پنجمین جلسه از دوره بیست و یکم کارگاههای آموزشی عمومی کنگره ۶۰ نمایندگی گنجعلیخان کرمان با استادی راهنما مسافر سینا و نگهبانی مسافر عبدالرضا و دبیری مسافر علی جان دستور جلسه «وادی دوازدهم و تاثیر آن روی من» پنجشنبه ۴ بهمن ۱۴۰۳ ساعت ۱۶ آغاز به کار کرد.
سخنان استاد:
سلام دوستان سینا هستم یک مسافر
خدا را شکر میکنم که خدا یکبار دیگر به من سینا توفیق داد در کنگره ۶۰ حضور داشته باشم. از آقای مهندس و خانواده محترمشان تشکر میکنم. از ایجنت محترم و لژیون مرزبانی تشکر میکنم.
از آقای نقدی بزرگوار راهنمای درمان موادم و آقا مجید زنگیآبادی راهنمای درمان سیگارم ممنون و متشکرم. دستورجلسه هفتگی وادی دوازدهم و دستور جلسه دوم تولد یکسال رهایی آقا مجید از لژیون دهم.
دومین باری که در این دستور جلسه استاد جلسه مینشینم. خدا را شکر میکنم که این جایگاه و خدمتها در کنگره ۶۰ هست و من سینا میتوانم روزیام را بردارم اگر خواسته داشته باشم. وادی دوازدهم میگوید: شما اگر خواسته داشته باشید باید گذر زمان را طی کنید. از القاء، احیاء، تبدیل و ترخیص میگوید تا اینکه به خواستهتان برسید.
اصل مطلب وادی دوازدهم همین است خواسته داشته باش و در راستایش حرکت کن مطمئنم به هدف میرسی ولی اگر نگاه کنید میبینید خیلیها خواسته دارند چرا به هدفشان نمیرسند؟ من سینا علاوه بر اینکه در کنگره درمان شدم بیرون از کنگره خیلی خواستهها دارم که به آنها نمیرسم و خدا را شکر میکنم که آموزشهایی مثل آموزشهای کنگره ۶۰ و آقای مهندس هست که اینها را برای ما باز میکند یعنی شما هر کاری را بخواهید انجام بدهید یک مثلث است. کل زندگی و کل کائنات سه ضلع دارد باید هر سه ضلع را طی کنید تا به آن سرمنزل مقصود برسید یک مثلثی است که به آن مثلث آفرینش میگویند که شاید اسمهای دیگر هم داشته باشد.
خواست که همان خواسته یا امری است که وادی دوازدهم میآید از خواست، تقدیر و فرمانالهی میگوید. اگر شما خواسته دارید یک سوم آن مسئله خواسته است و دو سوم چیزهای دیگر است. یک سوم تقدیر است و یک سوم فرمان الهی است. بعضیها خواسته دارند ولی تقدیر برايشان نیست خواسته درمان اعتیاد دارد، خواسته درمان چاقی دارد ولی برايشان مقدور نیست. برخی هستند که خواسته ندارند ولی تقدیر و اذن الهی پشت آن است و آن کار انجام میشود.
من از آن دسته بودم نه اینکه خواسته درمان مواد را نداشته باشم ولی در حد اعلاء نبود شوخی شوخی آمدم و آن خواسته و آن بذر نبود و پنهان بود ولی تقدیر و اذن آن بود که سینا و امثال سینا خواسته این را داشتند که در روز اول آمدند همینجور نشستند روی این صندلی ولی تقدیر و اذن الهی پشت آن بود که درمان شدند امروز بیربط به این دستور جلسه نیست.
شاید امروز همسفر آقا مجید هم وصل بشود و بتواند در کنگره سفر کند شاید یک همسفر بگوید من خواسته این را که همراه مسافرم در کنگره بیایم نداشتم با پافشاری مسافرم آمدم آن خواسته نبود ولی تقدیر و اذن الهی آن صادر شده بود. میخواهم بگویم که این مثلث دارد همهجا نقش بازی میکند که اگر یکجا خواسته دارم و به آن نمیرسم مهم خواسته نیست چیزهای دیگر هم دخیل است. میگوید من آمدم در کنگره و دیگر کاری به مسافرم هم نداشتم، مسافرم میخواهد بیاید و میخواهد نیاید من دارم آموزش میگیرم و وقتی نگاه میکنیم این خواستهها و این مثلث آفرینش دارد در زندگی ما نقش بازی میکند.
شاید بعضیها برایشان سؤال باشد که اگر خواسته من است ولی تقدیر و اذن الهی نیست من باید چه کار کنم؟ همان نامه پیشین است اگر پافشاری کنید مالیخولیایی میشوید حالا آن چیزی که برداشت من در کنگره در این پنج شش سال در کنگره به آن رسیدم اگر شما خواستهای دارید و به آن نمیرسید شاید تقدیر این است. حالا یک مثال خیلی بارز بخواهم بزنم؛ یک همسفر میآید و مسافر آن درمان نمیشود چندین سال مسافر دارد در کنگره سفر میکند و به درمان نمیرسد. خواسته، درمان مسافر است ولی درمانی اتفاق نمیافتد امر اول است ولی به نتیجه نمیرسد باید چه کار کنم ؟
شاید تقدیر این است که منِ همسفر و منِ مسافر خواسته پولدار شدن دارم. شاید تقدیر این است که من یکسری سختیها را متحمل بشوم. در جهت سازندگی یک سری آموزشها را بگیرم و بازه زمانی که در وادی دوازدهم دارد میگوید آن طی بشود و اذن صادر بشود و مثلث کامل بشود پس همهچیز خواسته نیست.
در وادی میگوید که باید تغییر کنیم. اگر خواسته درمان اعتیاد داری و مینشينید روی این صندلی باید تغییر کنی تا تبدیل به یک آدمی بشوی که مصرف نمیکند. وادی دوازدهم یک مثال خیلی جالب میزند از درخت گردو میگوید. میگوید که یک بذر و یک نهال گردو را که میخواهید بکارید آن بذر است و نفسی دارد که گردو را تعیین موجودیت میکند. بذر میرود در خاک و خواستهاش این است که این بذر شکوفا بشود و تبدیل بشود به درخت گردو و میوه بدهد. آقای مهندس میآیند قوانین هستی را به من سینا یاد میدهند. آقای مهندس میگویند: در کنار خواسته یکسری نیروهای دیگر باید باشد تا چند خواسته شکوفا بشود. درخت گردو باید برود در خاک کاشته بشود عذر خواهی میکنم یک جایی از پِهِن باید قوه بگیرد، از آفتاب و آب قوه بگیرد واز اطراف یکسری نیروها باید باشند که این بذر احیاء بشود.
بعضی تغییرات واقعاً سخت است به تنهایی انسان توان این را ندارد که بخواهد تغییری در خودش ایجاد کند و یک سری نیروها را میآیند نام میبرند که اگر بخواهید تغییر کنید باید از جمع انرژی بگیرید که آن القاء اتفاق بیفتد.
میگویم که چرا پارک نمیآیید؟ چرا استخر نمیآیید؟ میگوید بخاری ماشینم خراب است خوب تو به تنهایی نمیتوانی اعتیادت را درمان کنی. باید بیایی در استخر و در پارک که آن القاء از جمع انرژی بگیرید و اتفاق بیفتد و نیروی احیاء کننده که از احیاء میگوید و زنده میکند. راهنماها هستند که این اتفاق برایشان انجام میشود حالا که نیروی القاء، احیاء و خواسته است.
چیزی که در کنگره خیلی در گوش من سینا خواندهاند میگویند: تزکیه و پالایش است که دروغ نگو، مردمدار باش و راستگو باش.
در درمان اعتیاد سر ساعت بیا و داروی خود را سر ساعت بخور خیلی خوب است من این کارها را انجام میدهم آیا همه میتوانند این کار را انجام بدهند؟ من باید تغییر کنم که چه جوری باید تغییر کنم؟ چه جوری تغییر اتفاق میافتد؟
اینجا چیزی که من برداشت داشتم باید بهای تغییر را بدهم بهای تغییر چقدر است؟
یک نفر امروز درگیر سرطان کبد است باید پیوند کبد انجام بشود میرود و میگویند در نوبت کبد باید ۵۰ میلیون تومان هزینه کنید و پیوند کبد که باید بهای آن را بدهد دیگر ۵۰ میلیون میرود کنار و یک نفر دیگر میآید در نوبت و پارتیبازی میکند و میگوید باید هزینه ۲۰۰ میلیون تومان بدهی من که ماشینم را میفروشم و ۲۰۰ میلیون را میدهم تا سلامتی خودم را به دست بیاورم.
