«ایمان؛ مانند امواج نور در اعضاء جسم و روح فرد میرود». با سلام و درود خدمت بنیان کنگره۶۰ و عرض خیرمقدم خدمت دیدهبان محترم مسافر رضا گفتوگوی کوتاهی داریم که به سمع و نظر شما خوانندگان محترم میرسانیم.
مسافر رضا هفت ماه و بیست روز به راهنمایی مسافر مجید سفر کردند و هم اکنون به مدت بیستوسه سال و نه ماه است که به دستان پر مهر آقای مهندس آزاد و رها هستند.
بعضی از مسافرها پس از رهایی به لحاظ شخصیتی و رفتاری به جایی میرسند که حتی تصور اینکه روزگاری مصرف کننده تمام عیار بودهاند در ضمیر نمیگنجد اینهمه تغییر از نظر شما چگونه اتفاق میافتد؟
خیلی ممنون! سؤالی است که در هر شرایطی با چند دیدگاه میتوان به آن پاسخ داد؛ ولی اصلیترین جواب آن برمیگردد به مقوله شناخت انسان و پروسه مصرف موادمخدر تا قطع آن و قطع موادمخدر تا رسیدن به خود. در دوران مصرف آنچیزی که برای شخص تعیینکننده است خودش نیست؛ اگرچه انسان است کاربرد دارد و در حال زندگی است؛ ولی خودش نیست و تصمیمگیرنده کس دیگری است و زندگیکننده اصلی کسی دیگر است. تصمیماتی میگیرد که اصلاً نمیداند برای چه آن تصمیم را گرفته است و خود به چرایی آن آگاه نیست فکر میکند که میتواند فکر کند و درواقع ادای فکر کردن را در میآورد؛ ولی در سفر دوم به قول آقای مهندس سیستم فرماندهی خودش را در دست میگیرد. اگر در زمان مصرف ده تا تصمیم من را مواد میگرفت که من را به آن روز انداخته بود الآن میتوانم تصمیمهای درستم را با آموزشهایی که میبینم و آگاهیهایی که کسب میکنم و با روندی که در کنگره به سمت جلو حرکت میکنم بهبود ببخشم.
انسان با خودش فکر میکند و به گونهای میشود که شب و روزش همواره در حال تفکر کردن به خودش و درونش است که جوششی از اعماق وجودش غُل بزند و بتواند خودش را پیدا کند. درواقع جای موادمخدر با شناخت انسان عوض میشود. وقتی که نگرش و دیدگاه فرد تغییر پیدا کند درواقع انسان در جستوجوی خویش بهدنبال پیدا کردن خود واقعیاش است و دیگر جایی برای مواد مخدر و ضد ارزشها باقی نمیماند. این خود نیز یک روند توأم با تفکر است؛ چون درگیر مسائل زندگی میشود. شخص بهجایی میرسد که منجر به شناخت بیشتر از خود میگردد و متوجه میشود که اگر یکسری اتفاقات قبلاً در زندگی من افتاده بهخاطر نوع تفکرات من بوده که برای من بهوجود آمده است. تفکرات به صورت موادمخدر عینیت پیدا میکرد؛ ولی وقتی من بخواهم مهار تفکرات و مصرف نکردنم را در دست بگیرم قاعدتاً اول باید فکرم را تغییر بدهم تا یک روزی به مصرف نکردن برسم.
از ابتدای مصرف تا به اکنون که حدود بیستوسه سال میگذرد در وجود خودتان چه تغییر فاحشی میبینید که بهواسطه آن همواره خود را مدیون کنگره میدانید و ماندگار شدهاید؟
حقیقت این است که این من نبودم این کار را انجام دادم و آن کسی که هدایتکننده کل این سیستم است بر اساس نتیجه افکار و اعمال من روند زندگی من را میچیند. شاید روند زندگی من به گونهای بود که سیستم فرماندهی عالم تشخیص داد که این شخص در این قسمت میتواند هم پیشرونده باشد و هم سازندگی و اثرگذاری چه در وجود خویش و چه در وجود سایرین داشته باشد. من شاید مواد میزدم؛ ولی آدم بدی نبودم. امروز به این تفکر رسیدهام که اعتیاد به موادمخدر یک جایی یک شناختی از انسانیت را به من نشان داد که اگر مصرفکننده نمیشدم در درون من ناشناخته و مبهم میماند. استفاده از موادمخدر باعث شد من روی آن قسمت تاریک وجودیام پروژکتور انداختم و آن را دیدم. این یک امر کلی است و در همه آدمها وجود دارد. یکی کمتر، یکی بیشتر و بر اساس آن خداوند این فرصت و این مسیر را برای من بهوجود آورد که اگر این شخص در راه درست قرار گیرد و به کنگره60 بیاید هم میتواند خود را رشد دهد و بسازد و هم میتواند برای دیگران مثمرثمر باشد؛ البته تا زمانی که تفکرش عامل نگهدارنده او در مسیر درست باشد. این پروسهای است که هر چه سازندهتر پیش بروی و هر چه الگوی مثبتتری داشته باشیم وسعت دید بیشتری پیدا میکنیم. آقای مهندس هم در ابتدای کار با دو نمایندگی شروع کردند؛ ولی وسعت دید و ایمانی که به کار داشتند باعث ماندگاری این مسیر شد. اکنون کنگره60 در حال ساخت دانشگاه است و در مجامع علمی راجع به فیزیولوژی سیستمایکس، تعریف ژن و درمان اعتیاد حرف برای گفتن دارد و این، یک بدهبستان با عالم هستی است که هر چه بدهیم پس میگیریم و مثال عینی آن گام برداشتن پای راست و متعاقب آن پای چپ است که نهایتاً وقتی به عقب بازمیگردیم میبینیم که کیلومترها راه پیمودهایم.
