چهاردهمین جلسه از دور دوم کارگاه های آموزشی عمومی کنگره60ویژه مسافران و همسفران نمایندگی ارگ کرمان به استادی:راهنمای محترم مسافرمحسن نگهبانی:مسافرحامد دبیری:مسافرعلی با دستور جلسه"اوتی و تولدآزادمردی راهنمای محترم مسافررضا"روزپنجشنبه29آذر1403ساعت15.30آغازبکارنمود
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان محسن هستم مسافر.
قبل از هر چیز تشکر میکنم از جناب مهندس و خانواده محترمشان. دستور جلسه اول در مورد اوتی هست و دستور جلسه دوم آزادمردی و رهایی ۵ سالگی آقا رضا راهنمای محترم است.
من اول در مورد دستور جلسه اول یعنی اوتی صحبت میکنم برای اینکه ما بدونیم اوتی چی هست و چه کاری انجام میدهد فرض رو بر این بذارین که اینجا اوتی نیست مثل اصفهان و شما باید سفر کنید و درمان بشوید،،فرض کنیداوتی هیچ جا نیست،بایدچکارمیکردید؟
من بهتون میگم، اولین کاراین بودکه راهنمامیگفت بروربع کیلوازاون ماده بخر، بعد باید میرفتی یک ترازوی بسیار دقیق پیدا میکردی اگه خیلی خوش شانس بودی مثل ترازوی طلا فروشی چون ترازوی طلا فروشی خیلی دقیق نشون میده بعضی از ترازوها نفس که میکشیدی ترازو نشون میداد،،ما تنها راهی که میتونیم بدن به اون واکنش درست نشون بده نظم و انضباط دقیق است کلید اساسی در دی اس تی نظم است مقدار معین اندازه فوق العاده یکسان سر ساعت معین اینا دو تا مسئله کلیدی است، شاید شما خیلیاتون یک گرم سی روز را شنیدهاید اما هنوز مفهوم یک گرم سی روز را نمیدانید، شما باید میرفتی یک خطکش میگذاشتی بعد این یک گرم روجوری لوله میکردی که ۳۰ سانت بشه بعد میگذاشتی کنار خطکش و یک سانت یک سانت میچیدی این باید کاملاً یک اندازه در میومد نه باریک نه چاق تا بفهمی یک گرم سی روز یعنی چی تو این دفعه رفتی ماده رو میخریدی با دفعه بد فرق میکرد و این باعث میشد بدن کلاً بریزد به هم به علاوه اینکه دهها ماده اضافه در اون بود یعنی سرب میزدند یا مادهای به نام آرسنیک که سمی بود برای اینکه دود زیادی بکند شاید الان بدونید یک ماده به نام اپیوم دارویی که از هند یا استرالیا وارد میشود تمام استانداردهای یک دارو را دارد از نظر غلظت از نظر کیفیت از لحاظ مواد ناخالصی و غیره حالا از همه مصیب بارتر این بود که اگر شما دودی بودی روز آخریگفتن برو دوتا دود بکش و بیا رهاییت را بگیر.شاید الان بهتر بدونید که اوتی چی هست شاید شما الان بتونید در این سیستم بروید و قانونی اوتی بگیرید، اینا پشت صحنههای اوتی هست اما الان میروید و خیلی راحت اوتی را میگیرید ترازو که وزن میکردیم فس که میکشیدیم ترازو میخورد به هم چه سختیها به این علت داشتیم این ربع کیلو خوب بودیم ربع کیلویی بعدی معلوم نیست چی بود ن چهار ماه بعد باید میرفتیم میگرفتیم اندازه گرفتن اینها مصیبت بود و وقتی میتوانستیم دقیق اندازهها را در بیاوریم برایمان سخت بود بدن سخت درست میشد، صد تا گیر و گرفتاری پیدا میکردند شما الان ۲۱ روز ثابت میروید جلو و بدن به راحتیافتاد روی روال اما اون موقع ازهمه رها که میشد بدن درد پا درد شروع میشد، این اهمیت اوتی هست الان ۱۸ نفر همین جا پشت همین نامه زردی تو میروی و میگیری دارن زحمت میکشن این هفته برای همین است که یک نگاه و نظر جدیدی به اوتی بکنید داروی شفابخش و معجزهگر میدونید معنی این یعنی چه نمیدونید اگر نداشتید باید چه کار میکردید همین الان در اصفهان باید خودت بروی و اوتی را تهیه کنی شربت پلمپ را میدهند اما در اون متادون است این یعنی وقتی مجبوری خودت تهیه کنی چند سال پیش در مشهد باید ۶ ماه منتظر میماندیم تا یک جا خالی بشود و رهجو برود روی پروسه درمان قدر این اوتی را بدونید و قدردان افرادی باشید که در این راه خدمت میکنند شما ندیدید که بچههای پرتال با چند دفتر میروند خونه کارها را انجام بدهند.
