جلسه سوم از دوره سوم جلسات لژیون سردار همسفران کنگره۶۰، نمایندگی جهانبین شهرکرد با استادی دنور راهنما همسفر سودابه، نگهبانی همسفر لیلا و دبیری همسفر زهرا با دستور جلسه « بنیان کنگره60 » روز یکشنبه 2 دیماه ۱۴۰۳ ساعت ۱۵:۱۵ برگزار شد.
خلاصه سخنان استاد:
خیلی خوشحال هستم که در هفته بنیان هستیم هفته بسیار زیبایی است، من این هفته را خدمت بنیان کنگره و خانوادهشان تبریک عرض میکنم. چهارشنبه ما در آکادمی بودیم، جایتان خالی بود، خیلی خوش گذشت همه عزیزان بودند طبق دستور آقای مهندس که باید از گذشته بگویم: حدوداً شانزده سال پیش وارد کنگره شدم آن موقع درمان با اپیوم بود عرض ده تا بیست روز به ما زمان میدادند میگفتند تریاک تهیه کنید تا میزان مصرف خود را متوجه شوید مسافر من آقا احمد فکر میکرد مصرفش ده تا پانزده گرم باشد زمانی که بیست روز دقت کرد و مواد را وزن کرد؛ آن موقع ترازویمان مدل ترازوهای طلا فروشان بود، زمانی که وزن کردیم متوجه شدیم که مصرف آن سی گرم است تازه پنج گرم شیره هم میخورد و دیگر تقریباً مصرفش دستش آمد که چقدر مواد روزانه مصرف میکند و در بیست و یک روز اول ما نیم کیلو تریاک خریدیم و کسی که نیم کیلو را فروخت ما را لو داده بود اما این را میخواهم بگویم که آن موقع ما دغدغه خرید مواد را داشتیم که موادمون خالص باشد و تریاکش تریاک خوبی باشد که سفرش خراب نشود و بعد هم اسفند میخریدم که همسایهها متوجه بوی مواد نشوند و یا اینکه زغال خوب بخریم که جرقه نزند آن زمان آقا احمد چادگان مطب داشتند و مسیر اصفهان به نجف آباد اکثرا زغال فروش بودند؛ یادم نمیرود که وقتی میخواستیم این مسیر را برویم به چادگان تقریباً سه تا چهار ساعت زمان میبرد چون ما در این مسیر اسفند میخواستیم بخریم از جوی آباد تریاک بخریم و این داستانها که حل میشد میرفتیم سر مصرف آقا احمد صبح که میشد منقل را روشن میکرد و فقط میگفت زغال منقل خاموش نشود یه کاسه استیل که داشتیم برمیگرداند روی زغالها که قرمز بمانند.
به قول آقای اشکذری میگفتند یک وعده میکشند اما از هفت صبح تا هفت شب یکسره میکشند دقیقا آقا احمد هم همینطور بود و آن موقع راهنمای تازه وارد خانم مینای عزیز بهم گفتند بهترین جای انهات را در اختیار مسافرت قرار بده بهترین پتو را زیر پای مسافرت بگذار و من گفتم: جرقه پتو را میسوزاند، گفت اصلاً مهم نیست و حتی برایش آجیل هم بیاور و دغدغه من سفر آقا احمد بود علی بچهام شیرخوار بود که سفر آقا احمد شروع شد آن موقع یک ویلا در چادگان به ما اجاره داده بودند اولین اتاق من و علی بودیم و حال که یک ویوی زیبایی هم داشت و یک باغ زیبا هم در حیاتش بود در اختیار مسافرم بود آقا احمد صبح که مینشست پای منقل شب هم بلند نمیشد و همسایهها از بو متوجه شده بودند که آقا احمد مصرف کننده است و همسایهها زمانی که متوجه میشدند میخواستند ما را بیرون کنند و آن موقع ما درگیر ترور شخصیتی هم بودیم و حتی حرفهایی که پشت سرمان میگفتند میگفتند زنش ساقی است حالا خدا را شکر آقا احمد اهل این نبود که دوست به خانه بیاورد ولی حرف و داستان پشت سرمان بود و آن هم از بوی تریاک بود چون اون اوایل تریاک زیاد روی قیافه تاثیر ندارد؛ اما شیره تاثیر دارد و ما پنج سال با این داستان همراه بودیم آقا احمد اول از روی وافور آمد روی سیخ و لول و حتی وافورا تا یک گرم سی روز رفتند اما گفت وسوسه دارم و سیخ و لول استفاده میکنم که وسوسه نشوم و آن را از چهارده گرم شروع کرد و به یک گرم سی روز هم رسید و مجدد گفت وسوسه وافور دارم و دوباره