دومین جلسه از دوره بیستودوم سری کارگاههای آموزشی خصوصی کنگره ۶۰ ویژه همسفران آقا، نمایندگی پرستار، با استادی پهلوان محترم مسافر مهدی، نگهبانی همسفر محمود و دبیری همسفر مسعود، با دستور جلسه «در کنگره 60 چگونه قدرانی میکنیم؟» پنجشنبه ۱8 بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۱۴ آغاز به کار نمود.
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان، مهدی هستم، یک مسافر.
از نگهبان و دبیر عزیز سپاسگزارم که به من فرصت دادند در این جایگاه خدمت کنم. همچنین از آقای سجاد تشکر میکنم. هفتهی بسیار پرچالشی را پشت سر گذاشتم. شاید در چندین سال اخیر چنین هفتهای را تجربه نکرده بودم. فشار زیادی روی من بود و امروز از صبح در جلسۀ سردار حضور داشتم. از ساعت هشت و نیم صبح در جلسه بودم و ساعت ۱۲ به اینجا آمدم. حضور در این جلسه واقعاً به من کمک کرد. کجا میتوانستم بروم که اینقدر حالم خوب شود؟ چه کار میخواستم بکنم که اینقدر حالم خوب شود؟ نه تنها برای مسافرها، بلکه برای همسفرها، واقعاً شکرگزار این جایگاه باشیم. قدردان آقای مهندس و خانوادهشان باشیم.
در سفر اولم بودم، تقریباً ۱۲ یا ۱۳ سال پیش، فکر میکنم دو ماه از سفرم گذشته بود که در جلسه نشسته بودم. فردی از آکادمی، استاد جلسه بودند و من که تازه وارد بودم، او را نمیشناختم. چهرهاش را به خاطر دارم، اما اسمش را فراموش کردهام، همسفر بودند، گفتند که من از دست پسرم خسته شده بودم. پسرم قرار گذاشته بود که با دوستانش با موتور به شمال بروند، میگفت من شبانه پیچ ترمز موتور را باز کردم و مبلغی پول به او دادم و تأکید کردم که حتماً به سفر برود و از آن لحظه که به سفر رفت، فقط منتظر خبر مرگش بودم، ولی خیلی صحیح و سالم برگشت، وارد کنگره شد و به درمان رسید. میخواهم این را بگویم گاهی انسان به جایی میرسد که واقعاً سخت است.
ما همسفر، پدر و همسر هستیم و شرایط دشواری را تجربه میکنیم. یک مسافر یا مصرفکننده ممکن است در ابتدا با جان و دل و عشق مصرف کند، اما در نهایت به جایی میرسد که خسته میشود. گاهی با گریه مصرف میکند و از ته دل میخواهد که راحت شود. تفاوت بین راحت شدن و درمان شدن بسیار است. کسی که در تاریکی به سر میبرد، نمیداند رهایی چیست و فقط میخواهد راحت شود. این راحت شدن گاهی به مرگ ختم میشود و گاهی به رهایی. اینجاست که نقش همسفر پررنگ میگردد.
.jpg)
من دو بار سمزدایی کردم، اما نتیجهای نگرفتم. وقتی وارد کنگره شدم، در جلسهی اول از من پرسیدند: همسفر دارید؟ گفتم: همسفر یعنی چه؟ گفتند: همسرت، خواهرت یا کسی که بتواند به تو کمک کند. گفتم: همسرم نمیداند که من مصرفکننده هستم. گفتند: خب به او بگو. من در طول مدت مصرفم، نگذاشته بودم کسی متوجه شود. اصلاً نمیدانم چه شد که مستقیم رفتم و هرچه داشتم روی میز گذاشتم و به همسرم گفتم: من شیشه مصرف میکنم و اصلاً به عواقبش فکر نکردم. در چند ساعت اول، او میگفت: داری مرا امتحان میکنی. تا وقتی که او را به شعبه نبردم، باور نمیکرد. خدا را شکر میکنم که آن روز این کار را انجام دادم. اگر همسفرم را به کنگره نمیآوردم، شاید هرگز درمان نمیشدم.