دستورجلسه دوم هم که تولد آقا رضا راهنمای لژیون چهارم هستش من این را صمیمانه به خودشون همسفرشون راهنمای همسفرشون تبریک میگم، یک عبارتی است که من خیلی این را دوست دارم:
بیگانگانی به ظاهربیگانه،اماآشناترازهرآشنایی، من خاطرم هست آقا رضا اون زمانی که اومده بودند در لژیون یه دوست صمیمی داشتند که من مجبور شدم یک جدایی بین آنها بزارم اگر این جدایی نبود شاید درمان صورت نمیگرفت اتفاق بزرگی که در سفر اول برای آقا رضا افتاد فکر کنم روی شش دهم یا چهاردهم بود که آقا رضا به علت شکستگی پاشنه پایش چند مدت ما درگیرش بودیم و یک مانع بزرگی شده بود آخر سفر با وجود اینکه هر شب درد داشت اما سعی کرد از این مانع عبور کند تا اینکه گذشت و آقا رضا رفتند برای راه امتحان راهنمایی و تنها رهجویی بودند که من نتوانستم آنطور که باید برایش کاری انجام بدهم چون آن زمان یک مشکل شخصی بسیار بزرگ برای من پیش آمد که مانع این کار شد و ایشون به تنهایی امتحان داد و قبول شد و شاید خودساختگی ایشون از همون زمان شروع شد و رفتند و شال راهنماییشان را گرفتند و همین نقطه عطفی بود برای موفقیت ایشان که هنوز هم ادامه دارد که الان یک لژیون بسیار منظم آموزشهای بسیار عالی،،
من باز هم تبریک میگویم این تولد ۵ سالگی را و این آزادمردی را به آزاد مردی رسیدن کار کمی نیست انشاالله دهمین سال و چهاردهمین سال را جشن بگیریم.متشکرم
سخنان راهنمای محترم مسافررضا:
سلام دوستان رضا هستم یک مسافر
ابتدا خداوند بزرگ را شاکر و سپاسگزارم که وابسته به کنگره شدم و آموزش بگیرم و حالم خدا را شکر همیشه خوبه تشکر می کنم از آقای مهندس دژاکام که چنین مکانی بنیان نهاده تا من بیام آموزش بگیرم و همچنین از خانواده محترمشان تشکر می کنم و از راهنمای بزرگوارم آقا محسن نقدی و از راهنمای استادم آقا هادی خدا بیا مرز و قطعاً روح ایشان هم در بین ما وجود دارد ، و از راهنمای سیگارم آقای مجید زنگی آبادی تشکر می کنم ،
تشکر می کنم از تمام کسانی که مشارکت کردند و بنده را مورد لطف قرار دادند و امیدوارم که این عشق و محبتی که در کنگره وجود دارد همیشه پابرجا بماند ،
یادمه که سال نود وشش بود که اتفاق بدی برام افتاد و پدرم را از دست دادم و خیلی برام نگران کننده بود ولی اردیبهشت ماه سال بعد یک اتفاق خوبی برایم رقم خورد که خودم هم باورم نمی شد و امیدوار شدم که خداوند اذن من را صادر کرد و وارد کنگره شدم و از آقا حمزه خیلی ممنونم که باعث و بانی آمدن من به کنگره ایشان شدند و اگر من وارد کنگره نشده بودم معلوم نبود چه سر نوشتی در انتظار من باشد و به قول آقای نقدی من شاید اصلاً زنده نبودم و اردیبهشت سال نودو هشت بهترین اتفاق در زندگی من رقم خورد و اونم رهایی از بند مواد مخدر و آن روز رهاییم را هیچگاه فراموش نمی کنم از همان لحظه ای پیراهنم را اتو می کردم تا وقتی که از در خونه با همسفرم رفتیم راه آهن و لحظه شماری می کردم که برم تهران پیش آقای مهندس و دوروز پشت سر هم من آمدم اعلام رهایی کردم اینقدر حالم خوب بود و داشتم آن عکس ها را نگاه می کردم می بینم که چند نفر ما باهم رفتیم رهایی از لژیون آقا حمید رضا و آقای نقدی تنها کسی که خداوند لیاقت داد و ماندگار شد من بودم و خدا را شکر میکنم که این یک فرصت طلایی به من داد تا بتوانم خودم را بسازم ،
