جناب مهندس می فرمایند: هموار نمودن قلب بسیار سخت است وبا ضربه ی تازیانه این قلب ها سخت تر و نفوذناپذیرتر می شوند،ولی این فرمان خداوند است.بیماری را اساسی و اصولی باید درمان کنیم و این بسیار سخت است.
وادی سیزدهم میگوید:پایان هر نقطه سرآغاز خط دیگری است.این یعنی؛ هر مرحله که تمام شود مرحله ی دیگری شروع می شود.اهمیت وادی سیزدهم و چهاردهم در این است؛ که سرچشمه آن هم در زمین است هم در آسمان.دقیقا همان جایی است که میگوید:ارابه ها را به حرکت در آورید،که این ارتباط همیشه از زمین به آسمان است. ک مسئله دیگری که اینجا هست این است که ما میدانیم قلب و دل یعنی چه؟
قلب درسینه قرار دارد و عضوی هست که حس ندارد.البته که عضو مهمی است در بدن،اما حس ندارد؛یعنی نمی تواند مرکز محبت باشد.عشاق اگر همدیگر را بعداز مدتی ببینند درون سینه ی آن ها خالی میشود و درآن یک احساسی دارند.ما در کنگره سه تا جمله یا کلمه داریم که بسیار کلیدی هستند و تمام جهان آفرینش بستگی به این سه پارامتر دارد؛صوت، نور و حس.
درکتاب های آسمانی آمده است که خداوند اول کلمه را آفرید.کلمه یعنی صوت، "الله نور السماوات والارض،خداوند نورآسمان ها و زمین است".این دو پارامتر نور و صوت چیزی است که هستی را بوجود آوردند.
این کلمات خیلی در قرآن هم آمده است.شما باید به عنوان یک محقق به قرآن نگاه کنید و هیچ تعصبی هم نداشته باشید.50درصد قرآن درمورد آسمان و زمین وکهکشان ها می باشد و شما باید از نگاه یک محقق به آن نگاه کنید. در قران ۳کلمه هست که همیشه باهم می آید. یکی سمع است و یکی ابصار و یکی قلوب یعنی قلبها. قلب مرکز حس می باشد، اگر قلب یک شخص سنگ است؛یعنی حس آن شخص سنگ است.حالا می خواهیم بدانیم آیا قلب ما سیاه است یا نیست؟جواب این سوال بر می گردد به حس ما، آیا حس ما خراب است ؟ اگر خراب است از کجا بوجود آمده است؟ از دروغ، کینه، نفرت.
در اینجا داستان آن شخص را می گویند که داشت با سگ و اسبش می رفت که صاعقه می زند و هر سه نفر می میرند.گاهی اوقات انسان متوجه نمی شود که مرده است.آن ها باز به راه خود ادامه می دهند تابه جایی می رسند که شدیدا تشنه و گرسنه میشوند.بعد از مدتی می رسند به یک شهر که بسیار زیبا بود و آب گوارایی هم از آن جا رد می شد.از نگهبان آنجا می پرسند: آیا می شود از این آب بنوشیم؟می گوید: بله.اما وقتی می خواهند بروند اجازه نمی دهد که اسب و سگش را باخود ببرد.آن شخص خودش هم نمی رود و به راهش ادامه می دهد.بعد از مدتی به یک جویباری میرسد که چند درخت ویک چشمه آب هم درآنجا هست.از نگهبان آنجا می پرسد:آیا من می توانم ازاین آب بخورم.اجازه می دهد و هرسه آب می خورند.از مرد می پرسد این جا کجاست؟آن شخص می گوید:اینجا بهشت است.استاد در این جا میگوید:وقتی انسان ازدوستانش جدا بشود آن جا می شود جهنم. درنتیجه؛وقتی به جایی می رسیم که باید یکی را انتخاب کنیم،منافع دوستانمان راهم در نظر بگیریم و فقط به فکر خودمان نباشیم تا به مقصد واقعی برسیم .
برداشت از سی دی: همسفرفهیمه رهجوی راهنما همسفر پریسا(لژیون سوم)
تایپ: همسفر پروانه رهجوی راهنما همسفر پریسا(لژیون سوم)
تنظیم و ارسال: همسفر سمیه رهجوی راهنما همسفر سهیلا(لژیون دوم)
همسفران نمایندگی ایران
- تعداد بازدید از این مطلب :
87