حال دلت که خوب باشد، همه دنیا به نظرت زیباست. حال دلت که خوب باشد، میشوی همبازی کودکان و چقدر لذت دارد، کودکی کردن و رها شدن از تعلقات.
من به عنوان یک همسفر، قبل از هر چیزی خداوند را شکرگزارم، که مسیر کنگره برای من و مسافرم باز شد، تا بتوانیم آموزش بگیریم و از ضدارزشها دوری کنیم. من نیز مانند همه همسفران کنگره۶۰ در طول زمان با مشکلات و سختیهای زیادی مواجه بودم. با جهل و نادانی که داشتم، نمیدانستم با یک مصرفکننده چگونه رفتار کنم و این یک معضل بزرگی شده بود. مسافرم خیلی تلاش میکرد و دنبال راهی برای درمان بود. وقتی میدیدم خود بهدنبال راهحل است، به او خیلی سخت نمیگرفتم. پس از تحقیق و پرسوجو فراوان، یک نفر به مسافرم گفته بود که کنگره۶۰ مکانی برای درمان است و آموزشهای ناب و کاربردی زیادی دارد. اینگونه شد که مسافرم به کنگره آمد و از فضای حاکم بر کنگره۶۰ بسیار لذت برده بود، نظم موجود در جلسات و دعای پایانی او را بسیار تحتتأثیر قرار داده بود.
مدتی که از آمدن او به کنگره گذشت، غرزدنهای من شروع شد؛ چون مسافرم سفر اول را بهتنهایی گذرانده بود و من چون نمیدانستم نحوه این سیستم چگونه است، به او میگفتم که کمتر رفتوآمد کند و حداقل دو بار در هفته برود. از شهر محل سکونت ما، تا نزدیکترین شعبه کنگره، ۱۰۰ کیلومتر فاصله است و من همیشه نگران او بودم. چند باری به من گفته بود که با من بیا، همسران مسافران دیگر میآیند و آموزش میگیرند و به آنها همسفر گفته میشود؛ اما من توجه زیادی به حرفهای او نداشتم. جشن همسفر بود و مسافرم گفت به ما گفتهاند همسفران خود را بیاورید و از آنها تشکر کنید. حسی در درونم میگفت، اینبار به خواسته او توجه کن و او را در این مسیر همراهی کن.
اولین فردی که با او برخورد کردم همسفر زهره بود، که اکنون مرزبان شعبه هستند. از نحوه برخورد آنها خیلی لذت بردم و حس خوبی دریافت کردم. لحظه تجلیل و تشکر بود، که مسافرم پیام داد میخواهم اسم تو را بگویم و تقدیر کنم، به او گفتم نه. صندلی کنار من همسفر مریم و صندلی جلو همسفر فاطمه نشسته بودند، که اکنون با هم در یک لژیون آموزش میگیریم، به من گفتند بلند شو و برو. با جدیت به آنها گفتم، نمیروم و دیگر نیز نخواهم آمد. خلاصه جشن تمام شد و به قسمت مخصوص همسفران رفتم. در اتاق تازهواردین همسفر زینب برای ما صحبت کردند و از صحبتهای ایشان بسیار لذت بردم، در آخر نیز یک فرم دادند که تکمیل کنیم. نمیدانم چه شد، که از همان روز مسیر برای من باز شد و شکر خدا وارد کنگره شدم. سه جلسه آمدم و بعد گفتند، که باید راهنما انتخاب کنید. من نیز راهنما همسفر زهره عزیز را انتخاب کردم. روز اولی که وارد لژیون شدم، راهنما نبودند و همسفر زهرا، که اکنون مرزبان شعبه هستند، بهجای ایشان لژیون را مدیریت میکردند. اینقدر خوب با من برخورد کردند که واقعاً خوشم آمد. جلسه بعد که راهنما آمدند، با اینکه همدیگر را اصلاً ندیده بودیم؛ اما بسیار گرم برخورد کردند، که گویی چند سال است، همدیگر را میشناسیم. این شد که واقعاً مجذوب کنگره شدم و وقتی وارد شدم فهمیدم که این خود هستم که نیاز به آموزش دارم و تخریبهای فراوانی در درون خود دارم.
خدا را هزار مرتبه شکر میکنم، که بهترین مسیر زندگی و آموزش را برای من فراهم کرد. انشاءالله که بتوانم با خدمت کردن، قطرهای از محبتهای کنگره را جبران کنم. حال خوب امروزم را مدیون تکتک اعضای کنگره۶۰ هستم. امیدوارم بتوانم مسیر آموزشی را بهخوبی طی کنم و آنها را در زندگی کاربردی کنم و از ضدارزشها دوری کنم. در آخر از راهنمای عزیزم همسفر زهره و از آقای مهندس و خانواده محترم ایشان بسیار تشکر میکنم، که این مکان مقدس را بنا نهادند، تا ما همسفران و مسافران از تاریکی که در آن غرق بودیم، خارج شویم.
نویسنده: همسفر فرزانه رهجوی راهنما همسفر زهره (لژیوناول)
ویرایش: همسفر مریم رهجوی راهنما همسفر زهره (لژیوناول)
ارسال و ویراستاری: همسفر مریم نگهبان سایت
همسفران نمایندگی بیرجند
- تعداد بازدید از این مطلب :
44