همسفر محدثه
روز همسفر را به خانم آنی بزرگ و آقای مهندس و خانوادهی عزیز ایشان تبریک عرض میکنم و همچنین به راهنمای عزیزم خانم معصومه که حال خوشی که در حال حاضر دارم از لطف و محبت این بزرگوار است. به سالهای قبل برمیگردم. به گذشتهای تلخ! از زندگی، از همسرم، حتی از فرزندانم، بیشتر از همه از خودم خسته بودم. درد خود را نمیتوانستم به کسی بگویم. آنهایی هم که میدانستند با حرفهایشان بیشتر عذابم میدادند. من را درک نمیکردند که هیچ، نمک به زخمهای من هم میپاشیدند. کوتاهی و اشتباهات همسرم را به روی من میآوردند و مرا تحقیر میکردند. تا توانستند قضاوتم کردند. در ظاهر حرفهایشان را رد میکردم و از همسرم دفاع میکردم. اما در دلم هزاران غصه بود و تنها چیزی که آرامم میکرد، گریههای شبانهام بود. فکرهای ناجور به سرم میزد که از این زندگی فلاکتبار بروم، ولی دخترانم جلوی چشمانم میآمدند. اما در کنار غمها، نگرانی و دلآشوبی که داشتم، هر روز از خداوند معجزه و نجات میخواستم. بالاخره معجزه اتفاق افتاد. از آنجایی که خداوند هیچوقت دیر نمیکند، درست سر وقت نوری به زندگیام تابید و هر روز بیشتر و بیشتر شد و مسافرم هر روز بهتر و بهتر شد. آن معجزه آشنایی با کنگره ۶۰ بود. اکنون من از قدرت مطلق الله که راه نور، روشنایی و عشق را بر من و مسافرم نمایان کرد و دست در دست هم از این طوفان بزرگ رها شدیم، تشکر میکنم. من دیگر آن آدم قبل نیستم. حالا با کولهباری از عشق، امید، صبر و ایمان و آگاهی و با نام همسفر در کنار مسافرم و فرزندان خود هستم. آنها را بیش از پیش دوست میدارم و با تمام وجودم این باور را دارم. شکر، شکر، شکر.
هفتهی همسفر را به همه عزیزان تبریک عرض میکنم.
همسفر اکرم
من همسفری بودم که از اول سفر مسافر خود با او نیامدم. حدود یک ماهی گذشته بود، که من به کنگره آمدم. به این دلیل که گفتم بگذار ببینم چطور جایی است. اصلاً خود او ادامه میدهد. تا اینکه با اصرار مسافرم بلاخره راضی شدم که من هم به کنگره بیایم. حقیقتاً هم بیشتر از موضوع دیده شدن و شناخته شدن ترس داشتم و نمیآمدم. میگفتم نکند اسم و فامیل من را بگویند و یکی از مشتریهایم یا آشنا و فامیل من را ببینند و بد شود. ولی وقتی آمدم، دیدم همه به یک نام، نامیده میشوند، به نام "همسفر" و فقط هم اسم کوچیک کنار همسفر میآید. کلاً همهچیز اینجا فرق دارد. چقدر محبت و انرژی فراوان است. انرژی محیط کنگره، مکان و آدمها خیلی دلنشین است و من جذب شدم. هر بار که آمدم، دیدم حال من بهتر و بهتر میشود. هر بار دیدم چقدر جالب است که هر دعا و خواستهی کوچک را عنوان میکنم، برآورده میشود. خلاصه شریک زندگی بودم، همسفر شدم و این همسفری چه شیرین است. به تمامی همسفران این همسفر شدن و همگام شدن را تبریک میگویم. تبریک میگویم که قدم در این مکان مقدس گذاشتند. تبریک میگویم که همسفر شدند. در پایان هفتهی همسفر را به تمامی همسفران، مخصوصاً استاد عزیزم خانم معصومه گلم تبریک میگویم.