و من توی سفر اول خیلی اتفاق های بدی برام افتاد که قابل عنوان نیست فقط راهنمایم در جریان بود و دست همسفرم را می بوسم که چند سالی بخاطر این اعتیاد من واقعاً زجر می کشید اما هیچ وقت خم به ابرو نیاورد و با من به بدی برخورد نمیکرد و من بخاطر مصرف مواد وبی حسی که بودم هیچ چیزی را نمی دیدم و من ساعت شش صبح میرفتم سرکار وبعد می رفتم دنبال مصرف مواد و ساعت یازده شب میرفتم خونه و شاید من چند روز اصلأ خانواده ام را نمی دیدم حتی یک ساعت بشینم با همسرم درد دل کنم و ببینم چه مشکلی دارد و واقعاً خیلی ازشان ممنونم که من را تحمل کردند با حال خراب ،
ویادم هست توی سفر اول من اوایل همسفر نداشتم و تعداد همسفران خیلی کم بود و چند جلسه همسفرم همراهم آمد کنگره ولی سر لژیون نمیرفت و موقعی که می رفتیم خونه داشت از آموزشهای کنگره صحبت می کرد و کمکم داشت با کنگره آشنا میشد و یه روزی دیدم جلوی شعبه واستاده و داره با آقا علیرضا صحبت می کنه و میگه این آقای نقدی کیه و در صورتی که همسفرم کنگره نمیآمد سفر بسیار خوبی داشتم چون همسفرم من را واقعاً درک میکرد و مرتب سایت کنگره را دنبال میکرد و مطالعه می کرد ،
و میگفت که من آقای نقدی را ستایش می کنم و این به خاطر تغیراتی که در من بوجود آمده بود این جوری شده بود و به خاطر اعتیاد من خیلی چیزها را از دست دادم ولی حالا خدا را شکر میکنم که من یک کنگره ای هستم و حالم خوبه میام کنگره آموزش می گیرم،از آقای نقدی واقعاً خیلی سپاسگزارم و دوبار من به مشکل خوردم و به ایشان پیام دادم و واقعاً من را حس کرد دوبار من توی کنگره نجات یافتم یبار بخاطر اعتیادم در سفر اول ویبارم توی سفر دوم بخاطر جهل و نادانی داشتم به عمق باطلاق ها غرق میشدم و من تو سفر دوم اگر به کنگره وصل نشده بودم امکان داشت زندگیم از هم بپاشد و توی سفر اول واقعاً ادعا دارم هر چه آقای نقدی می گفت انجام می دادم من اردیبهشت ماه رهایی گرفتم و خرداد ماه آزمون راهنمایی بود امتحان دادم و قبول شدم در صورتی که هم کمبود رهایی داشتم و هم کمبود خدمت و اینکه یه موقع های خداوند انسان را به عمق تاریکی ها فرو می برد تا قدر روشنایی ها را بدونی و استاد امین می گویند که نیروهای منفی و بازدارنده توی سفر دوم بیشتر میان سراغت و من به واسطه منیتی که داشتم سفر دوم کنگره نمی خواستم بیام و می گفتم که من موادم را درمان کردم و علم کنگره هم بلدم کنگره دیگه برم چکار رفتم مغازه زدم و جوری شد که حساب کتاب کردم با خودم گفتم من حالم خرابه امکانش بود