پنجمین جلسه از دوره دوم کارگاههای آموزشی خصوصی مسافران کنگره ۶۰ نمایندگی خواف، با استادی مسافر مهدی، نگهبانی مسافر خلیل، دبیری مسافر محمد با دستور جلسه "وادی سیزدهم و تاثیر آن روی من" روز سه شنبه 23بهمن ماه ۱۴۰۳ ساعت ۱۵ آغاز به کار نمود.
سخنان استاد :
بنام خدا،سلام دوستان مهدی هستم یک مسافر...
قبل از هر کاری از جواد آقا، مهدی آقا، ایجنت، گروه مرزبانی و شما دوستان تشکر میکنم که به بنده اجازه خدمت کردن دادید تا خدمت کنم. من به دلیل شغلم خواف زیاد می آمدم ولی واقعا که امروز می آمدم نگاهم با نگاه قبلم یک تغییر ویک فرق دیگری داشت، این تغییر و این فرق دلیلش چیست؟ چه چیزی باعث میشود که من تغییر کنم ؟ ما یکشنبه قرار بود بیایم خواف ولی متاسفانه بارش سنگین برف باعث شد که از میانه راه برگردیم وگرنه هیچ چیز جلو دار این نیست که دوستان من، استادان من جواد آقا و مهدی آقا وقتی که قرار است به اینجا تشریف بیاورند، وقتی که میآیند با عشق و علاقه میآیند اصلا وقتی که پای صحبتشون میشینی میگن وقتی که ما از شعبه فردوسی برمیگردیم خسته ایم ولی وقتی که ازشعبه خواف برمیگردیم واقعا خسته نیستیم، چه چیزی باعث این میشود ؟ یک چیزی گرفته ایم دیگه، من میآمدم اینجا حقوق میگرفتم ولی اگر یک ذره باران میآمد میگفتم من نمیام ولی امروز نگاه من نسبت به خدمتی که با هیچ چیزی نمیشود آن را قیاص کرد ،چیزی که کنگره داده به من اگر آن را در یک کفه ترازو بگزارم هرچیزی هم که در کفه دیگر ترازو بگزارم نمیتوانم کفه ها را با هم مساوی کنم . خوب وادی سیزدهم و تأثیر آن روی من پایان هر نقطه سرآغاز خط دیگری است، هیچ چیزی در جهان پایانی ندارد بلکه از یک شکلی به شکل دیگر عوض میشود این دیدگاهی است که بنده الان دارم که در گذشته نداشتم فکر میکردم که به دنیا میآیم بزرگ میشوم، درس میخوانم، کار میکنم، خانواده تشکیل میدهم، بازنشسته میشوم، میمیرم و همه چیز تمام میشود من وقتی که وارد کنگره شدم ۵۷ سالم بود و الان وقتی که فکر میکنم آن ۵۷ سال را به بطالت گذراندهام یک چیزی باعث شد که من وارد کنگره شوم مصرف مواد در مقابل آن واقعاً هیچ بود یک جرقه باعث شد که من وارد کنگره شوم پسرم من مصرف کننده بود و قبل از من به کنگره میآمد میدانست که من مصرف میکنم ولی هیچ موقع روبرو نمیگفت من هم مثل بقیه دوستان فکر میکردم که هیچکس نمیداند که مصرف کننده هستم و پسرم تنها یک کلمه به من گفت: که آیا میدانی که کسانی که مصرف کننده هستند وقتی که از دنیا میروند در آن دنیای دیگر هم مصرف کننده هستند. این یک تیک و یک جرقه در درون مغز من ایجاد کرد و بهش گفتم که این آموزشها را از کجا یاد گرفتهای و در جواب گفت میروم کنگره ۶۰ و پرسیدم که این کجاست، چه جور جایی است و بهم جواب داد که اگر بیای پارک میبینی، متوجه میشوی، من آمدم و وارد کنگره ۶۰ شدم. این است که میگویم من آن ۵۷ سال را شاید به بطالت