یازدهمین جلسه از دوره دوازدهم سری کارگاههای آموزشی - خصوصی خانمهای مسافر و همسفر نمایندگی رز تهران، با استادی راهنما مسافر پریسا، نگهبانی مسافر زهرا و دبیری مسافر مینا با دستور جلسه «در کنگره ۶۰ چگونه قدردانی میکنیم؟» روز یکشنبه ۱۴ بهمنماه ۱۴۰۳ رأس ساعت ۱۳:۳۰ آغاز به کار نمود.
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان پریسا هستم یک مسافر.
خیلی خوشحالم امروز در خدمت شما هستم. امروز علاوه بر دستور جلسه هفتگی، یک سال رهایی خانم اکرم را نیز جشن میگیریم.در خصوص دستور جلسه که؛ چگونه میتوانیم از کنگره قدردانی کنیم؟ ماشاءالله همه میدانید و بارها صحبت شده است و آموزش دیدهایم. اما قصد دارم از سفر خود بگویم، چطور شد که یاد گرفتم قدردان باشم و چگونه به کنگره کمک کردهام؟ شاید یک نفر الگوبرداری کند و بتواند به حال خوشی که من رسیدم، برسد.
من روزی یک فرد خیلی ناتوانی بودم، مهرههای کمرم از ۱ تا ۵، بدون دیسک بود و مهره رویهم سابیده میشد. یک خط در میان دندان داشتم و…علاوه بر اینها پر از منیت بودم و تصور میکردم همه چیز را خودم بلدم و اصلاً اعتیاد ندارم و با خود میگفتم؛ من شیشه میکشم و شیشه اعتیاد ندارد و کنگره آمدهام سیگار خود را درمان کنم.
وقتی به لژیون تازهواردین ورود کردم، به من گفتند؛ شما ۱۰ الی ۱۱ ماه اینجا باید بمانید تا اعتیاد خود را درمان کنید. گفتم آنها یک چیزی میگویند، ولی من دو ماه بیشتر نمیمانم، حالم خوب میشود و میروم. وقتی به لژیون رفتم، تازه متوجه شدم من چقدر عقب هستم و چه بدبختیهایی گریبان گیرم شده است و بهخاطر مصرف مواد، کمر و پایم به این شکل درآمده است؛ زیرا شیشه مصرف میکردم و تمام آن اسیدهای شیشه، غضروفها و تاندونهای من را از بین برده است، علاوه بر این شیشه و سایر مواد به نظر من منیتهای خاصی میآوردند.
یعنی آدم فکر میکند که خیلی میداند که البته توهم دانایی است. از اینسو، با نادانی تمام میگفتم از همه بهتر میدانم. اوایل ورودم، دریافت آموزشها خیلی برایم سخت بود. مثلاً گاهی تصور میکردم که راهنما در لژیون، اصلاً معتاد نبوده و جناب مهندس چند نفر را که حالشان خوب است را انتخاب کرده و میگویند معتاد بودند تا ما هم بگوییم پس ما نیز حالمان به این خوبی میشود؛ بنابراین بسیار در جهل و نادانی قرار داشتم.
امروز این مطالب را گفتم که یک بیوگرافی از سفر خودم بیان کرده باشم. به کنگره آمدم و باحال خوب رها شدم البته هنوز کمردرد داشتم، ۹۲ کیلو وزنم بود که جناب مهندس تغذیه سالم را اعلام کردند، ۲۶ کیلو وزنم را کاهش دادم و الان با این سن اصلاً نمیدانم کمر کجاست و در روز نیم ساعت دوچرخهسوار و شنای حرفهای میکنم.
یعنی اینجا از یک نقطه تاریک به رنگینکمان رسیدم. اینها بازپرداخت دارد، انسان نمی تواند فقط دریافت کند و هیچ بازپرداختی نداشته باشد. مثل استخری که در آن آب بریزید و هیچ راه خروجی نداشته باشد، بههرحال آب میگندد. من اینها را در کنگره یاد گرفتم.
پساندازکردن را آغاز کردم، زیرا کنگره باید دو منبع یا پایه قوی داشته باشد؛ یکی منبع انسانی و یکی منبع مالی و در ادامه عضو لژیون سردار شدم. کنگره به ۶ میلیون، ۵۰ میلیون و ۵۰۰ میلیون و میلیارد ما اصلاً احتیاجی ندارد، خدا را شکر قدرتهای مالی بسیاری در کنگره است. تمام اینها بهاینعلت است تا ما یاد بگیریم چیزی را که دریافت کردهایم، بهایش را بدهیم، یاد بگیریم قدردان باشیم.