که دوباره بروم دنبال مصرف کننده گی ولی خدا را شکر میکنم که مغازه را جمع کردم و آمدم وصل شدم به کنگره آمدم با آقای نقدی صحبت کردم گفت رضا برو شالت را بگیر ولی اگر لژیون می خوای نزنی نزن رفتم تهران شال راهنمایی گرفتم و همون موقع با گوشی درخواست تشکیل لژیون دادم و سال نودو نه به عنوان لژیون هفتم شروع کردم به فعالیت و من یک الگویی هستم برای آن سفر دوم های که میگن من دگه رهایی گرفتم دگه پرونده اعتیاد من بسته شده نه اینطوری نیست باید بعداز رهایی به سیم کنگره وصل باشید تا حال خوبی داشته باشید ،
توی شعبه گنجعلیخان آقای زارکویی گفت که حاضر است بره شعبه ارگ من با آقا حمیدرضا دستمان را گرفتیم بالا و قسمت شد بیایم شعبه ارگ و من از خونه تا شعبه گنجعلیخان پنج دقیقه مسیرم بود ولی فکر مسیر را نکردم ولی این یک اتفاق جدیدی بود برای من افتاد با آقای نقدی می رفتیم شعبه گنجعلیخان به گفت که وقتی بر گشتی من مثل این بودم که پدری بچهاش را از دست میدهد من این جوری بودم ،
رهجویی که کلی براش زحمت کشیدی وکلی امید و آرزو براش داری شاید یه موقع های از کنارت رد میشه و یک بوقی هم برات نمی زند من هم همین جوری بودم نمی دیدم و خدا را شکر میکنم که امروز اینجا نشستم و چند نفر از اعضای خانواده ام به واسطه من وارد کنگره شدند و تشکر می کنم از راهنمای همسفرم خانم زهرا صمیمانه تشکر می کنم که به همسفر من آموزش میدهد درس زندگی را یاد می دهد از راهنمای خواهرم خانم نرگس تشکر می کنم و راهنمایی کار سختی است من صمیمانه تشکر می کنم و از دختر کوچلویم صدف خیلی تشکر می کنم و امیدوارم که بتوانم برایش یک زندگی خوبی رقم بزنم ،
از این که به صحبتهای من گوش دادید از همه شما عزیزان ممنونم.
سخنان راهنمای محترم همسفرزهرا:
سلام دوستان زهرا هستم یک همسفر.خدا را شاکرم که توفیق داد در کنگره حضور داشته باشم و شادی این خانواده را از نزدیک ببینم و هرچند کم نقشی در شادی این خانواده داشته باشم. خدا قوت عرض میکنم خدمت همه خدمتگزاران قسمت همسفران و مسافران شعبه ارگ. تولد ۵ سال رهایی آقا رضا را خدمت بنیان کنگره آقای مهندس و خانواده محترمشان و خدمت راهنمای بزرگوارشان آقای نقدی بابت داشتن چنین رهجوی خدمتگزاری تبریک عرض میکنم. خدمت راهنمای محترم آقا رضا تبریک عرض میکنم قطعاً از فرمانبرداری امروز به جایگاه فرماندهی رسیدند و تبریک عرض میکنم خدمت معصومه عزیزم و دو فرزند گلشان و خدمت خانم صدیقه عزیز و راهنمای بزرگوارشان خانم نرگس عزیز، در سیدی قضاوقدر آقای مهندس میگویند: انسانها فکر میکنند قضاوقدر همیشه چیز عالی است؛ درصورتیکه گاهی پیش میآید که قضاوقدر همراه با درد و رنج است. این درد و رنجی است که انسان به دنبال آن حقیقتی را به دست میآورد که حاضر نیست آن را با هیچچیز عوض کند و آن تجربه و دانایی است. داشتم فکر میکردم که چهقدر این موضوع با این تولدها مرتبط است. هر تولدی که در