ما باید کلیه مسئولیت حیات خود را بپذیریم و به عهدهی هیچ کسی حتی خدا نگذاریم. من سالها زندگی کردم و برای یک زندگی ایده آل بیرون از خانه کار و تلاش کردم؛ ولی فایدهای نداشت. هر چه من کار میکردم دود میشد. همه مرا سرزنش میکردند، که چرا زندگی میکنی و جدا نمیشوی؟ البته چند بار تصمیم به جدایی گرفتم؛ ولی همسرم قبول نمیکرد. آنقدر اعصابم خراب بود که هرچه دکتر میرفتم، حالم خوب نمیشد همه به من میگفتند: چون سرکار میروی این مشکل برایت بهوجود آمده است. تصمیم گرفتم بعد از ۲۸ سال کار کردن، باز نشست بشوم، ولی از وقتی خانه ماندم حالم بدتر شد در خانه نشستن و بیپولی، تنهایی، سرزنش اطرافیانم حالم را خیلی بد کرده بود. اصلا خواب نداشتم، شب تا صبح نماز میخواندم و دعا میکردم که خدایا مگر من بنده تو نیستم؟ نمیخواهی به من کمک کنی و برای من کاری کنی؟ در خانه احساس تنهایی میکردم، چون بچهای هم نداشتم که حتی به من انگیزه بدهد که بتوانم زندگی کنم، خیلی خسته شده بودم.
خلاصه باید برای خود یک آغاز داشته باشم و این آغاز در نهایت من را به صلح و آرامش وآسایش برساند؛ باید چه میکردم؟ باید نشست و میگفت دیگر امیدی نیست؟ هیچ موجودی به میزان خود انسان به خویشتن خویش فکر نمیکند. باید حرکت میکردم و خودم را از این موضوع این همه تنهایی و غصه خلاص میکردم و واقعا خدا به من کمک کرد، و راه کنگره برای من باز شد، و روزی که وارد کنگره شدم فکر میکردم این هم فایده ای ندارد. با چشمانی پر از اشک در حالی که دلم خیلی شکسته بود، با حال بد وارد کنگره شدم. وقتی وارد شدم، احساس کردم وارد یک دنیای دیگری شدهام و این انسانها، انسانهای این دنیا نیستند، چقدر تفاوت دارند، چقدر خوش برخورد و بدون اینکه من را قضاوت و سرزنش کنند با آغوش باز و روییخوش با من روبرو میشدند. خدایا دعایم مستجاب شد چقدر به من انرژی خوبی دادند، حالا که چند ماه گذشته این را درک میکنم آنانی که اقدام به حل مسائل و مشکلاتشان میکنند مورد حمایت خداوند قرار میگیرند.
با حاضر شدن در جلسات و گوش دادن به سیدیها و راهنمایی راهنمای بزرگوارم و سخنان آموزندهاش آشنایی بیشتری با این محیط پیداکردم و در این مدت کنار همسفران و خواهران هملژیونی خود آموزشهای جدید میگیرم و در این مدت متوجه شدم که درد همه آنها با من مشترک است. فقط آنها با هم تفاوت دارند و تفکر کردن به جای معرکه گرفتن و شکایت کردن و به دنبال راهی برای نجات مقدمهای شد برای رسیدن به آرامش که حسرت آن را داشتم. در آخر از جنابمهندس بنیانگذار کنگره۶۰ و خانواده محترمشان و همچنین از راهنمای عزیزم خانم زهرا با سخنان زیبایشان، وخواهر لژیونیهای مهربانم که به من انرژی میدهند تشکر میکنم و سپاسگزارم و خدا را هزاران بار شکر میکنم.
نویسنده: همسفر معصومه رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون دوم)
ارسال: همسفر ندا دبیر سایت
همسفران نمایندگی پردیس
- تعداد بازدید از این مطلب :
92