بیستوسه سال پیش در ابتدای ورودتان به کنگره60 زمانی که هنوز به خوبی پا نگرفته و به بار ننشسته بود چگونه به کنگره اعتماد کردید؟ درواقع چه چیز در کنگره۶۰ شما را نگهداشت و ماندنی کرد؟
میگویند یک آقایی از آبشار نیاگارا به پایین شیرجه زد و همه فیلمبردارها، عکاسها و خبرگزاریها جمع شدند با این شخص مصاحبه کنند که چهطور از آن ارتفاع شیرجه زد. از او میپرسند انگیزه شما از این پرش و شیرجه چه بود؟ تاکنون کسی مهارت و جرأت چنین کاری را نداشت؟ شخص میگوید من انگیزه و این صحبتها را متوجه نمیشوم. فقط آن کسی که من را هل داد به من نشان بدهید. سازگاری با فرهنگ اعتیاد مختصات خاص خودش را دارد. واقعیت این است که وقتی وارد کنگره میشویم یک فرهنگ دیگری را میبینیم. ما از همان ابتدا در کنگره60 احترام، ادب، محبت و صمیمیت را دیدیم. شما وقتی یک گل را میبینید متوجه میشوید گل است، قشنگ است، عطر و بو دارد. نمیتوانیم بگوییم این گل زشت است و بدبو؛ مگر اینکه غرضی داشته باشیم که خوشبو را بدبو ببینیم. ما وقتی وارد کنگره شدیم پایه و اساس آن بر مبنای عشق بود و محبت. ما هم سعی کردیم که گیرندههای خوبی داشته باشیم و این عشق، علاقه و محبت را به خوبی دریافت کنیم. من سعی کردم گیرندههای خودم را باز کنم. کسی که وارد کنگره میشود اینکه بتواند گوش، چشم و قلبش را برای دریافت حقیقت و خوبیها باز بگذارد و خداوند او را در این راه هدایت کند که مطلب را بگیرد خودش کلی است. آقای مهندس هم در سیدی قلب راجع به بصیر بودن و سمیع بودن صحبت کردهاند. «ما اگر راههای ورودی این قلبی را که خداوند به ما داده باز بگذاریم دریافتیها را میتوانیم بگیریم و وقتی راههای ورودی بسته باشد هرچه میبینیم منفیهاست». آدمهایی که گیرندههایشان باز باشد مطلب را میگیرند. خیلیها هم میآیند، نمیگیرند و میروند. میگوییم هنوز وقتش نرسیده است. شاید آنچیزی را که باید ببینند نمیبینند؛ آنچه را که باید بشنوند، نمیشنوند. وارد سیستم کنگره۶۰ میشوند و فقط دنبال ایرادها میگردند. ما هم نمیگوییم کامل است و همهچیزش تکمیل است؛ ولی میدانیم که از استاندارد بالاتر است. آن کسی که ایراد میگیرد میرود. در حقیقت او میخواهد برود که ایراد میگیرد. کنگره براساس عشق و محبت است. آنچیزی که ما یاد میگیریم امانتی در دست ما است و حداقلش آن است که من همین احساس خوب را در اختیار دیگرانی بگذارم که با من در ارتباطند و امانتدار خوبی باشم.