همسفر زهرا
هفتهی همسفر را به تمام دوستان و بهخصوص راهنمای خوبم خانم معصومه تبریک میگویم.
دوستان نمیدانم از کجا شروع کنم روزی که من با حال خراب و ناامیدی وارد کنگره شدم، با جمعی روبهرو شدم که با مهربانی از من استقبال کردند و من آنجا فهمیدم که تنها نیستم. به من گفتند نام شما همسفر است و من معنای آن را نمیدانستم. ولی اکنون بعد از گذشت دو ماه که به کنگره میآیم، چیزهای زیادی یاد گرفتم. فهمیدم همسفر یعنی بال پرواز مسافر، همسفر یعنی پایان ناامیدی و آغاز یک پیروزی شیرین. مقاوم بودن و صبور بودن. همسفر یعنی بار مسافر را سبک کردن. ما در این راه باید قوی باشیم تا مسافر ما بتواند سبکبال سفر کند و مثل عقاب به آن بالاها صعود کند. من همهی اینها را از راهنمای خوبم و تکتک دوستان آموختم. درست است که مسیر طولانی در پیش دارم ولی ناامید نیستم. پس ای همسفر به شما تبریک میگویم که عشق در وجودت موج میزند و عاشقانه به راهت ادامه میدهی. همسفر شکرگزار جایگاه خود باش که به واسطهی شکرگزاری بهترینها نصیبت میگردد. من خداوند را شاکرم که این مسیر را نشان من داد. برای انجام این عمل عظیم، شکر، شکر، شکر.
همسفر فاطمه
زندگی خود را بیان میکنم. از روزی که مسافرم برای من تعریف کرد که مصرفکننده بوده است و در چه حالی بوده است. مدتی را در ناراحتی، بیحسی، بیتعادلی و ناامیدی سپری کردم. ماهها گذشت، سالها گذشت و من در همان حال ماندم و روز به روز حالم خرابتر میشد، تا اینکه روزی مسافرم به خانه آمد و امید نمایان شدن راهی را برای من بیان کرد. گفت: مکانی یافتم که افراد مصرفکننده را درمان میکنند. اما من که در طول چندین سال، تخریبهای او و خودم را دیده بودم، باور نمیکردم که چنین راهی باشد که اعتیاد درمان شود. با خود گفتم ضرر که ندارد، مگر کم پیش آمده که ترک کند و متأسفانه دوباره برگشت کرده باشد. این بار هم اشکالی ندارد، برود و تجربه کند. این بود که مسافرم به کنگره ۶۰ آمد و بعد از چندین هفته متوجه بهبودی حال او شدم. خدا را شکر کردم که حال او خوب میشود. تا روزی که از من هم خواست تا با او به این مکان بیایم. گفت در این مکان گروهی از خانمهای همسفر هستند که به همراه مسافران خود میآیند و در لژیون شرکت میکنند. من هم از این دعوت خوشحال شدم و با او به کنگره آمدم. در اینجا به من آموختند که باید به فکر درمان خودم باشم و مسافر را رها کنم. اگر من مسافرم را رها کنم، او را باز خواهم گرفت. اوایل من به فکر درمان مسافرم بودم و دوربین خود را روی او زوم کردم. روزی که متوجه شدم با این کار هم به او خسارت وارد میکنم و هم باعث تخریب بیشتر خودم میشود، تصمیم گرفتم که او را رها کنم تا به من برگردد. بازگشت به صورت فردی که رها و درمان شده است و نه تنها جسم او درمان شده بلکه از نظر جهانبینی هم در این مکان مقدس به تعادل رسیده است.
ویرایش: همسفر تکتم رهجو راهنما همسفر معصومه (لژیون دوم)
ویراستار: همسفر مریم رهجوی راهنما همسفر معصومه (لژیون سوم)دبیر سایت
ارسال مطلب: همسفر مهدیه رهجوی راهنما همسفر راضیه (لژیون چهارم)نگهبان سایت
همسفران نمایندگی رضوی مشهد
- تعداد بازدید از این مطلب :
106