گذراندهام و اصلاً چیزی از زندگی نفهمیدهام الان تازه میفهمم که چه دارم و چه کاری انجام میدهم و کجا هستم چون در گذشته فقط زنده بودم و زندگی نمیکردم. بعد از اینکه مصرف کننده شدم بیشتر در درون تاریکی فرو رفتم، خداوند رو شاکر هستم و همیشه این حرف را میگم که خدا را شکر که من مصرف کننده شدم و این باعث شد که من وارد کنگره شوم و چیزهایی یاد گرفتم که هیچ جای دنیا این آموزشها را به من نداد، عدم آگاهی باعث شد که من یک مصرف کننده بشوم، روز اول که وارد کنگره شدم تمام آن دانستهها که داشتم پشت در کنگره گذاشتم، چون اگر آن دانستههایی که داشتم به درد من میخورد حال و روز من آن نبود گذاشتم پشت در و وارد کنگره شدم تمام حال خوشی که الان بعد از ۴ سال و نیم رهایی دارم مدیون سفر خوب هستم یعنی اینکه درست آمدم و رفتم، گوش به فرمان بودم.

قبلاً خیلی با خودم فکر میکردم که چیزی میدانم ولی هیچ چیزی نمیدانستم به جرات میتوانم بگم که حتی یک دقیقه هم غیبت نکردم در طول سفرم که ۱۰ ماه و یک روز انجام شد و حتی یک روز هم غیبت نکردم و این حال خوش امروزم را مدیون آن درست سفر کردن، به موقع آمدن و به موقع رفتن هستم، گوش به فرمان بودن است سی دی نوشتن است و آن سه ضلع مثلث را با هم بردم جلو و اگر یکی از آنها را میبردم و یکی از آنها را نمیبردم حالم خوب نبود آخرش سفرم تمام شد ولی چیزی تمام نشد پایان سفرم بود ولی سرآغاز چیز دیگری که میشود سفر دوم اینکه در سفر اول اگر راهنمایم به من میگفت که دارویت اگر از ساعت ۷ صبح ۲ ظهر و ۹ شب یک دقیقه هم گذشت دیگر نخور و نخوردم . یک روز رفتم سمت چناران و من همیشه آن دارویی که برای سه قسمت روز بود را با خودم برمیداشتم و همیشه درون جیبم بود صبح که میخواستم از خانه برم بیرون دارویم را روی اُپن خانه گذاشته بودم و یادم رفت که بردارم، رفتم چناران ساعتم همیشه برای زمان مصرف دارو تنظیم شده بود و همیشه ۵ دقیقه قبل از مصرف زنگ میخورد، چون بدن انسان هوشمند است و متوجه میشود. ۲۰ دقیقه به ۲ بود که متوجه شدم، به ساعتم نگاه کردم و با خودم گفتم که دارویم را آماده کنم، دست زدم دیدم که دارویم نیست و آن موقع اگر هر کاریم که میکردم به مشهد نمیرسیدم تا به دارویم برسم ولی راهنمایم به من گفته بود که اگر از ساعت دارویت گذشت دیگر دارویت را نخور و روی ساعت بعدی مصرف کن در تایم بعدی مصرف دارو یک لذتی است که قابل وصف نیست. آن فرمانبرداری در آخر سفر به درد من خورد که من به راحتی در مدت ۱۰ ماه و یک روز توانستم موادم را کنار بگذارم جسمم و روانم و جهانبینیام هماهنگ با یکدیگر جلو رفتند و حالم کم کم خوش شد، این تمام شد و یک فصل دیگری به وجود آمد. حالا در سفر دوم آمدم و خدمت کردم همیشه خدمت کردن حال انسان را خوب میکند و هر خدمتی که باشد از شستن سرویسهای بهداشتی گرفته تا قسمت اوتی نشریات و حتی جارو کردن کف سالن، شاید قبلاً همه ماها بیرون از کنگره و قبل از مصرف برای ما چایی هم میآوردند و حتی اتاقمان را هم جارو میکردند ولی الان با لذت میآییم و خدمت میکنیم برای چه؟ چه اتفاقی میافتد؟چه شده که امروز قبل از جلسه میایم اینجا و اینجا را تمیز میکنیم جارو میکنیم و چایی آماده میکنیم و قطعاً یک اتفاقی افتاده، یک تغییری ایجاد شده است، یعنی من مهدی تغییر کردهام تبدیل شدهام به یک مهدی جدید و حالا بنده اعتقادم بر این بود که ترخیصی وجود ندارد و یک فصل دیگری ایجاد و شروع میشود و یک روز دیگر میآید و مشکلی دیگر ایجاد میشود و من یاد گرفتهام که خودم را در مقابل مشکلات قوی کنم اگر من خودم را قوی کنم مشکلات دیگر قادر نیستند که من را از پای در بیاورند و یک راه حل برایش پیدا میکنم، هیچکس نمیتواند بگوید که من مشکلی ندارم مشکل دارد و اینکه آن کوله پر باشد و برایش راه حل پیدا کنیم خیلی مهم است. من وادی سیزدهم را برای خودم کاربردی کردم و الان دارم لذتش را میبرم و این را مدیون آموزشهای کنگره هستم عدم آگاهی بود که باعث میشد من حالم خراب شود چون آموزشهای خوبی نداشتم آموزشهای کنگره باعث شد که من امروز حالم خوب باشد و در نهایت من مهدی در کنگره یاد گرفتم که ترس، ناامیدی ومنیت را به خاک بسپارم و خودم را قوی و محکم کنم، وعده خداوند اصلاً دروغ نیست و کاملاً قطعی است شاید دیر انجام شود ولی وقتی که بیآید درست است امروز دیگر در مقابل مشکلات از میدان خارج نمیشوم. مهدی آقا و من با یکدیگر در یک لژیون بودهایم و ایشان میدانند که اتفاقات زیادی برای بنده رخ داده است پسرم از همسرش جدا شد و یک نوه شش ماهه آمد در زندگیم اگر آموزشهای کنگره نبود من هم قطعاً از بین میرفتم خانم من واقعاً خیلی صدمه دید چون کنگرهای نبود اما من کنگرهای بودم و یاد گرفته بودم که در مقابل مشکلات باید خود را قوی کنم و یاد گرفته بودم که حذف شدن یکی در زندگی بعضی وقتها به نفع انسان است و من ۵ سال پافشاری کردم که زندگی پسرم را نگه دارم، حالا از ساپورت مالی گرفته تا همه چیزهای زندگی و هرجور که شما فکر کنید اما اشتباه میکردم دیگر به آن نقطه رسیده بودم که حذف شدن یکی از زندگی به نفع انسان است، خانم من کنگرهای نبود و صدمه خورد ولی من هیچ صدمهای نخوردم و خداوند را شاکر، قدردان و سپاسگزار بودم، این را یاد گرفتم که اگر کسی به من خدمت کرد قدردان و سپاسگزار آن باشم امروز من سپاسگزار راهنمایم هستم سپاسگزار آقای مهندس و خانوادهاش هستم که به بنده زندگی دوباره داد به من آرامش و آسایش داد به من آموزش چگونه زیستن و چگونه زندگی کردن داد ممنون و سپاسگزارم که به حرفهای من گوش کردید و انشالله امیدوارم که بتوانم از صحبتهای شما انرژی بگیرم متشکرم.
گروه مرزبانی:
مرزبان :مسافر خیرالله
مرزبان کشیک : مسافر علیرضا

تایپ و عکس : مسافر امیرحسین ل دوم
ارسال و ویرایش : مسافر رضا ل اول
- تعداد بازدید از این مطلب :
69