دلنوشته همسفر سمانه:
به نام خدا
روزی که من وارد کنگره شدم کاملا ناامید از همهجا و همهکس بودم، طوری که هیچ امیدی به زندگی نداشتم. فکر میکردم که دنیا به آخر رسیده و دیگر قرار نیست، زندگی من به روال قبل برگردد، با زخمهایی که از اطرافیان خورده بودیم، دیگر هیچ امیدی برایمان نمانده بود، من فقط دنبال یک معجزه بودم.
با دلی پر از غم و غصه و ناامیدی پا به جمع دوستان کنگره نهادم. وقتی وارد کنگره شدم صمیمیت دوستان را دیدم، و متوجه شدم که همه شبیه خودمان بودند، دلم آرام گرفت و در همان جلسه اول حس کردم که جای خوبی را انتخاب کردیم.
انگیزه و امیدی در من ایجاد شد، تمام حس من و مسافرم این بود که با تلاش، کوشش و صبر به نتیجه میرسیم.
جلسه اول که جمع دوستان را دیدم آن صمیمیت، مهر و محبت که در بین آنها بود، من را به کنگره وصل کرده و برای رفتن به کنگره لحظه شماری میکردم.
در همان جلسات اول تغییر و آرامش را در مسافرم احساس میکردم و همان انگیزهای شد تا به راهم محکمتر ادامه بدهم.
سه جلسه به عنوان تازهواردین در کنار راهنمای تازهواردین خانم سارا عزیز بودم و از تجربیات ایشان استفاده کردم و بعد از سه جلسه به لژیون خانم اعظم عزیز پیوستم، ایشان هم با مهربانی، تمام تجربیات خود را در اختیار ما گذاشتند، که راه درست زندگی کردن را به ما میآموخت.
اصلیترین چیزی که در کنگره میآموزیم؛ امید، صبر و ایمان است که لازمه یک زندگی موفق است. راهنمای عزیز تمام مسیر موفقیتها را با مهربانی به ما آموزش میدهد.
کنگره۶۰ تنها جایی است که حال دل مسافر و همسفر خوب است، همه اعضای کنگره با درک و دانایی بالایی که دارند مسافر و همسفر را جذب خود میکنند.
از استاد دژاکام عزیز بابت تاسیس این مکان امن و مقدس سپاسگزارم.
امیدوارم در همه مسیر زندگی نگاه خداوند در زندگیمان باشد.
با آرزوی رهایی همه مسافران و همسفران عزیز.
نویسنده: همسفر سمانه رهجوی راهنما همسفر اعظم (لژیون دوم)
ویراستاری: همسفر پروانه رهجوی راهنما همسفر لیلا (لژیون اول)
تنظیم و ارسال: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر لیلا (لژیون اول)
- تعداد بازدید از این مطلب :
46