کنگره برگزار میشود بیانگر یک درد است که غنیمتی بزرگ همراه دارد و آن شخص حاضر نیست غنیمت به دست آورده را با هیچچیزی عوض کند. این تولدها در کنگره تکرار میشود، ما روایتها را دائماً میشنویم و غنیمتها را دائماً میبینیم و سبب این میشود که ایمان من به کنگره قوی شود. و این مهم است که در این مکانی که درحال قدم زدن و آموزش هستم؛ اینقدر ایمان داشته باشم که توان حرکت کردن داشته باشم. همیشه این موضوع را به خودم و رهجویان لژیون یادآوری میکنم که کنگره جواب دعاهایی است که ما شبانهروز به درگاه خداوند میکردیم. اما در رابطه با رهجویی که وارد لژیون میشود من سه کار را از او میخواهم؛ اول اینکه همسفر خوبی برای مسافرش ؛ رهجوی خوبی برای راهنمایش و سوم مادر توانمندی برای فرزندانش باشد. دررابطه با معصومه عزیز در سفرِ اول مسافرشان، با قدرت مسافرشان را پشتیبانی کردند؛ چون مسافری که در کنگره خدمتگزار میشود؛ قطعاً پشت او همسفر صبوری قرار گرفته است که باعث شده است خدمت کند. شاید فکر کنید خانم معصومه هیچ غم و غصهای در زندگیاش نداشته است! اما در حقیقت این همسفر از خیلی از داشتهها و خوشیهای زندگیاش گذشته است؛ برای اینکه یک شخص بتواند به یک انسان دردمند کمک کند. و این در رابطه با معصومه خیلی صادق است. درنهایت آقا رضا با درست سفر کردن و خدمت کردن باعث شدند معصومه به کنگره وارد شود، اما همیشه این جمله را درکنگره شنیدهایم که نیروهای بازدارنده به زیباترین شکل وارد افکار و اندیشه ما میشود و معصومه هم از این قضیه مستثنی نیست. مدت کوتاهی سفر کرد و به دلیل مشکلی که برای او بهوجود آمد، از کنگره دور شد و من همیشه میگویم که دور شدن از کنگره یعنی محروم شدن از نعمت کنگره، اما خداراشکر با آموزشهایی که در سفر اولشان گرفته بودند و با توجه به عشق و محبتی که راهنمای اولشان خانم سلیمه عزیز که جا دارد از ایشان تشکر کنم در دل معصومه ایجاد کرده بود، دوباره با کنگره هم مسیر شد. درست است که ما همیشه با ناملایمتهای زیادی زندگی میکنیم اما این مهم است که من به آن مسئله به چه شکلی نگاه کنم. میتوانم در تاریکیها بروم و یا آنها میتوانند سکوی پرتاب من باشند. درادامه معصومه وارد لژیون من شدند و مدت زیادی نیست که در خدمتشان هستم. باتوجه به شناخت کوچکی که از ایشان دارم رهجوی صبور و فرمانبرداری هستند؛ ولی ترسهای خیلی زیادی دارند که امیدوارم در ادامه با آموزشهای کنگره و عملی کردن آنها این ترسها را کنار بگذارند و ثمره فرمانبردار بودنشان را بگیرند، وارد سفر دوم شوند و بتوانند همانند مسافرشان در کنگره خدمتگزار عاشق باشند؛ زیرا رنگینکمان پاداش کسانی است که تا لحظه آخر زیر باران میمانند. ممنونم که به صحبتهای من گوش کردید.
سلام دوستان صدف هستم همسفر
من از پرودگار بزرگ خیلی تشکر میکنم که ما را با این جمع آشنا کرد و از راهنمای پدرم آقای نقدی و راهنمای مادرم خانم زهرا تشکر میکنم.
