سومین جلسه از دوره چهارم جلسات لژیون سردار نمایندگی ملایر با نگهبانی پهلوان محمد، با استادی راهنما مسافر مجتبی، دبیری مسافر رضا در تاریخ ۲۷ دی ماه ۱۴۰۳ ساعت ۱۵:۳۰ با دستورجلسه: «کمک کنگره به من، کمک من به کنگره» آغاز به کار کرد.
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان مجتبی هستم مسافر
تشکر میکنم از نگهبان لژیون سردار که فرصت در اختیار من قرار دادند و از راهنمای خودم آقا رضا و آقای احمد و همچنین از آقای مهندس بنیان کنگره تشکر میکنم. دستورجلسه کمک کنگره به من و کمک من به کنگره است. خب در مورد این دستورجلسه شاید افرادی بودند که بهتر از من بودند ولی خب حالا من در این جایگاه قرار گرفتم و خیلی کسانی هستند در کنگره که خیلی بیشتر از امثال من به کنگره کمک کردند و شاید حرفی برای گفتن داشته باشند. اما من دوست داشتم حالا یک نگاهی به گذشته خودم کنم یک خاطرهای از گذشته بگویم تا بعد برسیم به دستورجلسه این خاطره به ذهنم رسید چون جلسه قبل یکی از بچهها گفت که به شما اصلا نمیخورد که مصرفکننده بوده باشید. من هم گفتم الان به من نمیخورد ولی آن زمان خیلی هم به من میآمد من در سن هفده سالگی شروع کردم به مصرف مواد یعنی سن کمی داشتم و حالا برعکس کسانی که شاید از مصرفهای سبک شروع کردم تا رسیدم به مصرفهای سنگین من اولین چیزی که مصرف کردم هروئین بود یعنی قبل از هروئین سابقه مصرف هیچ موادی را نداشتم حتی سیگار یا قلیان یا هیچ مخدری. اول هروئین را مصرف کردم بعد به قول معروف سیگار را روی هروئین کشیدم، دلیلش این بود که یک مشکل معده داشتم و دکترها میگفتند عصبی است و به محض اینکه کمی اعصابم به هم میریخت فورا معده شروع میکرد به درد شدید، که واقعا وقتی درد شروع میشد نمیدانستم باید چکار کنم پیش هر دکتری هم که میرفتم حالا هر کدام یک محلولی به من میدادند و جواب هم نمیداد، یه روز این اتفاق برام افتاد که ما رفتیم پیش یکی از آشناها و معده درد خیلی شدیدی داشتم بعد یک دوستی داشت که به آنجا میآمد و هروئین مصرف میکرد. به من گفت که بیا دو تا دود از این بگیر من هم آن قدر دردم شدید بود که اصلا به هیچی فکر نمیکردم فقط میگفتم این درد بیفتد، دو تا دود گرفتم دیدم کلا درد از بین رفت دیگه اصلا معده درد یعنی چی؟ آره حالا وقتی که میگویند شیطان همیشه به زیباترین شکل ممکن وارد افکار و اندیشه میشود واقعا برای من اتفاق افتاد یعنی آن ماده شیطانی برای من اصلا شد دوای دردم، شد یک ماده شفابخش، و جالب این جا بود که دیگه بعد از آن هر موقع که این معده درد به سراغم میآمد میرفتم این کار را انجام میدادم، میرفتم سراغ طرف دو سه تا دود میگرفتم وقتی میگفتم اینکه داریم مصرف میکنیم چیست؟ میگفت دوا است. یعنی من شش ماه بعد از مصرف تازه فهمیدم این دوا همان هروئین است. در این حد اطلاعات من پایین بود. رفته رفته برای من عادت شد، به یه جایی رسید که دیگه به خودم آمدم دیدم اول حالا ماهی یکبار، هفتهای یکبار، و بعد شد چند روز یه بار و شد هر روز، یه موقع به خودم آمدم دیدم هر دو ساعتی سه ساعتی یک بار باید مصرف کنم و مصرف من بیشتر و بیشتر شد. بعد از آن اولین جایی که من برای درمان آشنا شدم کنگره بود آمدم کنگره ولی کنگره را نفهمیدم. به کنگره آمدیم ولی زیاد به حرف کنگره و راهنما گوش نمیدادم خلاصه کنگره را رها کردم و شروع کردم مثلا به ترککردن، به اصطلاح کمپ رفتن و متادون درمانی، آن هم در خانه بخواب و از این کارها. حالا کسانی که کمپ رفتند این تجربه را دارند، اول به بهترین کمپ میبردند و خیلی بهت عزت و احترام میگذارند بعد رفته رفته دیگه کسی حتی ملاقاتت هم نمیاد. ما را به یک کمپ بردند که اصلا نمیدونم کجا بود؟ یعنی من نه مسیر رفتن را دیدم نه چیزی، ما را بردند آنجا اینقدر وضعیتش خراب و بهم ریخته و داغون بود، اینقدر آن محیط کثیف بود که دیگر سمپاشی به این محیط جواب نمیداد خود ما و افراد را سمپاشی میکردند یعنی یک نفر با سمپاش میآمد هفتهای یک بار دو بار کلا ما را سمپاشی میکرد که این حشرهها به ما نزنند و مریض بشیم، آن جا یک اتاقی بود که به آن اتاق فیزیک میگفتند کسانی که رفتند میدانند. کسانی که هفته اول هستند و درد میکشند میبردند در اتاق فیزیک، در آنجا دو تا داداش بودند، اینها دوقلو بودند، قبل از من آمده بودند برای ترک، من موقعی که رفتم آنجا دیدم یکی از آنها اصلا از زیر پتو بیرون نمیآید و همش خواب است، یک روز گذشت روز بعدش حدود ظهر این داداش سر سفره نشست و گفت داداش من خواب است غذای او را رو بدهید به من، بعدا متوجه شدیم، بعد از دو روز ما دیدیم آمدند و پارچه سفید کشیدند روی او و برداشتند بردند. در حقیقت دو روز بود که مرده بود و برادر او به خاطر اینکه سهمیه غذایی او را بگیرد نمیگفت برادرش مرده است. من آنجا تازه عمق فاجعه را متوجه شدم که دیدم اعتیاد چه بلایی به سر آدم میآورد. بعدش حالا از آن جا بیرون آمدم و به کنگره آمدم و شروع کردم به درمان در نمایندگی اراک. البته این هم بگویم من فقط مصرف هروئین داشتم ولی در این کمپ رفتنها شیشه هم به آن اضافه شد و دو مصرفی شدم.
به کنگره آمدم گفتم آقا من اصلا نمیخواهم درمان بشم من فقط میخواهم مصرف من هروئین و شیشه نباشد و مصرفم فقط بشود تریاک و من به این راضی هستم. آنجا گفتند بیا بشین حالا عجله نکن و رفته رفته دیدم کنگره خیلی فراتر از آن چیزی را که من میخواستم به من داد. واقعا یکی از بزرگترین نعمتهایی که خداوند در اختیار انسان قرار میدهد نعمت فراموشکار بودن است چون اگر انسان فراموشکار نباشد نمیتواند به حیات ادامه بدهد مثلا من اگر نتوانم مرگ عزیزانم را فراموش کنم یا غمهایی که در زندگی من اتفاق افتاده، نمیتوانم ادامه حیات بدهم ولی یک چیزهایی را به نظر من نباید فراموش کرد یکی اینکه شکستها را نباید فراموش کنیم به خاطر اینکه از آنها درس بگیریم دیگر اینکه کمکها و چیزهایی که خداوند به من داده را هم نباید فراموش کنم به خاطر اینکه سپاسگزاری یادم نرود. این دستورجلسه به نظر من برای این است که انسان را در مقابل خودش قرار میدهد.
آقای مهندس انسان را در یک چالش بسیار سختی قرار میدهد و میفرمایند کمک کنگره به من و کمک من به کنگره واقعا وقتی من فکر میکنم میبینم چیزهایی که کنگره به من داده و چیزایی که من به کنگره دادم اصلا قابل قیاس نیستند هر قدر در کنگره جلوتر میروی باز میبینی عقبی، آمدیم جلوتر حالا رسیده به اینکه خدمتگذار شدیم و شروع کردیم به خدمت، اول فکر میکردم دارم دینم را ادا میکنم و حسابم را با کنگره دارم صفر میکنم تا گذشت و خوردیم به کرونا یعنی اول خدمت ما خورد به کرونا، کرونا چه انسانهایی را واقعا از بین برد و ما خودمان شاهد بودیم و میدیدیم، ولی ما با دیسپ دیدیم کرونا خیلی راحت از بین رفت. یک جایی آقای مهندس در صحبتهایشان گفتند که حساب کنگره با ما صفر است، حساب ما هم با کنگره صفر است ولی واقعا اینجور نیست حساب کنگره با من صفر است ولی حساب من با کنگره صفر نیست من خیلی به کنگره بدهکار هستم خیلی بیشتر از آن چیزی که فکر کنید به کنگره بدهکار هستیم. آقای مهندس این حرف را میزنند به خاطر اینکه اگر در کنگره کاری انجام میدهیم، خدمتی انجام میدهیم، حالا مالی باشد یا خدمت به صورت نیروی انسانی باشد، از روی تکلیف نباشد چون اگر ما کاری را از روی تکلیف انجام بدهیم نمیتوانیم از آن لذت ببریم. معمولا اکثر ما از شغلی که داریم ناراضی هستیم و لذت نمیبریم چون مجبور هستیم که انجامش بدهیم خیلی کم هستند انسانهایی که از شغل خود لذت میبرند اگر این کار را به صورت دلی انجام بدهیم خب طبیعتا از آن لذت میبریم حالا این صحبتهایی که من کردم ممکن است برای تک تک ماها اتفاق افتاده باشد، ولی واقعا انسان یک مقایسهای که انجام میدهد بین کنگره و بیرون از کنگره میبینیم چه انسانهایی که بیرون از اینجا چقدر رنج و عذاب میکشند. همین چند وقت پیش یک بنده خدایی آمد در لژیون و گفت من شانزده سال و هشت ماه پاک بودم. شانزده سال و هشت ماه یک عمری است، مواد را به صورت سقوط آزاد گذاشته بود کنار و بعد از شانزده سال و هشت ماه برگشت کرده بود. میگفت شانزده سال و هشت ماهی که من گذراندم هر ثانیه به ثانیهاش برایم یک عمر گذشت. یعنی اگه میگفتن الان چقدر پاکی؟ می گفتم ده سال دو ماه و سه روز و چند ساعت و چند دقیقه و چند ثانیه، ولی در کنگره واقعا این طوری نیست، در کنگره یک مدتی که از رهایی میگذرد، دیگر رهایی یادت میره واقعا قیمت این چقدر است؟ حالا بگذریم از کسایی که دیگر بیماریهایی مثل سرطان مثل ام اس مثل کولیت و این چیزها داشتند و درمان شدند.
فقط اینها را گفتم که بدانید وقتی آقای مهندس به عنوان بنیان کنگره می فرمایند من هنوز حسابم با کنگره صفر نشده است و هنوز به کنگره بدهکار هستم دیگر ما باید تا ته داستان را بخونیم.
ما در مورد این دستورجلسه نباید تعارف داشته باشیم، با خودمان بگوییم من هیچ کاری نکردم و این طبیعی است که من به کنگره نمیتوانم کمک کنم. ما در مورد پیشبرد اهداف کنگره میتوانیم یک کمکهایی داشته باشیم و اگر کمکی هم کردیم بنشینیم پیش خودمان بگوییم مثلا من عضو لژیون سردار شدم، من راهنما شدم، من این کارها را کردم ولی در مقابل کنگره اینها را هم به من داده است، بعد یه دو دو تا چهار تا کنیم و ببینم کدام بیشتر است؟
خب من بیشتر از این صحبت نمیکنم از اینکه گوش دادید متشکرم مرسی.
عکس، تایپ و ویراستار: مسافر علی لژیون چهارم
تنظیم و ارسال: مسافر وحید لژیون چهارم
مسافران نمایندگی ملایر
- تعداد بازدید از این مطلب :
140