با دیگران باید چگونه باشد؟
ببینید هر جایگاه خدمتی در کنگره یک شرح وظایفی دارد و شاید 90 درصد آن نوشته شده هستند و 10 درصد آن قوانین نا نوشته ای است که برای اون جایگاه تعریف شده و اصطلاحا سینه به سینه از نسل های قبل انتقال داده می شوند. بین راهنما ها هم همینطور است، برای مرزبانان ایجینت و دیده بان هم همین است. در واقع هر فردی در کنگره به دیگران خدمت نمی کند، به خودش خدمت می کند، ممکنه در اثر اون خدمتی که شخص دارد به خودش می کند منافعی هم به کنگره برسد، این تفاوت اش خیلی باریک است ولی اولویت این نیست و من نباید فکر بکنم که خدمت می کنم برای شما، اگر اینطوری فکر بکنم روزی که شما به من یه کم اخم بکنی یا جواب سلام را طوری بدهی ناراحت می شوم ، طلبکار می شوم، آقای مهندس می گن به خاطر دیگران خدمت نکن برای این دلیل. به خاطر خدا هم خدمت نکن چون ما در حدی نیستیم که بخواهیم با خدا معامله کنیم، مثلا بگیم خدایا من به خاطر تو این کارو میکنم تو هم این سنگ را از جلوی پایم بردار ای می شود معامله کردن.
با توجه به این که در کنگره هر جایگاه خدمتی یک آموزش برای فرد به همراه دارد به نظرتان خدمت مرزبانی چه دستاورد هایی برای یک مرزبان دارد؟
جایگاه یک راهنما ، جایگاه یک معلم است و آموزش هایی که میبینه در واقع آموزش هایی است که یک معلم میبینه و ایراد رهجو را میگیرد تا ایراد ها بر طرف بشوند ولی به نوع دیگر دارد آنها را در خودش حل می کند. جایگاه مرزبانی آنچنان شباهتی با خدمت راهنمایی ندارد جایگاه مرزبانی عمومی تر است نسبت به راهنما، راهنما مثل یک خانواده با ده یا دوازده نفر و رهجو های خودش سر و کار دارد اما مرزبان با یک جمعیت بیشتر ، عمومی تر و بزرگ تر سر و کار دارد بنا بر این روابط عمومی بالاتری می خواهد، مدیریت قوی تری می خواهد به قول آقای مهندس وقتی در جایگاه خدمتی قرار می گیری باید فحش خورت ملس باشه یعنی باید خودتو برای صفر تا صد اش آماده کرده باشی یعنی اگر مرزبان شدم و امروز مرزبان کشیک هستم و از ساعت یک آمده ام داخل شعبه باید آماده باشم هر لحظه یک نفر از این در بیاد تو و با حال خراب بزنه تو گوش من و چند تا هم فحش بده، من چه برخوردی میکنم؟ آیا من باید تلافی بکنم؟ آیا باید اون لحظه بهم میریزم؟ یا به هر حال ناراحت می شود بلند میشم میرم بیرون؟ یا نه خودمو کنترل میکنم و بهش لبخند می زنم و بغلش میکنم و بهش میگم تو ناراحتی، فعلا بشین یه چایی بخوریم ، یکم گپ بزنیم؛ آیا می توانم این کار را بکنم؟ آموزش من در جایگاه مرزبانی به این صورت است و باید در جایگاه یک خدمتگذار باید پوستم کلفت بشه. امروز که مرزبان می شوم طبیعتا این موضوع را هنوز یاد نگرفتم و یکسری اتفاقات در طول خدمت برای من می افتد که به نظرمن نا ملایمتی است و نمی توانم تحمل بکنم ، ممکنه از طرف یک تازه وارد باشد، از طرف راهنما باشد، از طرف ایجنت باشد یا حتی مسئول آبدارخانه همه ی اعضا نمی توانم سازگار بشوم یا حتی با مرزبان های دیگر نمی توانم اصطلاحا سازگار بشوم. مهمترین قسمت قضسه سازگار شدن است و مخصوصا در جایگاه مرزبانی بسیار بسیار مهم است، یک مرزبان ممکن است کار تخصصی نتواند انجام بدهد اما آدم سازگاری باشد برای مثال من امروز آمده ام به شعبه و چهار مرزبان دیگر ، حضور ندارند. من این گلدون را برمیدارم می گذارم اون طرف میز ، یک حالت این است که خب دیگر مرزبانا نیستند من هم ای گلدون را گذاشتم آن طرف ، اتفاقی نمی افتد . شما یک مرزبانی هستی که نیستی آن روز و با خودت می گویی این چهار نفر با هم دست به یکی کردن و بدون من این گلدون را جابجا کردند پس من هم از این به بعد به حسابشان نمی آورم، نفر دوم و سوم و چهارم هم همین فکر را با خودش می کند ، یعنی با یک اشتباه من همه ی مرزبانان یکی یکی منزوی شدند یعنی مرزبان ها باید مثل پنج انگشت یک دست باشند و هر کدام جدا شدند از همدیگر، و این به این معناست که من با آنها سازگار نیستم و در اکثر مواقع این اتفاق می افتد.