اگر در شور زار، برای بازپرداخت درختی بکاریم ، فردا که طوفان بیاید، خانهمان در امان است، چون درختها باعث میشوند که سرعت طوفان را بگیرند.من هم پسانداز کردم، دنور شدم و شروع کردم درسخواندن و راهنما شدن تا بتوانم خدمت کنم، البته نه به کنگره ،بلکه به خودمان، به بچههای خودمان، بچههای همسایه و هم وطن خود خدمت کنیم.
ما باید این NGO را حمایت کنیم. حالا با نیروی انسانی یا با شرایط مالی، هر طور که بتوانیم بایستی کمک بکنیم تا این NGO پرقدرتتر کار خودش را ادامه دهد. هر دستوری را که جناب مهندس دادهاند را بهرویچشم انجام دادم. گفتند وزن را کم کنید، کم کردم، راهنمایی قبول شدم، گفتند دانشگاه بروید، دانشگاه رفتم.
اصلاً نگاه نمیکنم چه دستوری است، فقط میگویم چشم زیرا در کنگره خودم را پیدا کردم که از نظر آبرویی، روانی و جسمی همهجوره ذلیل شده بودم و زیر صفر بودم. کنگره من را به خودم داد، من تا آخر عمرم قدردان کنگره هستم و هر خدمتی از دستم بر بیاید، برای تداوم و پابرجایی کنگره انجام میدهم. امیدوارم همه شما به درک این مطلب برسید و خدمتگزاران خوبی در کنگره باشید.
صحبتهای استاد در مورد اولین سال رهایی مسافر اکرم:
تولد خانم اکرم را به خودشان، همسفرشان، خانواده محترمشان و به کل کنگره ۶۰ تبریک میگویم و تشکر میکنم از تکتک اعضایی که به من کمک کردند تا توانستم ایشان را به رهایی برسانم. دقیقاً یادم هست روزی که خانم اکرم در لژیون تازهواردین بود، من استاد جلسه بودم. نگاهش میکردم، بر روی صندلی نشسته بود و با چشمانی ترسیده و وحشتزده به من و به همه نگاه میکرد.
آن لحظه به خودم گفتم چرا آنقدر ترسیده است؟! خانم اکرم از همان اول که وارد لژیون شد، فرمانبردار بود، به یاد ندارم به ایشان حرفی بزنم و بگوید چرا؟ فقط چشم میگفتند.خانم اکرم با بیماری و اعتیاد، وارد کنگره شده بودند که خدا را شکر درمان شدهاند، در واقع به واسطه بیماری، به سمت اعتیاد رفتند. عضو لژیون سردار و دنور شدند، در آزمون راهنمایی قبول شدند و الان مسئول OT هستند. البته خودشان باید بگویند؛ ولی بنده خیلی ذوق دارم همه را میگویم.
ایشان واقعاً شاگرد خوبی است که دعا میکنم؛ مانند خودشان ۵ رهجو خدا به او بدهد، زیرا اکرم فوقالعاده، خانم فرمانبرداری است و نتیجه آن را هم دیده است و روزبهروز هم موفقتر شود. با آرزوی سلامتی بیشتر برای ایشان.
اعلام سفر:
مدت تخریب: ۵ سال - آنتی ایکس مصرفی: قرصهای مخدر و تریاک خوراکی - روش درمان: DST - داروی درمان: OT - راهنما: خانم پریسا - مدت سفر: ۱۵ ماه و ۱۵ روز - رشته ورزشی: شطرنج - مدت رهایی: ۱ سال و ۱ ماه.
صحبتهای مسافر اکرم:
سلام دوستان اکرم هستم یک مسافر.
وقتی وارد کنگره شدم، بسیار ناامید بودم و هیچچیز برایم مهم نبود و میگفتم که چه روز میشود و شب میشود و میگذرد؟ من در ۲۴ ساعت یک ساعت هم نمیتوانستم بخوابم، اگر میخوابیدم ۱۰ بار میپریدم آنقدر که ترس داشتم.
وقتی وارد کنگره شدم، بعد از ۳ الی ۴ جلسه، نور امیدی در دلم تابیده شد و عهد و پیمان کردم، گفتم خدایا تو کمکم کن تا من خوب شوم و مثل یک آدم عادی زندگی کنم، مانند راهنماها که پر انرژی هستند، قول میدهم رهجوی خوبی باشم و یک راهنما شوم و خدمت کنم.
خداوند و جناب مهندس به من لطف کردند. خانم پریسا الگوی کاملی برای من هستند. از خانم مونای عزیز و تکتک عزیزانی که در کنگره زحمت میکشند، سپاسگزارم. از لحظهلحظه صحبتهای خانم پریسا و عملکردهای ایشان درس گرفتم.