داستان عوض شد باید ۳۰۰ میلیون پول بدهی چون باید سلامتیام را به دست بیاورم بهای آن را میدهم.
الان من و شما روی این صندلی نشستهایم و داریم آموزش میگیریم میبینید که همسفر و مسافر دارند روی یک کد CD میخرند یعنی مفتی کسی درمان نمیشود حالا اگر سیدی ۶ هزار تومان در اپلیکیشن ۶۰ هزار تومان شود آیا من حاضرم بهایش را بدهم؟ میبینید که نصف آنها میروند اگر ۶۰۰ هزار تومان بشود چه؟ خیلیها میروند.
خیلیها دارند الآن از شهرستان میآیند و باک بنزین میزند میگویم که با هم نروید و با هم نیایید باک بنزین میشود ۱۵۰ هزار تومان. در لژیون دهم دارد این اتفاق میافتد من تذکر دادم و مطمئن هستم بعد از عید ۲۰،۲۵ هزار تومان است. قرار باشد یک میلیون پول بنزین را بدهید این کار را انجام میدهید نصف این جمعیت این کار را انجام نمیدهند.
تمام صحبت من این است که من اگر بخواهم بیایم تغییر کنم و بهای آن را ندهم نمیشود. طرف میآید در کنگره و تغییری اتفاق نیفتاده و ۱۰ ماه فقط رنج کشیده است و نشسته روی صندلی و فقط قطعمصرف شده است کمپ هم به شما همین را میداد سمزدایی هم این را یک روزه به تو میداد پس چرا آمدی ۱۰ ماه وقتت را تلف کردی؟ چرا آمدی رنج کشیدی؟ تو بهای رهایی را پرداخت نکردی کسی که بها را پرداخت کند، محصول زیبا برداشت میکند.
دستور جلسه دوم تولد اولین سال رهایی مجید عزیز
اولین تصویری که من از آقا مجید در ذهنم است که یک ریش خیلی بلند و به هم ریخته داشت. من همیشه به بچهها میگویم که در لژیون دارید صحبت میکنید من اصلاً صحبتهایتان را متوجه نمیشوم من از چشمهایتان میخوانم که حرفتان چیست. چشمانتان نمیتواند دروغ بگوید.
اولین نگاه آقا مجید در ذهنم است در چشمهایش بود من دقیقاً یادم است و این مثلثی که در کنگره میگویند که ترس، ناامیدی و منیت به کنار آن ناامیدی و ترسی که در چشمهای آقا مجید بود من واقعاً فکرش را میکنم پشت خودم را میلرزاند چون واقعاً ۱۰ سال خود من درگیر آن بودم و سر لژیون دهم آمد.
لطف خداوند بود که مجید وقتی آمد یک طرف مصرف متادون داشت و از طرف دیگر مصرف قرص که تخریب قرصش را یک نفر بیاید درست کند و واقعاً تخریب خیلی بالایی در سفر داشت آن تخریبهای قرصش یقه آن را گرفت و هر کار ما میکردیم پله بالا و پایین میکردیم آن دردها تمام نمیشد و آن پرداخت بها آن است و گفتم بگذار یک مجوز پزشکی پشتسرش باشد پیش پزشک فرستادمش و گفتم برو زیر نظر دکتر و قرصهایت را کم کن و میدانستم که ما به حرف آقای مهندس ایمان داریم و مجوز پزشک آمد پشت درمان آقا مجید و گفتم که گوش به حرف دکتر نمیخواهد بدهید و فقط آن چیزی که من میگویم اجرا میکنید.
خدا را شکر یواش یواش جلو آمد و حافظه کوتاه مدت آن بر اثر تخریب قرص دچار مشکل شده بود که یادم است که در جشن راهنما که دیدیم موقع پاکت دادن مجید در لژیون نیست و حالا که باید پاکت بدهد به راهنما جیم شده است. بعد از ظهر چهارشنبه دیدم که مجید زنگ زد گفت آقا سینا مگر امروز جشن راهنما نیست؟ گفتم مجید حسنی به مکتب نمیرفت وقتی که میرفت جمعه میرفت امروز چهارشنبه است گفت که من جلوی در کنگره هستم.
قرص تا این حد حافظه کوتاه مدت راتخریب میکند و اینها همه جای امیدواری دارد پيام این تولد همین است هر چقدر که تخریب داشته باشید میآیید و به درمان میرسید.