شیره را با تریاک میجوشاند و آبش را مانند اوتی به خودش میزان میداد و بعد از چهار سال اوتی آمد و گفت یک دوره هم با اوتی سفر کنیم اوتی مثل دارو بود توی جیب جا میشد قبل از اوتی گر کسی به خانه ما میآمد حال مسافرم بد میشد یادم میآید علی که به دنیا آمده بود همه ذوق و شوق داشتند که تولد یک سالگی علی را در ویلاهای سد بگیرم اما مسافرم آن روز ما را خراب کرد گفت: کجا مصرف کنم، منقلم را کجا ببرم و یا اگر جایی خواستم بروم مصرف کنم دو سه برابر به دور و بریها بدهم، آن موقع کسی اجازه نداشت خانه ما بیاید و یا اگر ما مهمانی دعوت بودیم آقا احمد با ما نبود چون منقل میخواست، وافور میخواست، اما الان OT است کنار جیبش است مهمانی بخواهیم میرویم و مصرف سر تایم انجام میشود و حتی دیگر آن ترور شخصیتی نیست و از بوی تریاک هم خبری نیست، اسپند خریدن و یا تریاک ناب خریدن نبود و OT عین یک دارو شد، اپیوم بسیار وسوسه داشت چون بزم نشینی و کیف کردن و لم دادن داشت.
حال این حسها در OT نیست و بچههای الان سخت است که بفهمند که این داستان با آن داستان چقدر متفاوت است و اوتی یک نعمت بزرگ است آب پرتقال را در نظر بگیرید شنیدید که میگویند آب پرتقال بسیار قندش از خود پرتقال بیشتر است؛ چون عصاره آن است و الان اوتی عصاره تریاک است و تمامی آلکالوئیدها به طور خالص در اوتی قرار دارد اگر اپیوم ناخالصی داشت اوتی ناخالصی ندارد و تمامی آلکالوئیدها که در سیستم بدنی مصرف ریخته به هم را منظم میکند یکی از اساتید خیلی زیبا توضیح میداد یک بیماری هست به نام بیماری روانتنی، اسکیزوفرنی، که اسکیزوفرنی زمانی که دوپامین بیش از اندازه در بدن ترشح میشود وقتی سلولهای عصبی که سلولهای بلندی هستند و مثل ریشههای درخت دارند این طرف و یک سری کیسهها هستند به نام ویزیگول و یک هسته سلولی هم این وسط است، هسته سلولی همان است که میتوکندرید در آن است و تشکیلات هسته است و از یک شهر یا کشور عظیمتر است، دوپامین در اینجا تولید میشود و از طریق شاخه وارد ویزیگولها میشود همانند اینکه میخواهیم به یک بچه شکلات بدهیم زمانی که در کیسه را باز میکنیم شکلات میریزد و اینجا هم کیسه را که باز میکند؛ دوپامین میریزد و دوپامینها بیش از اندازه تولید نمیشود، نظم و تعادل آن بهم میریزد. سلولها به همدیگر وصل هستند بهآن میگویند؛ دوپامین انرژیک، زمانی که دوپامین تولید میشود باعث میشود که من لذت ببرم چرا من دوست دارم بیایم کنگره چون یک سیستم دوپامین انرژی در مغز من تولید میشود که من لذت ببرم و از آمدنم انرژی بگیرم چرا وقتی که کتاب میخوانم از آن لذت نمیبرم چون این سیستم در خواندن کتاب هنوز برای من تولید نشده و زمان میبرد چگونه تولید میشود من مراجعه کنم و بخوانم هر دفعه سلولهای عصبی به همدیگر متصل شوند و این سیستم دوپامین انرژیک من در خواندن هم فعال شود دقیقاً مثل همان که استاد امین میگوید جاده خاکی است و باید آسفالتش کنیم و باید نشانههای راه را بگذاریم، جادهای را که عبورش برایت سخت است و کارهایی که من نمیتوانم آنها را انجام دهم شخصاً من از آشپزی و تمیز کردن خانه خوشم نمیآید اما از کارهای اداری خوشم میآید توی آن کارهای اداری جاده آسفالت ساختم اما در خانه هنوز جاده هم خاکی است و سیستم دوپامین انرژیک من از انجام این کار برای من دوپامین تولید نمیکند دوپامین وقتی تولید میشود بااث میشود من لذت ببرم .چرا من دوست دارم به کنگره بیام؟چون یک سیستم دوپامینرژیک در مغز من ایجاد شده که من لذت می برم از اومدن به کنگره و انرژی می گیرم.