این فرد که به اصطلاح نا سازگار است باید چکار بکند؟
سی دی سازگاری جناب مهندس چی میگه؟ میگه آقا باید سازگار بشوی. یک جای دیگر آقای مهندس میگن که اگر شما از حرف یک نفر بهم می ریزی و ناراحت می شوی (چون در سی دی سازگاری می فرمایند باید به مرحله ای برسی که بهم نریزی) حالا چجوری بهم نریزی؟ می فرمایند که از دو حالت خارج نیست: یا طرف مقابل را خیلی بزرگ می بینی که یک حرفی زده، یا خودت را بزرگ می بینی، اگر غیر این دو حالت باشد بهم نمی ریزی. مثالی هم که می زنند اگر یک نفر در خیابان یک کاسه ماست بریزه روی سرت ناراحت می شوی یا میخوهی کتک اش بزنی چون اینو بزرگ می بینی، کافیه بگن که این فرد از نظر مغذی مشکل داشته دیگه قبح آن برایتان می ریزد وقتی ریخت دیگه ناراحت نمی شوید.
چه اتفاق یا موضوعی باعث شد شما بیست و یک سال در کنگره خدمتگذار باشید ؟
خودمم نمی دانم چی شد؛ در واقع هیچ کدام از ما نمی دانیم. هیچ کدام از روز اول به این نیت نیامدیم. من خودم روز اول که آمدم کنگره گفتم من می خواهم قطع کنم و شما به من می گویید برو و مواد بگیر و مصرف کن بیا بعد سهمیه بندی کنیم؛ گفتم چه مدت؟ گفتن یک ماه، نگفتن یازده ماه. همان یک ماه را با کلی سختی پذیرفتم و بعد یک ماه گفتم چی شد خوب نشدم که؛ گفتن حالا سه چهار ماه دیگر هم بیا بعد تو این مدت کم کم فهمیدم چه خبره دیگه اصطلاحا فهمیدم کت تن کیه و بعد گفتن خب آمده ام درمان بشوم روزی که دروان شدم می روم. درمان شدم و گفتم یکسری انسان در این راه درمان به من خدمت کردن حالا منم که وقت اش را دارم می مانم. داخل سی دی بند آقای مهندس میگن اون بند قدیمی جدا می شود و یک بند محکمتر بهت زده میشه و نمی دانیم چیه هیچ کدوم نمی دانیم و فقط می دانیم وقتی به کنگره می آییم حال خوبی پیدا می کنیم و نمی دانیم چه اتفاقی دارد می افتد. منم مثل بقیه گفتم خب دیگران به من خدمت کردند من هم به دیگران خدمت کنم. مرزبان شدم، نگهبان شدم و دبیر آقای مهندس شدم بعد از یک سال که رها شدم همراه آقای حکیمی دیده بان شدم بعد شرایط کاری برای طوری شد که چند سال نمی توانستم به کنگره بی آیم وهمین برای خیلی ها دلیل می شود که دیگر به کنگره نمی آیند.حتی من به آقای مهندس پیشنهاد دام که من دیگر نمی توانم بیام و حتی نصف روز هم مرخصی ندارم و جای یک دیده بان دیگر را اشغال کرده ام مرا بردارین و کس دیگری را جای من بگذارید، آقای مهندس گفتن باشه و به من فرصت دادند و من با اینکه چند سال از کنگره فاصله گرفتم اما باز هم اون بند تو را می کشاند همین جا. و این بند به عملکرد و پیشینه انسان ها و نامه پیشین آنها ربط دارد.