آخرین سقوط آزادی که مجید رفت ۷ روز بود هر چقدر که تخریب داشته باشید بهای آن را پرداخت کنید محصول زیبا برمیداری و مجید این کار را کرد. به او تبریک میگویم و همسفر هم نداشت و بهای حضور همسفر را هم پرداخت کرد خانمها معمولاً طلا و پول دوست دارند.
گفت آقا سینا من یه کاری کردم به شما بگویم گفتم بگو گفت من یه پولی دستم رسیده ماشین خریدم و همسفرم نیامده کنگره گفتم پول بدهم کنگره میآیید؟ گفته است بله و من صد میلیون به همسفرم دادهام. هرکاری باشد میکنم تا همسفرم به کنگره بیاید.
ممنون که به صحبتهایم گوش کردید.
سخنان مسافر مجید:
سلام دوستان مجید هستم مسافر
خدا را شاکر و سپاسگزارم کنگره را در مسیر من قرار داد تا این جایگاه را تجربه کنم و از همهی دوستان آموزش و انرژی بگیرم. به رسم ادب تشکر میکنم از آقای مهندس دژاکام و خانواده محترمشان. سپاسگزارم از راهنمای درمان موادم، آقا سینا. ممنونم از آقا مجید، ایجنت محترم، راهنمای درمان سیگار و ناس که هر خدمتی که میکنم مدیون ایشان هستم.
از راهنمای تازهواردینم، آقا حسام، ممنون و سپاسگزارم که با صحبت ایشان من در کنگره ماندگار شدم.
ممنونم از تمامی خدمتگزاران شعبه، راهنمایان و مرزبانان محترم و همینطور آقاحسین و آقا علیرضا، پهلوانان عزیز که در واحد OT در کنارشان آموزش میگیرم.
در پایان ممنونم از همسفرهای عزیزم، هرچند به کنگره نیامدند اما سد راه من هم نشدند. خدا را شکر که امروز در جلسه حضور دارند.
برای راهنمایم، آقا سینا، چند خطی نوشتهام که تقدیم ایشان میکنم:
ای تو که از عصارهی جانت بخشیدهای
ای تو که در رهِ عشق هر چه ملامت کشیدهای
من را ز دام اهرِمن نجات دادهای
ای نخل استوار تو از ما نرنجیدهای
در راه عشق سر از پا نشناختهای
با معشوق چه کار داری و رنج عشق چشیدهای
در مکتب عشق ما همه همدرد بودهایم
آمدی و از وجود من درد برچیدهای
پاداش تو در دنیا نتوان ستاد
خداوند دهد جزای تو که تو برگزیدهای
رهجوی بدقلقی بودم برای تو
پنج بار سقوط آزاد بر من نوشتهای
از بند سیگار و ناس گشتم رها
در سازوکار کنگره تو به مقصد رسیدهای
از زحمت و عشث و محبتت سپاس
در دو جهان بر من چون دو دیدهای
اکنون زمانش رسیده که از دوران مصرف بگویم. تخریب های من از تریاک و شیره کشیدنی شروع شد و کم کم به سمت استفاده خوراکی رفتم چون راحتتر میتوانستم مصرف کنم. تا جایی پیش رفتم که نزدیک بود از محل کارم اخراج شوم. مشکلات زیادی برای پیش آمد تا اینکه مجبور شدم به دنبال راهی بگردم تا از این شرایط خلاص شوم. من به دلیل میگرنهای عصبی شدیدی که داشتم، قرص هم مصرف میکردم. اینجا این را بگویم دکتر قرص را میدهد اما نمیتواند قرص را از شما بگیرد.
اوایل مصرف هر شب آلپرازولام ۰/۵ داشتم. کم کم به مصرف روزی ۴ عدد آلپرازولام ۱ و ۳ مدل قرص دیگر و در کنارش مصرف شیره و تریاک.
به دنبال راهی بودم و به پیشنهاد شخصی که الان خاطرم نیست، به کلینیک ترک اعتیاد مراجعه کردم. کلینیک به من پیشنهاد متادون را داد و من هم که از هیچ چیز اطلاعی نداشتم فکر میکردم متادون به من کمک میکند.