سفر من بسیار پرچالش بود و ۱۳ ماه و ۲۵ روز طول کشید. اگر همسفر من نمیدانست که من در حال درمان و سفر هستم، قطعاً بازگشت میکردم و شاید به کنگره نمیرفتم. گاهی از این که همسفرم میدانست و به من کمک میکرد، خجالت میکشیدم و مصرف نمیکردم. اگر همسفر نداشتم، شاید در همان زمان درمان بازگشت میکردم. میخواهم اهمیت نقش همسفر را بیان کنم.
تمام مصرفکنندهها مصرفشان را از خانوادههایشان، همسرشان، پدرشان و از مادرشان پنهان میکنند. کنگره اولش چه میگوید؟ به من چه گفت؟ برو مطرح کن. و مطرح کردم و جواب گرفتم. خدا را شکر میکنم که اگر آن روز من این کار را نمیکردم، الان معلوم نبود خودم، خانوادهام، بچههایم چه سرنوشتی داشتیم؟
چگونه میتوانم از این موضوع قدردانی کنم؟ اصلاً هر طور فکر میکنم، پهلوان بشوم، نشانی از بینشانی بگیرم؟ اصلاً کجا میتواند این حال خوب را به من بازگرداند؟ چگونه میتواند خانوادهام را به من بازگرداند؟ من از همسفر شروع کردم، چون جلسهی همسفران واقعاً مهم است. شاید بسیاری از مسافران نیایند، شاید گاهی همسفران از دست مسافران خود خسته شوند، یا شاید گاهی کم بیاورند. اما همانقدر که مسافر تغییر میکند، همسفر نیز بیشتر تغییر میکند. مسافر طرز لباس پوشیدن و صحبت کردنش تغییر میکند. مطمئن باشید همسفر نیز تغییر میکند. اگر همسفر تغییر نکند، مسافر هم تغییر نخواهد کرد. واقعاً رابطهی مستقیمی بین آنها وجود دارد. همسفر و مسافر در کنار هم یک خانواده را تشکیل میدهند. در بیرون از کنگره، هزینههای مالی زیادی صرف میشود تا کانون یک خانواده حفظ شود و به حالت عادی بازگردد. مشاورهها، دکترها و بزرگان فامیل نمیتوانند این کار را انجام دهند، اما در کنگره این کار به سادهترین شکل ممکن صورت میگیرد. چگونه میتوانیم قدردان لطفی باشیم که خانوادهی آقای مهندس و خود ایشان در حق ما میکنند؟
فقط بحث پاکت در کنگره مطرح نیست. ما باید با عملکردمان قدردان کنگره باشیم و نشان دهیم که یک کنگرهای هستیم. باید نشان دهیم که بدانند کنگره چقدر تغییرات میتواند در انسان ایجاد کند. صبح یکی از بچهها مشارکت کرد و گفت آقای مهندس گفتند: قلباً، جاناً و مالاً قدردانی کنید. مالی که میشود پاکت، جاناً و قلباً چه میشود؟ جان و قلب جزو صور پنهان هستند، یعنی با صور پنهان هم بتوانیم قدردانی کنیم.
بتوانیم ثابت کنیم که قدردان این لطف خداوند هستیم. گاهی انسان فراموش میکند؛ من از خودم میگویم که فراموش میکنم. امروز صبح که در لژیون سردار قرار گرفتم، وقتی به سفر اولم نگاه کردم، دیدم حتی اگر چیزی هم نداشته باشم، باز هم جلوتر هستم. اگر وارد کنگره نمیشدم، اگر آن روز همسفرم نمیآمد، اگر فرزندم وارد کنگره نمیشد، اگر وارد زمین تیراندازی نمیشدم؟ چه اتفاقی میافتاد؟ الان کجا بودیم؟ وقتهای آزادمان را چه میکردیم؟ زمانهایی را که اکنون صرف خدمت میکنیم، چه کار میخواستیم انجام دهیم؟ حالا اگر به مسافرت بروید یا خرید کنید، هیچ لذتی بالاتر از این نیست که در کنگره باشید. همه چیز در کنگره به دست میآید. فقط باید قدردان لطف خداوند باشیم که به ما اجازه داده است در این مکان و زیر این سقف قرار بگیریم و بتوانیم آموزش ببینیم.