راهنما خیلی بر رهجو اثر میگذارد. حتی از سفر جونز خانم پریسا الگوبرداری کردم و وزن خود را پایین آوردم از ۸۳ کیلو به ۷۳ کیلو وزنم را کاهش دادم. باز هم ایشان را الگو قرار دادم عضو سردار شدم، سفر دوم پولهایم را جمع کردم و دنور شدم. البته ۵۰ میلیون تومان برای یک شب خوابیدن باز هم کم است. درسخواندن را هم از خانم پریسا یاد گرفتم، همیشه تشویقم میکردند و سعی میکردم امتحان بدهم، حتی از کم شروع شد.
فکر نکنید از اول همه ۲۰ میگیرند. من نمرههایم از ۱۲ شروع شد و کمکم بالاتر رفت و تلاش کردم و کمکهای خانم پریسای عزیزم هم بیتأثیر نبود. با مشارکتهای بچهها و نیرو دادنهایشان در آزمون قبول شدم و امیدوارم یک راهنما بشوم که بتوانم به گفتههای خود عمل کنم و برای رهجو اثرگذار باشم.من غیر از مصرف مواد، بیماری هم داشتم که روزانه چندین بار به حملات آن دچار میشدم و بیحال میشدم، نمیتوانستم کاری را انجام دهم و حتی نمیتوانستم برای بچه خود یک وعدهغذا درست کنم.
وقتی وارد کنگره شدم، ۳ الی ۴ ماه بود که اصلاً دست به خانه نزده بودم و تنها کاری که در این مدت انجام داده بودم، ماشین لباسشویی را روشن میکردم. اینها را برایتان بازگو کردم که خیال نکنید بنده از اول این بودم، من هم حال خوشی نداشتم. اما اگر بیایید و محکم سفر کنید و هر آنچه که آقای مهندس و راهنمایتان بگویند را عمل کنید و خودتان به خودتان امید بدهید، شما هم میتوانید.
هر روز که میگذشت با خود میگفتم، یک روز دیگر به رهایی نزدیکتر شدم. این جشنها به من انرژی میداد و کمک میکرد. برای همین راهنماها میگویند مرتب حضور داشته باشید، آموزش و انرژی بگیرید. فواید زیادی که در طول سفر متوجه خواهید شد و گرههایتان باز میشود. خیلی ممنون که به سخنان بنده گوش دادید.
خواسته:
اولین خواسته: کنگره ۶۰ جهانی شود که هیچکس این درد و رنج را نکشد و به درمان برسد.
دومین خواسته: تازهواردین و سفر اولیها باحال خوش به رهایی برسند.
سخنان راهنمای همسفر،خانم مرجان:
سلام دوستان مرجان هستم همسفر.
خیلی خوشحالم این جایگاه را دوباره تجربه میکنم. این رهاییها حس و حال خوبی را دارد. به خانم پریسا، رهجویشان و خانم یاسمن همسفرشان و تمامی عزیزان و آقای مهندس تبریک میگویم و امیدوارم این رهاییها پرتکرار و مستمر باشد. خیلی متشکرم.
صحبت های همسفر یاسمین:
سلام دوستان یاسمین هستم یک همسفر.
تقریباً ۱۰ الی ۱۲ سال است آرزوی این صندلی را داشتم. به شعبه یاس اصفهان مراجعه کردم، گفتند: مسافرت کجاست؟ گفتم مسافر ندارم و میخواهم به کنگره بیایم. پرسیدند چرا؟ گفتم این مقنعه سفیدها را و خندههایشان را که میبینم، واقعی است و با تمام وجود کمک میکنند. اما گفتند که نمیشود بیایید باید مسافر داشته باشید.
من ساکن تهران شدم و با دخترم به پارک طالقانی رفتم، دیدم بچهها والیبال بازی میکنند، فهمیدم کنگره ۶۰ است و رفتم والیبال بازی کردم. راهنمای آنها گفت شما برای کدام لژیون هستید؟ گفتم من را بیرون نکنید میخواهم بیایم کنگره ۶۰! گفت باید بروید و با مسافر خود بیایید.
۷ الی ۸ ماه پیش در جلسه قرآن ثبتنام کردم. در آنجا با دوستم اکرم آشنا شدم و گفتم جایی هست دوست دارم بروم؛ ولی من را راه نمیدهند. خانم اکرم گفت همسفر من بشوید. اصل الگوی من خانم اکرم است و همه مسائل را از ایشان دارم. خیلیخیلی از آقای مهندس، از راهنمای عزیزم خانم فاطمه و خانم مرجان تشکر میکنم و بهترین خواسته بنده این است که کنگره جهانی شود.
تایپ: مسافر فهیمه - لژیون سوم- نمایندگی رز تهران
ویرایش: راهنما مسافر سمیرا - نمایندگی رز تهران
بازبینی و ارسال: همسفر فاطمه
- تعداد بازدید از این مطلب :
92