صحبت های راهنمای محترم همسفرنرگس:
بهنام خداوند بخشنده مهربان
بهنام خداوند خوب بهار
بهنام شقایق، گل بیقرار
بهنام تواناترین واژهها
به رسم محبت بهنامخدا
سلام دوستان نرگس هستم همسفر علیرضا.بسیار خوشحالم که امروز بهواسطه این تولد فرخنده در جمع شما عزیزان مهر و محبت هستم. خیلی خوشحالم برای خانم معصومه عزیز و خانم صدیقه عزیز. من اگر بخواهم از خانم صدیقه صحبت کنم
به یاد دارم از زمانیکه بخش همسفران کرمان راه افتاد، من و خانم صدیقه در کنار هم به کنگره آمدیم. از همان روزهای اول یادم است که خانم صدیقه عزیز همیشه در خدمت کردن نفر اول بودند. هم لژیونی بودیم در لژیون خانم سحر عزیز و بعد از آن وارد خدمت دیگری شدیم. وقتی وارد سفر دوم شدیم هر دو در جایگاه مرزبانی خدمت کردیم. بسیار از ایشان در این خدمت آموزش گرفتم؛ بسیار خدمت خوبی در کنار ایشان بود و برای من خیلی لذتبخش بود. بعد از اینکه این خدمت تمام شد بلافاصله هر دوی ما در خدمت راهنمایی قبول شدیم. باز شش ماه هر دوی ما سر لژیون خانم سمیه عزیز رفتیم که امروز هم اینجا نیستند، جایشان خالی است و از ایشان ممنونم باز هم در آنجا من بسیار از ایشان آموختم، از صبوری ایشان و تاکیدی که برای رفع مشکلاتشان داشتند من در کنار ایشان از ایشان فرا میگرفتم و همیشه با من صحبت میکردند و من میدیدم که با تمام مشکلاتی که دارند چقدر زیبا میتوانند به همه آنها فائق بیایند. در ادامه من و خانم صدیقه با هم شال خود را گرفتیم و الآن در خدمت راهنمایی هستیم. باز هم در کنار ایشان هستم و این باعث افتخار است که ایشان در لژیون بنده در شعبه گنجعلیخان هستند و من از ایشان بسیار سپاسگزارم. فقط یک نکته کوتاه در مورد خانم معصومه عزیز بگویم؛ زمانیکه ما مرزبان بودیم خانم صدیقه همیشه دعا میکردند و به من میگفتند خواهش میکنم که دعا کنید که همسفر برادر من به کنگره بیایند و من همیشه میگفتم که هرزمان وقتش برسد ایشان میآیند. خانم معصومه را میدیدیم. گاهی به کنگره میآمدند و مدتی بودند و من بسیار از مشارکتهای ایشان آموزش میگرفتم و مشارکتهای خیلی خوبی داشتند. زمانیکه به کنگره میآمدند هر خدمتی که به ایشان داده میشد انجام میدادند؛ اما چون گاهی نمیآمدند خانم صدیقه ناراحت بودند و میگفتند خیلی دعا کن که خانم معصومه بیایند و امروز میبینم که در کنار مسافرشان هستند و جشن آزادمردیشان است و من خیلی برایشان خوشحالم. و این ۵ سال رهایی و آزادمردی را خدمت راهنمای محترم آقا رضا و راهنمای محترمشان آقای محسن نقدی و خدمت خانم معصومه و خانم زهرا عزیز و همچنین خدمت خانواده محترمشان تبریک میگویم. ممنون که به صحبتهای من گوش کردید.
آنکه به دل اسیرمش
در دل و جان پذیرمش
گرچه گذشت عمر من
باز به سرد میگیرمش
صحبت های همسفرمعصومه:
سلام دوستان معصومه هستم همسفر.در راستای پنجمین سالگرد رهایی مسافرم رضا، در ابتدا از خداوند بزرگ شاکر و سپاسگزارم که توفیق حضور در این جمع و جایگاه را به من داد تا در حلقه محبت شما دوستان عزیز قرار بگیرم. درادامه از آقای مهندس دژاکام و خانواده محترمشان و از اساتید گرانقدر ایشان تشکر میکنم که مصداق واقعی وادی هفتم هستند. این بزرگواران نور حقیقت را در وجودشان کشف کردند و آن را تحتعنوان دوستی اشاعه دادند و همچنین تشکر می کنم از آقای علیرضا دژاکام، خانواده