آمد به سرم شوری، هم واژه به جولان شد
با خامه قلم آمیخت چون لوء لوء و مرجان شد
..
لولاک خلقنا را در خاطرم آمد باز
جن و ملک و قلمان، در سجده به انسان شد
..
زان پس به غرور انسان بر کوس منیت
در بند و اسیر نفس اندر پس شیطان شد
..
ادراک و خردمندی، وان نور خداوندی
در شام سیاه آمد، چون عقل به نقصان شد!!
..
غرقاب مهیب جهل، آغاز تباهی بود
آن خلد برین در چشم، همرنگ بیابان شد!
..
آتش زده بر خرمن، در حسرت یک روزن
در اوج پریشانی یک شعله فروزان شد
..
مردی به میان آمد، تن خسته ولی نستوه
پس باب خرد را او هم سلسله جنبان شد
..
اعجاز عصای دوست در بحر شکاف انداخت
با آن ید بیضایی، چون موسی عمران شد
..
با کیش خردمندی، آرامش و خرسندی
با کبر و سکون و جهل همچون خط بطلان شد
..
در کنگره ء عرش است جایی که بود فردوس
یک کنگره ء دیگر، در عالم امکان شد
..
در آن شب پاییزی، بوی خوش وصل آمد
عیدانه بده جانا، چون کنگره بنیان شد
..
در هر سخن نغزش صد نکتهء باریک است
چون آب روان جاری، آن مرد سخندان شد
..
یاران موافق را این جشن مبارک باد
این قصه به سر آمد، وین شعر به پایان شد.
شعر از مسافر امیرحسین لژیون 10 نمایندگی آکادمی
- تعداد بازدید از این مطلب :
184