مصرف متادون مثل این بود که من از چاله درآمدم و به چاه افتادم. با مصرف متادون در کنار قرص. واقعا گیج و مَنگ میشدم و کارهایی انجام میدادم که خودم خجالت میکشیدم. مثلا من پشت فرمان ماشین خواب میرفتم یا مثلا یک بار برای خرید به مغازهای رفتم و بعد از خرید سوار ماشین شدم. پشت فرمان خواب رفتم و چند ساعت بعد صاحب مغازه من را بیدار کرد و گفت کجا باید بری؟ از من خرید کردی ولی چرا نمیروی؟
مواقعی هم بود که با دوچرخه بیرون میرفتم ولی پس از گذشت مدتی گوشهای بیهوش میشدم و میافتادم حالا از فرط نشئگی بود یا قرص، من نمیدانم.
وقتی به آقا سینا گفتم که میخواهم فقط قرصم را کنار بگذارم. سه روز که من قرص را نمیخوردم روز چهارم تشنج میکردم بلند میشدم و سه متر به هوا پرتاب میشدم اصلاً کنترلم دست خودم نبود و خیلی این شرایط سخت بود. یک سال آخر مصرفم، قبل از آنکه به کنگره بیایم یادم است که یک سال شب و روز گریه میکردم. من تمام وقت در خانه بودم و گهگاهی میرفتم نماز میخواندم. وقتی به سجده میرفتم آنقدر گریه میکردم که زمین خیس میشد. همکارانم به من میگفتند این روانی است. به خدا میگفتم که خدایا یک راهی جلوی پای من قرار بده که من موادم را کنار بگذارم.
هیچ راهی را جلوی خودم نمیدیدم. آقا سینا همیشه میگویند یک لیوان آبی دست کسی دادی و یک کار خیری کردهای که اذن ورودت به کنگره صادر شده.
به دوستان تازهوارد میگویم که قدر این جلسات و آموزشها را بدانید. من با ترس و اضطراب و نگرانی خیلی بالایی وارد کنگره شدم. افسردگی خیلی شدیدی داشتم. یکسال آخر واقعا حال من خراب بود. با مصرف روزانه ۴۰ یا ۵۰ سیسی متادون وارد کنگره شدم. ماه پنجم و ششم سفر اولم فهمیدم کجا هستم من تا ماه سوم و چهارم دائما چرت میزدم. در کنگره، راهنمایی که شال نارنجی دارد یعنی فوق تخصص درمان اعتیاد دارد. راهنما دست من را گرفت و کمکم کرد.
چرا دروغ بگویم اوایل که به کنگره آمدم، گفتم موادم را درمان میکنم و میروم. چون میگرن شدید داشتم و نمیتوانستم قرصم را کنار بگذارم. ولی چون از روز اول به کنگره ایمان و اعتقاد قلبی داشتم و به راهنمایم ایمان و اعتقاد داشتم هر چه به من گفتند من گفتم چشم و عمل میکردم. در خوردنِ دارو گفتم چشم، در CD نوشتن گفتم چشم، در آمدن به پارک گفتم چشم. گفتند بیا استخر گفتم چشم. چون میدانستم با این فرمان برداری واقعا حالم خوب میشود. چون الگوها را میدیدم.
برای ترکِ قرص به فوق تخصص مراجعه کردم. دکتر نه تنها کمکم نکرد بلکه من را هم ناامید کرد و گفت شاید بتوانی متادون را درمان کنی ولی قرص را نمیتوانی ترک کنی. بعد از مدتی فقط نوع قرصهایم را عوض میکرد. اینجاست که میگویم راهنمای کنگره ۶۰ در زمینه درمان اعتیاد از فوق تخصص هم بالاتر است. آقا سینا گفتند دکتر تو را بازی میدهد و دیگر نیازی نیست به او مراجعه کنی من هم گفتم چشم. ذرهذره مصرف قرصم کمتر شد و آن میگرن عصبی هم درمان شد و شاید بیماریهای دیگری هم که در وجودم بود و من خبرنداشتم هم درمان شدند.
در پایان از همسفرم درخواستی دارم که به خاطر حال خوب خودش به کنگره بیاید و ماندگار شود و از آموزشها بهرهمند شود.
ممنونمکه به صحبتهایم گوش دادید.
عکس: مسافر سعید مرزبان خبری
تایپ: مسافر مجید و همسفر محسن لژیون دهم
ویرایش: مسافر یوسف لژیون دهم
- تعداد بازدید از این مطلب :
2231