جلسه هفتم از دوره سوم کارگاههای آموزشی خصوصی کنگره ۶۰ نمایندگی محمدیپور قم، با استادی مسافر علیرضا، نگهبانی مسافر علی و دبیری مسافر امیر با دستور جلسه «وادی سیزدهم و تاثیر آن روی من» روز سهشنبه 23بهمنماه ۱۴۰۳ ساعت ۱۷ آغاز بکار نمود.
سخنان استاد:
تشکر میکنم از ایجنت محترم و گروه مرزبانی و راهنمای لژیون ششم، آقا یاسر، و راهنمای عزیز خودم که اجازه دادند در این جایگاه خدمت کنم و آموزش بگیرم. در مورد دستور جلسه، پایان هر نقطه سرآغاز خط دیگریست. برداشت من از این وادی این است که ما هیچ پایان مطلقی نداریم. قبل از کنگره 60، با کمترین مشکلات به بنبست برخورد میکردم و همه چیز را لعنت میکردم، اعم از بچه، خانواده، خداوند و پیامبر. چرا؟ چون بلد نبودم و آموزش نگرفته بودم. زندگی ما سرشار از نقطههاست؛ نقطههای خوب یا نقطههای بد و بدترین آنها برای من اعتیاد بود که به آن گرفتار شدم. روزهای خوب زندگیام تبدیل شد به مصرف مواد مخدر و شدم مصرفکنندهای که کاملاً از تعادل خارج شده بودم. چنان غرق شده بودم که فکر میکردم دیگر پایانی وجود ندارد و پایان زندگیام به دست خودم است و باید خودکشی کنم. ولی خداروشکر آمدم و کنگره 60 مسیر را برایم باز کرد و شد آغاز آموزش، یادگیری و درمان. میگویند که 10 ماه سخت است و درست است، اما من همه راههای ترک مواد را امتحان کرده بودم و سقوط آزادهای زیادی را تجربه کرده بودم. این 10 ماه برایم خیلی آسان و ساده بود و همین که خماری را دوباره تجربه نمیکردم، برای من خیلی آسان بود.
درمان من تمام شد و خیلی ممنونم از راهنمای عزیزم که دست من را گرفت و هیچوقت رها نکرد. این در حقیقت پایان بود، اما در واقع خط دیگری برایم آغاز شد و من تازه از زیر صفر بازگشتم و آمدم که از خود صفر شروع کنم و الان همچنان ادامه میدهم. زندگی در جریان است و مشکلات هستند و آنها لعنت خداوند نیستند. اما من قبل از ورود به کنگره 60 فکر میکردم که همه مشکلات کفر و لعنت خداوند هستند و وجود خداوند را انکار میکردم. ولی الان متوجه میشوم که اینطور نبوده و مشکلات آمدهاند سر راهم تا من را بزرگتر کنند. من در اینجا با آموزشهایی که کسب کردم یاد گرفتم و این مرتبط است با مثلث دانایی که اضلاع آن تشکیل شده از تجربه، آموزش و تفکر. من آموزش دیدم، تجربه کردم و یاد گرفتم که چگونه از کنار مشکلاتم گذر کنم یا حلشان کنم. یک سری مشکلات وجود دارد که واقعاً نمیشود حل کرد، مانند: از دست دادنها، مرگ اقوام، از دست دادن مال یا سقوط مالی یا شکستهایی که در زندگیام خوردم. اینها را نمیشود حل کرد، اما میشود با آنها کنار آمد. من اینها را اینجا یاد گرفتم و اگر اینجا نبودم، آیندهام معلوم نبود.
خدا را شاکرم که جناب مهندس این مسیر را برای ما باز کرد، چون میتوانست بعد از درمانش برود و به کار و زندگی خودش برسد، ولی ایستاد و زندگی خودش و خانوادهاش را وقف کرد و این مسیر را هموار کرد که تا الان بیش از 90 هزار نفر رها شدهی فالوآپدار داریم، یعنی کسانی که آمدند و در کنگره 60 ماندگار شدند، جدا از آنهایی که رها شدهاند و نماندهاند. در مورد نقطهها اگر بخواهم بگویم، در حقیقت هر اتفاقی که برایمان میافتد و تقدیرهایی که برایمان رقم میخورد، باعثش انتخابهای خودمان است. ما در اولین آیه قرآن میگوییم که خداوند اولین مربی ما است. خداراشکر که تو مربی ما هستی. ما وقتی وارد یک سالن ورزشی میشویم، مربی به ما میگوید که آقا مثلاً برنج مصرف نکن و جای آن تخممرغ آبپز بخور. یعنی چیزی که اصل به آن میلی نداری، اما مجبوری و حتماً این کار را انجام میدهی.
این یک مربی زمینی است که به تو یک کاری را میگوید و تو انجام میدهی. ولی زمانی که مربی هستی، میآید و یک سری برنامهها به من میدهد، یک سری گرهها به من میدهد و میگوید که تو باید اینها را حل کنی. من فکر میکنم که اصلاً انگار من دیده نمیشوم و خدایا، من این همه کار خوب انجام دادهام. اما نه، اینطور نیست. خداوند اندازه ظرفیت من به من مشکلات میدهد و اعتیاد ظرفیت من بود و خیلی مشکلات دیگر که دچارشان شدم. اما با این مسیر به من یاد داد که چگونه از کنار مشکلاتم بگذرم و بتوانم حلشان کنم. در حالی که الان هم مشکلات برایم پیش میآید و هر گرهای که باز میشود بعد از آن یک گره دیگری هست. ولی اینکه یاد بگیریم چگونه بتوانیم این گرهها را باز کنیم و از مسیر درست خارج نشویم، یعنی بهترین مسیر همینی است که داخلش هستیم. خداروشکر که همه ما این مسیر را پیدا کردیم. یک جملهای هست که من همیشه در ذهنم است: وقتی به این وادی میرسم و میخواهم در مورد اعتیاد صحبت کنم، وقتی من درمان شدم به معنای پایان نیست. اگر من مرتکب اشتباه بشوم، همانطور که در پیام سفر دوم میگوید، اگر اشتباه کنی، آخرش سقوط است. جناب مهندس در یکی از سیدیها میفرمایند: هر کس اگر قرار باشد که سقوط کند، به اندازه آگاهیاش سقوط میکند.
یکی از طبقه اول سقوط میکند و دست و پایش میشکند و دیگر از طبقه بیستم سقوط میکند. پس پایان نیافته و اگر من رها شوم و بروم و بگویم که خب، من دیگر رها شدم و یاد گرفتم و میروم زندگیام را میکنم، خیر. بعد از رهایی تازه متوجه میشوی که چه اشتباهاتی داشتهای و باید یاد بگیری که مشکلات را نوبت به نوبت حل کنی.
.jpeg)
تهیه و تنظیم: گروه سایت مسافران شعبه محمدیپور قم
- تعداد بازدید از این مطلب :
119