چرا وقتی من کتاب میخوانم از خواندن کتاب لذت نمیبرم؟چون این سیستم خواندن کتاب در من هنوز تولید نشده؛کمی زمان میبرد.چطور تولید میشود؟من مدام کتاب بخوانم تا سلول های عصبی من به هم متصل شوند و سیستم دوپامینرژیک من را در خواندن دقیقا همین صحبتی که استاد امین میفرمایند؛ جاده خاکی است، باید آسفالت شود و نشانهگذاری کرد برای جاده های صعب العبور.کارهایی که من نمیتوانم انجام دهم و از دستم برنمیآید.من شخصا از آشپزی و تمیز کردن خانه خوشم نمی آید ولی در کارهای اداری خیلی موفق هستم در کارهای اداری جادهی آسفالت ساختم ولی در کارهای خانه جاده من هنوز خاکی میباشد و سیستم دوپامینرژیک من برای انجام این کار، تولید نمیکند. دوپامین وقتی میخواهد از این سلول به سلول دیگربرود؛این گیرندهها همان گیرندههایی هستند که آقای مهندس میفرمایند از کار افتادند.این گیرندهها نمیتوانند دوپامین رابگیرند. این گیرنده ها به اصطلاح آقای مهندس از سیستم خارج شدند (دیسریگوله) شدند. این گیرندهها نمیتوانند دوپامین رابگیرند بسته شدند. کسی که تریاک یا اوپیوم مصرف میکند و یا کسانی که انواع مواد رامصرف میکنند این گیرندهها را لحظه ای باز میکند و گرنه این گیرندهها بستهاند،درصورتی که این گیرندهها به صورت طبیعی باید باز باشند. هرکدام از این موادبیوشیمیایی دربدن یک سیستمی دارد دوپامین :دوپامینرژیک سروتونین: سروتونرژیک و پاپاورین، اندروفین و.....این سیستم ها برای این که در بدن بهکاربیفتند باید این مسیر را من حرکت کنم و آن را ایجاد کنم.در این مسیر OT جا افتاد و سیستم بدن عادت کرد و درست شد و کسی که OT مصرف میکند لذت میبرد. زمان ما این اتفاق ها نمیافتاد و بسیارسخت بود سفر و الهی شکر که جناب مهندس مسیر راباز کردند ومسافران ما به راحتی میتوانند سفرکنند و واقعا باید در این هفته صحبت شود که چقدر ما اذیت شدیم چقدر برای سفر کردن داستان داشتیم و اذیت شدیم. مسافرت که نمیتوانستیم بریم، اگر جایی هم میخواستیم سفرکنیم مسافر من مشکل داشتند که تریاکها را کجا بگذارند، ترازو را کجا بگذارند، وافور را کجا پنهان کنند؛ ولی الان OT را داریم و راحت از این شهر به شهر دیگر میبریم و حتی اگر کسی OT را ببیند هیچ اتفاقی نمیافتد و باید قدرشان را بدانیم و سپاسگزار باشیم از این نعمتی که خداوند به ما عنایت فرمودند و امیدوارم که همهی ما متوجه شویم که آقای مهندس چه مسیری را برای ما باز کردند.
روز چهارشنبه مشارکت های قشنگی کردند. من هم دلم میخواهد خاطرهای ازشعبه سلمان فارسی بگویم؛ شعبه سلمان فارسی اولین شعبهی کردگاری بود که اصغرآقا درموردش صحبت کردند. یک شعبه بود که آقای کردگاری سولهای در اختیار ما قرار داده بودند و من اولین بار در آن مکان حرکتم راشروع کردم و هشت ماهه باردار بودم و از چادگان اومدیم اونجا برای دفعه اول وشاید ۲۰-۳۰مرد و زن در اون شعبه بودند و ما از چادگان دوساعت راه می آمدیم جلسهرا میرفتیم ، جلسات دوشنبهها و چهارشنبهها بود و شعبه اوایل کارش بود همه همدیگر را میشناختیم و راهنمای مسافر من آقای علی طاهری بودند مه تازه به رهایی رسیدهبودند.به خاطر دارم اوایلی که می رفتیم در شعبه یک چادر کشیده بودند که یک سمتش را باز کرده بودند که بچهها میرفتند و سیگار میکشیدند. بزرگ ترین عیبی که به بچههای کنگره میگرفتند این بود که چرا سیگارشان را درمان نکردند؟!