خاص بودن این چیزی که در کنگره وجود دارد شبیه چیست؟
ببینید این موضوع را فقط جناب مهندس می داند. ما ندانسته دوست داریم و جذب می شویم، فرق ما با جناب مهندس این است. ایشان می داند دارد چکار می کند. بیست و پنج سال است که هر روزجمعه می آیند پارک طالقانی. تا حالا شده است ساعت نه و نیم بی آیند؟ ما می توانیم این کار را بکنیم؟ تازه سن مان هم خیلی کمتره و بعد با خودمان می گوییم مثلا می خواهیم برای رهایی برویم پاک و می گوییم حالا جمعیت که اونجا هستن ما یک ساعت دیر برویم که اتفاقی نمی افتد. عین یک موتور ساعت سوییسی دقیق دارند کار ها را انجام می دهند مثل اون کرات که میگویند که سر ثانیه می رسد؛ خود آقای مهندس را نگاه بکنید به عنوان الگو، میگن همه ی الگو ها در حیات مثل هم هستند، نگاه کنیم ببینیم چقدر فرق میکنیم. نگاه کنیم ببینیم چقدر فرق می کنیم. بیست و پنج سال پیش می دانستند که امروز به کجا می رسند. امروز هم دارند میگن مثلا راجع به جهانی شدن کنگره و بیماری ها می گویند ولی ما ها هنوز نمی فهمیم، چون چیز هایی دیدم ازشون که بیست و پنج سال پیش گفتن و اتفاق افتاده امروز اگه میگن مثل نا خدایی است که از روی دید یا تجربه دارد خشکی را می بیند و من که کنارش ایستادم هیچی نمی بینم ، مه میبینم، دریا می بینم ولی اگ میگن نیم ساعت دیگه می رسیم به خشکی، من ایمان دارم که می رسیم با اینکه نمی بینم .
وبرای سوال آخر خدمت گذاران یک شعبه تازه تاسیس چه روشی را باید در پیش بگیرند؟
داخل صحبت هایم گفتم که ما همه ی الگو هایمان مثل هم است در واقع شعبه تازه تاسیس هم از کجا می آیند؟ از نمایندگی های دیگر. و خدمت کردن را در شعبه های دیگر دیده اند. چه تفاوتی دارند؟ مثل این است که اون نفرات اول که در یک شعبه خدمت گذار می شوند مثل مثل اولین نسل مرزبانان و راهنما ها و حتی کسی که به عنوان نگهبان نظم ایستاده دم در. کسی که می آید به عنوان یک تازه وارد آنرا می بیند و نمی داند اون کسی که شال زرد دارد یعنی چی ولی توی ذهن اش می گوید من از این خوشم آمده. اساس کار ما بر مبنای جاذبه است. چون از اون شخص خوش اش می آید آن فرد را به عنوان الگوی خود قبول می کند و می گوید من می خواهم بعدا بشوم مثل این، قیافه اش ، مدل مو، مدل آراش و لباس حتی راه رفتن اش. حالا به همین دلیل نسل اول خدمت گذاران مثل رج اول آجر یک دیوار است و اگر از اول درست نباشد این دیوار تا آخر اشتباه خواهد رفت و به جایی می رسد که باید خرابش کنی. دلت نمی آید چون خودت ساختی ولی اگر هر چقدر به رج اول دقت بنبد ضرر نمی کنید. ما فکر میکنیم وقت تلف می شود ولی اینطور نیست و این در تمام نمایندگی ها به این نتیجه رسیده ایم ، اون جایی که افراد قوی می فرستیم برای شروع یک نمایندگی، اون نمایندگی بسیار پویا است و به سرعت جا می خرند و زمین می خرند و به سرعت منشعب می شوند.
«کنگره60»
با احترام مسافر علیرضا
- تعداد بازدید از این مطلب :
113