English Version
This Site Is Available In English

نوبت باران محفوظ است

نوبت باران محفوظ است

من نزدیک به ۱۸ ماه است که با کنگره آشنا شده‌ام. مسافرم اواخر مرداد‌ماه ۱۴۰۲ بود که وارد کنگره شدند؛ پیام کنگره توسط یکی از دوستانش به‌ نام مسافر جلال به ما رسید. روزی که من به کنگره آمدم روز پنج‌شنبه بود. وقتی وارد شعبه شدم همه‌چیز برایم نامفهوم بود؛ سه نفر در جایگاه نشسته بودند و من اصلاً باورم نمی‌شد که آن‌ها قبلاً مصرف‌کننده بوده‌اند. حضور همسفران خیلی برایم جالب بود؛ با آن روحیه‌ بسیار عالی و با لبخندی که بر لب داشتند به نظر نمی‌آمد که اصلاً غمی داشته باشند؛ آن‌ها را می‌دیدم که با انرژی بالا تشویق می‌کردند و گاهی کل می‌‌زدند. خلاصه بگویم همه‌چیز برایم نامفهوم بود و وقتی جلسه تمام شد حس‌وحال عجیبی داشتم.

حال می‌خواهم از روزی بگویم که متوجه شدم همسرم مصرف کننده است؛ اواخر خردادماه بود و اعضای خانواده‌ام در خانه پدری جمع شده بودیم برای تقسیم ارث که یک بحثی شد و یکی از نزدیکانم به من گفت شوهرت مواد مصرف می‌کند و من اصلاً  فکر نمی‌کردم مصرف موادش این‌قدر زیاد باشد. خیلی به‌هم ریختم؛ اما با خودم گفتم از حسادتش هست که این حرف‌ها را می‌زند. وقتی به خانه آمدم خیلی حالم بد بود؛ اشک می‌ریختم و موضوع را به مسافرم گفتم و او ابتدا انکار کرد؛ ولی اشک‌های من را که دید به‌ من قول داد که موادش را کنار بگذارد. یادم هست کرونا که آمد هر دو مبتلا شدیم و یکی از اقوام پیشنهاد استفاده از تریاک را کرد و خودش هم کمی تریاک به مسافرم داد و سه الی چهار بار مصرف کردیم؛ مثل مسکن قوی عمل می‌کرد؛ ولی هیچ‌کدام به این امر راضی نبودیم. مصرف نیکوتینش هم بالا رفته بود و من خیلی به او گیر می‌دادم و خیلی امر و نهی می‌کردم؛ ولی اصلاً آگاهی نداشتم که باید درمان شود و زمان نیاز هست. زمانی‌که با هم بیرون می‌رفتیم یا درخانه بود اصلاً مواد و سیگار مصرف نمی‌کرد؛ چون دلش نمی‌خواست که من ناراحت شوم.

چندین بار به روش سقوط آزاد ترک کرد و حتی چند بار هم به کمپ رفت؛ اما هیچ فایده‌ای نداشت‌. یادم هست دو روز بود که سقوط آزاد مواد را کنار گذاشته بود که پدرش فوت کرد؛ خیلی حالش بد شد و دوباره به سمت مواد کشیده شد. اصلاً تاب‌وتوان خماری را نداشت؛ طوری شده بود که در ماشین و داخل خانه هم مصرف می‌کرد؛ وقتی در اتاق را باز می‌کردم خیلی به‌هم می‌ریختم. در خانواده‌ام اصلاً حتی سیگاری هم نداشتیم؛ بعد از مدتی برادرم هم مصرف‌کننده شد؛ به یاد مادرم می‌افتم که چه روزهای سختی را سپری کرد؛ شب‌ و روز نداشت و با مصرف برادرم زندگی‌اش داغان شد. هر روز دعا می‌کرد که زودتر بمیرد و این روزها را نبیند؛ چند ماه آخر زندگی‌اش به فرزندش که این‌قدر برایش عزیز بود نفرین می‌کرد.

من با وجود همه این مشکلات و حرف‌وحدیث‌ها و زخم زبان‌هایی که می‌شنیدم، به‌هم می‌ریختم‌ و خیلی زیاد به خودم و فرزندانم ضربه زدم؛ همیشه فکر می‌کردم من هیچ مشکلی ندارم و مسافرم مقصر است؛ ولی با ورودم به کنگره متوجه شدم چقدر تخریب دارم و من هم مقصرم. به‌ جرأت باید بگویم خودم هم مسافر هستم. مصرف‌کننده نبودم؛ ولی تخریبم از مسافرم زیادتر هست. شاید در ظاهر همسفر باشم؛ ولی درباطن تخریبم خیلی زیاد بود. چند ماهی است که مشکلاتم خیلی زیاد شده است؛ ان‌شاالله با قرارگرفتن در صراط مستقیم و با کمک نیروهای الهی قطعاً مشکلاتم کمتر خواهد شد.

در پایان از راهنمایم همسفر زهره تشکر می‌کنم که با حس‌وحال خوبشان همیشه به من امیدواری و انرژی مثبت می‌دهند و با این جمله زیبا همیشه به من امید می‌دهند که می‌گویند: «نوبت باران محفوظ است.» از جناب آقای مهندس و خانواده محترمشان بسیار تا بسیار سپاسگزارم و امیدوارم من و مسافرم به حال خوب و به درمان برسیم و جزء خدمتگزاران صدیق کنگره۶۰ باشیم. به‌امید رهایی همه مسافران و همسفران سفر اول.

نویسنده: همسفر شهلا رهجوی راهنما همسفر زهره (لژیون هشتم)
رابط خبری: همسفر مریم رهجوی راهنما همسفر زهره (لژیون هشتم)
عکاس خبری: همسفر مرضیه رهجوی نام راهنما همسفر مریم (لژیون پنجم)
ارسال: راهنما همسفر زهرا نگهبان سایت
همسفران نمایندگی سهروردی اصفهان

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .