همسفر مریم
بالهای بلند تو را نمیبیند، ای عروس آسمان؛ کسی نمیبیند که بالهایت زیر پای مسافری لگد مال شده است. من میگویم این دنیا از بالهای تو کوچکتر است. اگر از اسم تو پرسیدند بگو همسفر؛ پیشینهات؟ ساکنین آسمان؛ جرمت؟ عاشقی، محکومیت تو؟ زندانی تن در کنار مسافر. اگر از بالهایت پرسیدند و چگونه رفتنت؟ فرود آسمان؛ چگونه آمدنت؟ سفر با پای پیاده؛
سکوت برقرار میشود. فرود انجام میگیرد و سالها میگذرد. حرکت در شب تار، شیطان درون شهر وجودی مسافر را به واسطهی جادوی هفترنگ تسخیر کرده است. در تفکر، رفتار و کردار مسافر تأثیر گذاشته و گوهر وجودی او را در اختیار دارد. مسافر این را میداند که همسفر او بدون اینکه هیچ تعریفی از زمان و صبر داشته باشد، بیدریغ همچون قدرت مطلق میبخشد و منتظر باز پس گرفتن نمیماند. پاسی از شب گذشته، بعد از نماز شب میگوید معبودم! دریا و آسمان و دشت پوشیده از رقصندههای آسمانی است و روح ناآرام من خواستار رهایی، نه از خلاصی بلکه دیدار معشوق است. ابتدای آغاز را یادت است، آرام باش! قدمهایت را کوتاه بردار. بگذار قلبت اندکاندک با حضور این اتفاق خو بگیرد. حالا و در زمانهایی که نور را جرعهجرعه به کام عطش زدگان میریزند، در مسیر خورشیدی چون دژاکام بودن، غنیمتی است بسیار گران! آرام باش! جان تشنهات را لبریز کن. این فرشتگان به تهنیت آمدهاند.
همسفر سمیه
وقتی یک همسفر خوب داشته باشی، دیگر دنبال رسیدن به مقصد نیستی. دنبال طولانیترین جادهی دنیا میگردی. جادههایی که تمام شدن را به آنها یاد نداده باشند. مدت ۷ ماه از شروع سفر ما میگذرد. در این مدت با آموزشهای کنگره فهمیدهام که شاید مبدأ سفر من و مسافرم با هم فرق دارد، اما مقصد ما یکی است و آن مقصد، درمان اعتیاد، با آموزشهای کنگره است. درطی این سفر بسیار لذتبخش، یاد گرفتهام که به مسافرم اعتماد داشته باشم. اگر گاهی از سفر خسته و یا ناامید شد، با صبر و سکوت در کنار او باشم. مانند یک پرستار که بیمار را تا بهبودی کامل یاری میرساند و به او امید میدهد. زیرا میداند که درمان نیاز به زمان، مصرف دارو و آموزش دارد.
همسفر فاطمه
خداوند را شاکر هستم که لیاقت همسفر بودن را به من عطا نمود تا انسانیت را با تمام وجود درک کنم. همسفر نماد صبر، استقامت و امید است. من آموختم که همسفر باید بال پرواز مسافر باشد. من ایمان قلبی دارم و میدانم مسافرم میتواند از منطقهی ۶۰ درجه زیر صفر عبور کند. حال، منِ همسفر نیز باید خود را به راهنمایی توانمند بسپارم تا با کمک او در مسیر وادیها قدم بردارم و ذهن خود را که تاکنون افکار و اندیشههای منفی در خود میپروراند، از همه چیز پاک کنم. من وارد سفری شدم که قرار است من را از طرف ظلمت به طرف نور هدایت کند. سفری که من را به خالق هستی وصل مینماید. سفری که هر وادی آن، برای من هزار حرف نگفته دارد و باید خود را برای سفری طولانی که آسایش و آرامش را برای من به ارمغان میآورد، آماده کنم.
آری! در این مسیر هیچ بیم و ترسی را به دل راه نمیدهم. زیرا بر مرکبی نشستهام که گرچه دیر به مقصد میرسم، اما سالم و کامیاب خواهم رسید و باید بیندیشم که پاداش این سفر بند عشقی است که بین من و قدرت مطلق برقرار میگردد. در این مسیر باید سنگ صبور مسافرم باشم و همراه و همراز او باشم. گفتم راز، این همان رازهایی است که در دوران تخریبش با مواد مخدر بر روی آنها پرده کشیده بود و تلاش میکرد آنها را در گوشه یا پستوی ذهن خود دفن کند و همیشه با خود این را زمزمه میکرد که آیا روزی میآید که من پرده از این اسرار بردارم؟ حال زمان آن فرا رسیده است. در طول مسیر جاده برایم از خود میگوید. از دوز مصرف، پشیمان از راهی که مدتها طی کرده، اما پایان خوشی برای او نداشته است. آری من، همسفر این مسافر شدم و دل به هم دادیم و یک مسیر مشترک را انتخاب کردیم. در طی این مسیر از یک منبع معتبر اطلاعات و آگاهی کسب کردیم. حال هر دو زبان همدیگر را بهتر میفهمیم و هر دو با یک هدف به مسیر ادامه میدهیم و در این مسیر از هیچ چیزی نمیهراسیم. زیرا هدف و مقصد ما خیلی مهمتر و والاتر از هر چیزی است که بتواند ما را از حرکت باز دارد.
ویرایش: همسفر تکتم رهجو راهنما همسفر معصومه (لژیون دوم)
ویراستار: همسفر مریم رهجوی راهنما همسفر معصومه (لژیون سوم)دبیر سایت
ارسال مطلب: همسفر مهدیه رهجوی راهنما همسفر راضیه (لژیون چهارم)نگهبان سایت
همسفران نمایندگی رضوی مشهد
- تعداد بازدید از این مطلب :
58