من بهعنوان مسافر یا همسفر چهکار کنم که وقتی که وارد سفر دوم شدم آن را با کیفیت سپری کنم و مانا باشم و نیروهای بازدارنده باعث توقف مسیر من نشوند؟
مسئله اینجاست که میخواهیم کاری کنیم نیازی نیست کار خاصی انجام شود؛ موضوع زندگی است. یک مسافر یا همسفر چه اینجا بیاید یا نیاید روزی که سپری کرده به حسابش نوشته خواهد شد. میزان تواناییها و ارزشهای شخص نسبت به هدفهایی که در زندگیاش دارد شخص را تعریف میکند. من تا چندین سال خیلی از مهمانیها، مراسمهای عروسی و عزا را نرفتم؛ چون ارزشها برایم متفاوت شده بود و حرف یا تأیید سایرین دیگر برایم مهم نبود. مهم این بود که حال دل من، کجا خوب است و کجا آرامش به من دست میدهد تا کی برای حرف مردم باید زندگی میکردم. مردم موافق باشند انجام بدهم؛ موافق نباشند انجام ندهم؛ پس خودم چه؟ در این صورت خودم را فراموش میکردم. ماندگاری در کنگره هم همین است. اگر جایی که وارد شدی حس و حال خوبی به خودت میدهد باید بمانی و بدرخشی. فرزندت هم همین جا رشد میکند. بچهها با همه شیطنتهایشان یاد میگیرند خوب ببینند، مؤدب باشند و خوب عمل کنند. ما هم باید سعی کنیم آدم متعادلی باشیم یاد بگیریم از دست، پا، چشم و گوشمان بهتر استفاده کنیم. قشنگیها را ببینیم. آقای مهندس در سیدی اخیرشان «قلب» گفتهاند که صوت ما قدرت دارد. کلام ما جان دارد؛ خب اگر ما از اینها درست استفاده نکنیم و غیبت کنیم، سرزنش کنیم، بعد هم ابراز نارضایتی از زندگیمان داشته باشیم خب باید ببینیم در زندگیمان چه چیز داریم، پس میفرستیم که طلبکار هم هستیم.
با توجه به دستور جلسه هفته آینده که «بنیان کنگره60» نام دارد ویژگی بارز آقای مهندس که باعث شده شخصیت کاریزماتیکی داشته باشند چیست؟ چگونه است که دستی که ایشان از روی محبت به سر مسافر تازه رها شده میکشند یا لبخندی که میزنند باعث انرژی و حس خوب در شخص میشود و تا مدتها در قلب وی ایجاد حلاوت میکند؟
بعضی چیزها گفتنی نیست؛ چون گاهی باعث سوء تفاهم میشود. آقای مهندس همیشه خودشان میگویند من انگشت اشارهام و نمیشود که ما انگشت را ببینیم؛ ولی اعمال و کرداری که گفته میشود را انجام ندهیم. آقای مهندس زندگی را در قالب وادیها به ما آموختند. این مهم است آقای مهندس همیشه و همه جا با ما باشند و همواره حضورشان را حس کنیم. اینکه فقط در کنار ایشان با احترام و محبت صحبت کنم و شنونده خوبی باشم کافی نیست. آیا وقتی که ایشان پیش من نیستند باز همین رفتار را دارم؟ من در درونم چندین سال است که همین کار را انجام میدهم و در درون خودم یک مهندس ساختهام. واقعیت این است که همیشه نمیتوانم عملکرد کاملی داشته باشم و ممکن است گاهی از دستم در برود؛ ولی همیشه سعیام بر این است که تفکر آقای مهندس به گونهای در افکارم ریشه بدواند که وقتی نیستند همانگونه رفتار کنم که هستند.
یکی از ویژگیهای آقای مهندس این است که پنهان کار نیستند و همیشه سپاسگزار افرادی هستند که باعث موفقیتشان شده است. آقای مهندس برایشان مهم است که از قدیمیها صحبت و تشکر شود. شاید یکی از سکوهای پرش آقای مهندس این است که اسم کسانی را که از ابتدای کار قدم مثبت برداشتند در خاطرشان هست. آقای لشگری، آقای غفور، آقای کریمی و ... حتی بعضیهایشان فوت کردهاند؛ ولی اسمشان را میآورند. آقای مهندس میگویند اینها کمک کردند که کنگره جان گرفته است. شاید من اگر بودم میگفتم از روز اول من خودم کارها را کردم و این توانمندی من است. فرق من با آقای مهندس اینهاست. من آقای مهندس را دارم و ایشان را میبینم؛ ولی نیازی نیست ایشان همیشه با من باشند. حضورشان باید در تفکر من جلوهگری کند. اگر قرار است احترام بگذارم، بگذارم و به گونهای رفتار کنم که وقتی نیستند هم، گویی هستند. اگر قرار است کمکاری نکنم؛ پس باید در غیاب آقای مهندس هم زندگیام روی مدار درست قرار بگیرد و کم کاری نکنم. زندگیام را بسازم و تفکرم را بسازم. الآن بنای کنگره60 بر همین اصل استوار است. آقای مهندس خیلی از نمایندگیها را تا به حال ندیدهاند بهخاطر پایه گذاریهایی که از لحاظ احساسی و عاطفی انجام دادهاند اکثر نمایندگیها کارشان را بهدرستی انجام میدهند؛ چون به صداقت، ایمان و درستی اعتقاد دارند. ما اینجا سعی میکنیم به همدیگر کمک کنیم. وقتی گام اول را درست برداشتیم گام دوم، سوم و بعدی را هم که صحیح برداریم، میبینیم که بیستوسه سال گذشته است. اگر در مسیر دهم کج میرفتیم الآن این پشتوانه نبود.
مصاحبهکننده: همسفر حکیمه رهجوی راهنما همسفر سمانه (لژیون هشتم)
عکاس: مرزبان خبری همسفر دریا
ویراستاری و ارسال: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر سمانه (لژیون هشتم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی باغستان کرج
- تعداد بازدید از این مطلب :
700