به نام نامی انسانی که قطرهای از اقیانوس قدرت مطلق است، سخن خود را آغاز میکنم؛
اگر بخواهم قیاس انجام دهم که قبل از آمدن به کنگره که بودم و چه بودم و بعد از آن چه شدم، شاید کار درستی نباشد؛ ولی فکر میکنم خوب باشد برخی اوقات به گذشتههای نه چندان دور خود سفر کنم و ببینم در آن ورطه از زمان بر من چه گذشت. آری در آن زمان محرومیتهای زیادی به همراه درد و رنج فراوان را متحمل شدم تا بتوانم با عبور از گذرگاههای سخت به مسیر و راه کنگره60 محرم شوم. اکنون که به این راه محرم شدهام، دیگر مرا با گذشته کار نیست؛ زیرا به خوبی میدانم که اگر در یک مرحله از تکامل خود، هم به ظاهر در خواب بوده باشم، در حال گرفتن قدرت و قوت از مبدا خویش بودهام تا راه و فرمانها را بهتر اجرا کنم و به گمانم در آن زمان جهل و ناآگاهی نیاز من بوده؛ زیرا که جهان هستی بر پایه اضداد بنا شده است و من هم جزء کوچکی از این جهان هستم.
با بیدار شدن از خواب غفلت روزنههای بیداری را با تمام وجودم دریافت و حس کردم و در آن زمان راه و مسیر برایم مشخص شد و از این بابت بسیار شاکر و سپاسگزار خداوند هستم؛ زیرا که میدانستم انسانهای زیادی قربانی شدهاند فقط به این دلیل که راه را پیدا نکردهاند و یا راه را اشتباه رفتهاند. درست است که گفتم راه و مسیر را یافتم؛ اما آیا یافتن راه برای حرکت من کافی بود؟ اعتراف میکنم که خیر؛ زیرا که من برای ادامه راه و مسیر خود نیازمند یک راهنما و بلد کار بودم که مرا یار و یاور باشد و اکنون دانسته بودم که در طول مسیر زندگی همیشه درگیر امواج سهمگین هستم و فقط زمانهای کوتاهی را در آرامش سکنی میگزینم.
در ابتدای سفر خود بهمانند طفلی بودم که به تازگی شروع به راه رفتن کرده بود و زمانهای زیادی بود که میخواستم بر زمین بیفتم که ناگهان دستی در نزدیکیهای زمین، مانند عقاب تیزپروازی مرا از زمین خوردنهای دوباره نجات میداد، بله این شما بودید که جامعه سفید به تن کرده و به حرکت در آسمان ادامه میدادید تا از مرزهای زمین و آسمان بگذرید و در مسیر خود از شرابی که نوشیدهاید به دیگرانی چون من که در راه ماندهاند و در رنج به سر میبرند بدهید تا شاید بتوانید مرهمی بر جراحات زخمیشدگان بگذارید و آنها نیز همانند شما بتوانند از عقبههای سخت عبور کنند.
با این اوصاف اکنون مشتاق رسیدن و سیراب شدن هستم و دیگر به دنبال یک خط نیستم و میخواهم خطوط را در هم بریزم تا حداقل به اولین سطح که مثلث است راه بیابم و عشق، عقل و ایمان را در دست بگیرم و این مثلث رسیدن به ایدهآلی است که در ذهن میپرورانم.
اعترافی دیگر میکنم در ابتدای سفر خود زمانهای زیادی مهر و محبت شما را بدلیل ناآگاهی نادیده میگرفتم و به عبارتی با پنهان کردن محبت به شما کفر میورزیدم؛ اما اکنون میدانم که دیگر نباید سر خود کلاه بگذارم و از خطوط قرمز عبور کنم و به عاقبت درست ننوشتن مشقها که فرو رفتن نظم در بینظمی است و اتفاق افتادن نتایج غلط و پریشانی در من میشود دومرتبه گرفتار شوم. پس میخواهم به جبران تمام کفرهایی که ورزیدهام، اَلَستی را با شما تجدید کنم و به خوبی میدانم در پیمان دوبارهام یومالفصلی وجود ندارد؛ زیرا که این بار محکمتر از قبل آن را میبندم.
در آخر میدانم که پشت همه این بازیهای پنهانی موضوعی عظیم نهفته است که درنهایت همه چیز ختم به خیر خواهد شد؛ زیرا در آخر امر، امر اول اجرا میشود و وعده خداوند دروغ نیست. بر من واجب است که به این وسیله مراتب سپاس خود را از تلاش، زحمات ارزشمند، صادقانه و بیانتهای بزرگ راهنمای کنگره60 مهندس حسیندژاکام و همچنین راهنمایان محترم مسافرم، آقایان محمدرفیعی و محمدرضایی و همچنین تشکر و قدردانی ویژه از کسانی که در سختیها کنار و هم قدمم بودند و بابت تمام آنچه که بی منت به من بخشیدند و تنهایم نگذاشتند به خانمها سودابه و فاطمه راهنمایان خوب خودم و کلیه راهنمایان که در این راه مقدس قدم نهادهاند کمال تشکر و قدردانی را داشته باشم و از درگاه ایزد منان عزت، سلامتی و تداوم حضور این عزیزان را خواستارم.
نویسنده: همسفر عفیفه رهجوی راهنما همسفر فاطمه(لژیون اول)
ویراستاری و ارسال: همسفر سمیه رهجوی راهنما همسفر فاطمه(لژیون اول) نگهبان سایت
همسفران نمایندگیبروجن
- تعداد بازدید از این مطلب :
336