در سالهای گذشته، بسیاری از سازمانهای مردمنهاد به صورت مخفیانه به مردم آموزش میدادند، اما آگاهی و اطلاعاتشان در حد کنگره نبود. خدا را شکر، ما داریم آزادانه آموزش میگیریم و این خیلی ارزشمند است. آموزشهایی که ما در کنگره میگیریم، در بالاترین دانشگاهها به کسی آموزش داده نمیشود. در کدام دانشگاه از خانواده و کانون خانواده صحبت میشود؟ کجا گفته میشود که اگر فرزندی به مصرف مواد روی آورد، به او کمک کنید؟ چنین چیزی وجود ندارد . امیدوارم تکتک ما با عملکردمان در کنگره، در بین دوستانمان، فامیلمان، محل کارمان، به دیگران بفهمانیم که ما کنگرهای هستیم و پیامآور کنگره باشیم. به نظر من این یک نوع قدردانی است. شاید یکی از همکاران ما، خانوادهاش، فامیلش درگیر مصرف مواد باشد، درگیر تاریکی باشد و نداند کنگره چیست.
شاید هنگامی که هندزفری در گوشمان قرار دارد و در حال گوش دادن به سیدی هستیم، همکارمان بپرسد: چه چیزی گوش میدهید؟ و اگر یک دقیقه هندزفری را به او بدهیم تا گوش کند، میگوید: چقدر خوب است! کنگره کجاست؟ من مثلاً برادر همسرم، دوستم یا پسرخالهام مصرفکننده است. این بزرگترین پیام کنگره است و این یعنی قدردانی و رساندن پیام کنگره.
بسیاری به ما نگاه میکنند و متوجه میشوند که ما کنگرهای هستیم. میگویند: بگذار این فرد را زیر نظر بگیرم و ببینم چگونه است؟ چگونه صحبت میکند؟ آیا به وعدهها و قولهایی که میدهد عمل میکند؟ آیا به حرفی که میزند پایبند است؟ چگونه رفتار میکند؟ چگونه لباس میپوشد؟ تمام اینها بر دیدگاه اطرافیان ما تأثیر میگذارد. تک تک ما میتوانیم با عملکردمان به دیگران ثابت کنیم که کنگره امنترین مکان است. ما با حالی خراب وارد کنگره میشویم و با حالی خوب از آن خارج میشویم. چنین جایی را نمیتوانیم در جای دیگری پیدا کنیم. اگر پیدا کرده بودیم، به آنجا میرفتیم.
من دو بار سمزدایی کردم. هزینه، درد، فشار و دارو را تحمل کردم. حال خوشی که اکنون دارم، حتی در زمان مصرف مواد نیز تجربه نکردهام. این است که راهنما میگوید: آقا، شما یازده ماه بیایید درمان شوید، بعد میرویم با هم میزنیم اگر بعد از یازده ماه، حالتان نسبت به زمان تخریب بهبود نیافته یا تغییری نکرده باشد، اصلاً ادامه دادن معنی ندارد. اما این موضوع اصلاً قابل مقایسه نیست. امیدوارم تک تک ما بتوانیم در مراسمهای مختلف، قدردان زحمات زحمتکشان کنگره، خدمتگزاران کنگره، خانوادهی آقای مهندس باشیم.
ممنونم که به صحبتهای من گوش دادید.
تایپ، ویراستاری و بارگذاری: خدمتگزاران سایت همسفران آقا شعبه پرستار
- تعداد بازدید از این مطلب :
265