دلنوشته مسافر ستار رهجوی مسافر سعید از لژیون شش نمایندگی بیرجند.
سلام دوستان ستار هستم یک مسافر.
بیخوابیهای شبانه و مشکل در خوابیدن، من را به چاه تاریک اعتیاد کشاند. اولین بار که مواد مخدر را تجربه کردم، حتی نمیدانستم آن قرصی که میخورم، مخدر است. فکر میکردم اعتیاد فقط مربوط به شیره و تریاک است و با مصرف قرص کسی معتاد نمیشود. یک روز با یکی از دوستانم در مورد بیخوابی و مشکلاتم صحبت میکردم که او قرص ترامادول را به من داد و گفت: این را بخور، شب راحت میخوابی. بعد از مصرف آن، شب بهترین خواب عمرم را تجربه کردم و صبح که بیدار شدم، وسوسه شدم که برای خودم تهیه کنم.
روزها به همین روال گذشت و وقتی به خودم آمدم، متوجه شدم که به آن اعتیاد پیدا کردهام و اگر قرص را مصرف نکنم، مشکلات زیادی برایم پیش میآید. در اثر مصرف قرص دچار تشنج شدم و خانوادهام متوجه شدند که من مصرفکننده شدهام. برای جلوگیری از تشنج دوباره و به توصیه یکی از دوستانم، به مصرف شیره روی آوردم. روزها به همین شکل میگذشت و من فقط به مصرف مواد و خوابیدن مشغول بودم. دیگر به سرکار نمیرفتم و اگر هم میرفتم، بعد از چند روز برمیگشتم. احساس میکردم که سربار خانوادهام شدهام.
بعد از مدتی به خودم آمدم و تصمیم به ترک گرفتم. از آنجایی که با کنگره آشنایی نداشتم، به یک کلینیک ترک مواد مراجعه کردم. آنجا به من قرص ب2 دادند که نه تنها اوضاع را بهتر نکرد، بلکه چند برابر هم بدتر شد. با پرسوجو از دوستانم با NA آشنا شدم و در جلسات آن شرکت کردم، اما درد بسیار زیاد و خارج از تحمل باعث میشد که لغزش کنم. وقتی هم که لغزش نمیکردم، بیحالی و افسردگی بعد از ترک نمیگذاشت از اتاقم بیرون بیایم. برای رفع مشکل افسردگی به روانپزشک مراجعه کردم و دکتر برایم قرصهایی تجویز کرد. وقتی این قرصها را میخوردم، همه چیز خوب بود، اما اگر نمیخوردم، دوباره افسردگی به سراغم میآمد.
با خودم گفتم اینجوری که نمیشود و از مصرف مواد به مصرف قرص روی آوردم. این قرصها هم فرقی با مواد مخدر نداشتند و حتی شاید ضررشان بیشتر هم بود. حالا که ازدواج کرده بودم، نیاز داشتم برای خرج خانه و زندگیام به سرکار بروم، اما نمیتوانستم کار درستی پیدا کنم. پیش خودم دلیل تمام مشکلاتم را مواد مخدر میدانستم و تصمیم گرفتم دوباره برای ترک اقدام کنم.
این بار به حرف کسی توجه نکردم و خودم شروع به تحقیق کردم. با جستجو در اینترنت با کنگره 60 آشنا شدم. حسی به من میگفت که اینجا همان جایی است که میتوانم با موفقیت از دام اعتیاد نجات پیدا کنم. آدرس نمایندگی بیرجند را از سایت پیدا کردم و یک روز برای اینکه ببینم این مکان چگونه است به آنجا مراجعه کردم. بار اول که به کنگره آمدم، از برخورد خوب دوستان واقعاً لذت بردم و تصمیم گرفتم برای درمان به کنگره بیایم، اما نیروهای بازدارنده مانع شدند. با خودم می گفتم که هفتهای 3 روز از ساعت 4 تا 7 باید به کنگره بیایم و در کلاسها شرکت کنم. من تازه در یک سوپر مارکت مشغول به کار شده بودم و به شدت به پولش نیاز داشتم. میدانستم که صاحب کارم اجازه نمیدهد.
با خود گفتم چند ماه بگذرد و در مغازه جا بیافتم، بعد از آن خواهم آمد. این رفتن من تا برگشتن دوبارهام یک سال و نیم طول کشید. حتی کارم را عوض کردم، اما نیروهای بازدارنده مدام به من میگفتند که اگر به کنگره بروم و صاحب کار جدیدم بفهمد، حتما من را اخراج میکند. اوضاع زندگی ام به شدت نابسامان شده بود و احساس میکردم همسرم دیگر خسته شده و نمیتواند رفتار من را تحمل کند و تصمیم دارد جدا شود. میدانستم کنگره آخرین امید من است.
اینجا بود که با خودم گفتم هر چه باداباد، نهایتاً صاحب کارم میفهمد و اخراجم میکند. آن موقع هم خدا بزرگ است. جالب اینجاست که وقتی صاحب کارم متوجه شد، نه تنها من را اخراج نکرد، بلکه خیلی من را تشویق کرد و شرایط را برای حضور من در کلاسهای کنگره فراهم کرد. افسوس میخوردم که کاش زودتر ترسم را کنار میگذاشتم و به کنگره میآمدم، اما حالا هم دیر نشده و میتوانم با کمک خداوند و راهنمایی راهنمای خوبم، آقا سعید، زندگی شاد و به دور از هرگونه وابستگی را برای خودم بسازم. در پایان خدا را شکر می کنم که کنگره را در مسیر راهم قرار داد تا بتوانم درمان شوم.
به امید فردایی روشن..
ارسال خبر: مسافر علی لژیون سوم
- تعداد بازدید از این مطلب :
54