محترمشان، خانم نرگس عزیز و خانم سحر عزیز که باعث برپایی کنگره۶۰ کرمان شدند و تقدیر و تشکر ویژه دارم از آقای محسن نقدی راهنمای مسافرم که با زحمات بیشائبهشان سعی و تلاش در رهایی مسافر من داشتند تلاشهای صادقانه و خالصانه این بزرگوار آینه وظیفهشناسی و پژواک تعهد و دانایی است، نتایج زحمات این بزرگوار درخت امیدی است که به بار مینشیند و نوید بخش آیندهای پرنشاط و پرنور خواهد بود. ایشان بذر امید را در دل مسافر من زنده کردند و نتیجهاش حال خوبی است که به ما انشعاب میدهند. انشاالله برکات این حجم از لطف و مهربانی آقای نقدی در زندگی شخصیشان جاری شود. تشکر میکنم از راهنمای درمان سیگار مسافرم آقای مجید زنگی آبادی چراکه درمان سیگار مکمل درمان اعتیاد است و همچنین تشکر میکنم از راهنمای بزرگوار خودم خانم سلیمه عزیز و خانم زهرای عزیز چرا که من بهعنوان فردی مبتدی آموزشهای فراوانی از این عزیزان گرفتم و درادامه خواهم گرفت و همچنین از راهنمای تازه واردین خودم خانم فائزه عزیز که با عطوفت و مهربانی و با آغوشی باز من را پذیرفتند و از همه خدمتگزاران، ایجنتها و مرزبانان چه در بخش مسافران و چه در بخش همسفران، خدمتگزاران سایت و خدمتگزاران چراغخاموش OT و همه کسانیکه بهنوعی در این مجموعه خدمت میکنند تشکر و قدردانی میکنم. در زمان مصرفکنندگی مسافرم با وجود عدم اطلاع خانوادهام از مصرفکنندگی ایشان، عزت، شان و منزلت اجتماعی ایشان بهخاطر مصرف مواد دچار تزلزل شده بود و من همیشه دنبال معجزهای از جانب خداوند بودم و دیری نگذشت که معجزه بهوقوع پیوست و این معجزه همان فرشته بزرگی است که خداوند برای نجات انسانها بر روی زمین فرستاده است، آن شخص کسی نیست بهجز آقای مهندس دژاکام که من از خداوند برای ایشان آرزوی سلامتی، بهروزی و کامیابی را دارم. مسافر من در آخر فروردین ۹۷ در کنگره حضور پیدا کردند و سفر زیبای خودشان را آغاز کردند. شاید هرآنچه آقای محسن نقدی درخواست میکردند، بدون چون و چرا میپذیرفتند و بدون حاشیهپردازی وظایف خودشان را عمل میکردند. در آن زمان لژیون همسفران بهطور قطع تشکیل نشده بود و من و تعداد محدودی از همسفران به کنگره میآمدیم و از بیانات اساتید و مشارکتکنندگان بهرهمند میشدیم. همیشه یادآور این بودند که همسفر خوب کسی است که همراه و همگام مسافرش باشد؛ درواقع همسفر باید بیمار بودن مسافرش را بپذیرد و با مهربانی و عطوفت خودش روح و جان یخزده مسافرش را التیام ببخشد و من در آن زمان از هرگونه آزار زبانی و انتقال حس آلوده به مسافرم پرهیز کردم. مسافرم درطی سفرشان دچار شکستگی پا شدند و در همین حین نیروهای بازدارنده به قصد شکاف بهصورت دلسوزانه و زیبا جلو آمدند، تا عاملی باشند که به کنگره نیایند؛ ولی ایشان با عزم و اراده قوی که داشتند همچنان به راه خود ادامه دادند و سفر زیبای خودشان را به پایان رساندند از همینجا از مسافرم تشکر میکنم که با شهامت قدم در مسیر روشناییها گذاشتند و توانستند نقش زیبایی را در دفتر آفرینش برای خودش، من و فرزندانش به یادگار بگذارند. از همه شما عزیزان که با حضور گرمتان مایهی دلگرمی و شادی مراسم تولد مسافر من شدید تشکر و قدردانی میکنم. اِنشاءالله به آرزو و خواسته قلبیتان برسید. زیاد وقت شما را نمیگیرم. از اینکه وقت گرانبهایتان را در اختیار من قرار دادید بسیار سپاسگزارم.
صحبت های همسفرصدیقه:
سلام دوستان صدیقه هستم همسفر.خداراشکر میکنم که امروز به واسطه تولد مسافر عزیزم در جمع شما عزیزان قرار دارم. از این بالا همه شما عزیزان را زیبا میبینم. خیلی خوشحالم که اینجا هستم. من وقتی همسفران را در پارک میبینم خیلی از بودنشان لذت میبرم. خوشحالم از بودن در اینجا. از آقای مهندس دژاکام، از تمام خدمتگزاران و از راهنمای عزیزم خانم سحر تشکر میکنم. این تولد را به ایشان و آقای مهندس تبریک میگویم. آقای علیرضا دژاکام خیلی برای شعبههای کرمان زحمت کشیدند و من شاهد زحمات ایشان هستم. مسافرم در راه و شهرسازی کار میکنند و شاهد هستند که چطور آقا علیرضا آنجا میایستند و وقتشان را میگذارند که بتوانند مجوز بگیرند و شعبهای را برای ما تأسیس کنند. باید قدردان این عزیزان باشیم. در مورد آقا رضا بخواهم صحبت کنم ایشان تخریب بسیار زیادی داشتند. خداراشکر میکنم که امروز به این حال خوش رسیدند و از بابت این آرامشی که به آن رسیدند خیلی خداوند را شاکرم. چون همیشه خانم معصومه به خانهام میآمدند و من خیلی عذاب میکشیدم و برایم قابلقبول نبود چون آقا رضا اصلاً اهل این صحبتها نبود. ایشان کارمند بودند و چون آقا رضا خانه ما با مسافرم مصرف میکرد و معصومه پیش من میآمد و میگفت جریان چیست و باورش نمیشد و میگفت رضا کجاست، نیست، من اصلاً او را نمیبینم و من نمیدانم رضا چکار میکرد که معصومه متوجه نمیشد اعتیاد دارد. من دخترم را باردار بودم و هر صبح خیلی حالم بد میشد و میخوابیدم و آقا رضا میآمد. نمیشود خواهری دوست نداشته باشد برادرش به خانهاش بیاید ولی من دوست نداشتم! خیلی سخت است. زمانی که میآمد، من میخوابیدم. او متوجه میشد که من دوست ندارم آنجا بیاید، تمام وسایلش همراهش بود. خودش زغال میگذاشت، چایی درست میکرد و مصرف میکرد و میرفت. یک خواهر از اعتیاد برادرش حالش اینقدر خراب است که حاضر نبودم بلند بشوم و یک چایی جلوی او بگذارم؛ ولی الان آرزو دارم فقط زنگ در خانهام را بزند و به خانهام بیاید. چهقدر این اعتیاد به ما ضرر رساند و چقدر تخریب زیادی روی ما همسفران ایجاد کرد. خانم معصومه بهخاطر اعتیاد آقا رضا حالش خیلی خراب شد؛ علاوهبر مشکلات دیگر زندگیاش. من الان خیلی خوشحالم و خدا را شکر میکنم. تخریب آقا رضا از مسافر من خیلی بیشتر بود. مسافر من بهواسطه اعتیاد زیاد خراب نشده بود ولی آقا رضا چون همسفرشان نمیدانست براش سخت بود. باید این خانه و آن خانه میرفت. هرجایی هم که میرفت باید باج میداد تا آنجا بنشیند و بتواند مصرف کند. حتی خانه خواهرش، به من باج نمیداد ولی شخصیت او زیر سوال رفته بود. خداراشکر میکنم که امروز ایجا خوشحال میبینمش و شال راهنمایی به گردنشان است. مدیون آقای نقدی هستم. همیشه مادرم برایشان دعا میکنند و میگوید من این بنده خدا و آقای مهندس را نمیشناسم ولی همیشه برایشان دعا میکنم و میگوید هرچه میخواهند خدا به آنها بدهد. اینطور انسانها دل یک مادر را شاد میکنند، دل یک خواهر و یک دختر را. خداراشکر میکنم که الآن توانست اعتیاد را کنار بگذارد. اگر قرار بود با وجود بچهیشان که دارند بزرگ میشوند این را میدیدند، خیلی سخت بود. این ضربه را بچههای من خوردند. دختر بزرگ من به واسطه ضربهی بزرگی که در این رابطه خورد و هم حال من و هم حال مسافرم خراب بود، الآن بهواسطه مصرف الکل در قسمت خانمهای مسافر درمان میشود. ما هیچکداممان بزرگ شدن بچههایمان را ندیدیم، نه مادر و نه پدر، هیچکدام. پس باید قدردان باشیم. مدیون آقای مهندس هستیم و تشکر میکنم از خانم نرگس عزیز، خانم سحر عزیز و خانم سمیه عزیز که مدتی راهنمای من بودند و تشکر میکنم از خانم زهرا عزیز و خانم سلیمه عزیز که ممنون ایشان هستم و سپاسگزارم از همه شما عزیزان که با صبوری به حرفهای من گوش دادید؛ ممنونم.
تایپ:
مسافرمعین لژیون دوم ومسافرامین لژیون چهارم
عکس:
مسافراحسان مرزبان خبری
ویرایش و بارگذاری:
مسافرامیرهادی لژیون دوم
- تعداد بازدید از این مطلب :
290