به خاطر دارم اولین چهارشنبهای که در تهران بودیم آقای مهندس سیگارشان را خاموش کردند و رفتند سرجلسه بشینند و فرمودند که شنیدم بسیاری گفتند که چرا اعضاکنگره سیگار میکشند؟ این مسئله بر میگردد به خود من که در اصل کارم و سیگار میکشم، حرفتان چیست و بیایید به خودم بگویید که در ان جلسه خیلیها خندیدند و گفتند هرکسی این حرف را زده بیهوده زده و ما مشکلی با سیگار نداریم. شاید سالها بعد آقای مهندس به خاطر ان اتفاق ناگواری که برایشان افتاد سیگار را درمان کردند ولی تمامی مصرف کنندگان کنگره سرشان را بالا میگرفتند و سیگار مصرف می کردند و مشکلی نداشتند.
سرانجام این قطار حرکت کرد و جایی که باید میایستاد برای حرکت بعدی که سیگاربود، ایستاد و درمان سیگار شروع شد. در حال حاضر درکنگره ایرادی نیست که ازngo های دیگر بخواهند ایراد بگیرند .خداروشکر ما در مسائل دیگر هم موفقبودیم وچقدر زیبا وبا تدبیر جناب مهندس حرکت کردند. من گاهی اوقات فکر میکنم من مدیر یک خانهی کوجک وچهار نفرهام آقای مهندس همزمان بالای دویست شعبه را اداره میکنند وحواسشان به همهی شعب هست. خانم شانی در مشارکت چهارشنبه فرموند: تیزبینی عقاب به حضورش نیست و این حس جناب مهندس بسیار قوی است و این کشتیبزرگ را ناخدایی میکنند. انشالله که خداوند بهایشان توان بدهد، خیلی خوشحالم که در این سیستم حضور دارم و از خدمتگذارانم و جزیی از افتخارات من محسوب میشود.
تقریبا شش یا هفت ماه دیگر از لژیون من باقی مانده است برای خدمت و یکی از افتخاراتم این است که هیچکس سر لژیون من نیامد که بگوید دلم نمیخواهد سر لژیون باشم و یا چهار روز بعد بخواهد از سر لژیون من برود هر آن کسی که وارد لژیون من شد الهی شکر تا الان و به لطف خدا زمانی که آمد جای درستی آمد و پشیمان نشد و این یکی از لطفهایی است که خداوند به من کرده است یعنی اون حسی که از من گرفته بود اون حس واقعی بود و تبدیل نشد به برگشت و بخواهد راهنما را عوض کند و یا بخواهد برگردد این را پیرو این میگویم که اگر خدمتی در کنگره میگیرم حواسم جمع باشد که کسی از دست من آزرده نباشد که بعد رهجو برگردد بگوید اشتباه کردم من میخواهم راهنمایم را عوض کنم خدا را شکر ۱۱ سال خدمت کردم و هیچ وقت این اتفاق در لژیون من نیفتاد الهی شکر و خدا را شاکرم که میشود در کنگره بود و قشنگ خدمت کرد و برای خودت افتخار بیافرینی و خودت آرامش به ارمغان بیاوری من با اینکه مسافرم هنوز در مسیر رهایی از زندگی آرام و عالی دارم مسیر زندگی ام مسیر درستی را پیش میبرد فقط یک عیب کوچولو هست آن هم رهاییمان است که در ادامه قطعاً اتفاق میافتد من این مدل بهش نگاه میکنم اصلاً برایم معضل نیست چرا اوایل سفر شاید بود اما الان به اون شعور رسیدم که این یک نقطه کوچک است چون در زندگیم چیزهای دیگر را میبینم که تغییر کرده است الهی شکر امیدوار هستم که این دید هر روز قشنگتر شود و هر روز گستردهتر شود و هر روز دانایی من بیشتر شود به واسطه حضورم و خدمتم در کنگره، امیدوارم برای تک تک شما این اتفاق بیفتد که دو دوره یا سه دوره شال خدمت راهنمایی نصیبتان شود و این قشنگترین خدمتی است که در کنگره میباشد که یک انسان کمک کند به آدمهایی که مثل خودش هستند.
رابط خبری: همسفر بیتا رهجوی راهنما همسفر سودابه (عضو لژیون سردار)
تایپ: همسفران بیتا و مهسا رهجوی راهنما همسفر سودابه (عضو لژیون سردار)
عکس و ارسال: همسفر لیلا رهجوی راهنما همسفر سودابه، نگهبان سایت (عضو لژیون سردار)
همسفران نمایندگی جهانبین شهرکرد
- تعداد بازدید از این مطلب :
86