اگر مثلث عشق کامل باشد نشانهاش این است که در انسان خلق و زایش بوجود میآید. خیلیها در مدت کوتاهی نقاش یا هنرمند شدند در صورتی که اگر میخواستند کلاس بروند چند سال طول میکشید و این معجزهای بود که در اثر عشق بوجود آمده و عشق باعث درمان و شفا هم میشود. مسئله دیگر اینجا است بعضی وقتها ممکن است عشق به سرانجام نرسد. بعضیها تفسیر کردهاند عشق یعنی نرسیدن و این درست نیست. مرحلهای از عشق نرسیدن است، مثل کسی که در اعتیاد قرار میگیرد و عشق رهایی و سالم بودن را دارد.
«هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش»
او حرکت میکند؛ ولی ممکن است نرسد. همانطور که آقای مهندس میخواستند درمان شوند و دو بار تجربه سقوط آزاد داشتند و به درمان و رهایی نرسیدند و این هم جزئی از مسئله رسیدن بود، پس عشق هم همینطور است، یک مقطعی دارد که نرسیدن است. مثل کارتون زیبای خفته که یک شاهزاده به دنیا میآید و سه فرشته در کنار او قرار میگیرند. فرشته اول زیبایی را به او هدیه میدهد و فرشته دوم صدای زیبا را به او هدیه میدهد. وقتی فرشته سوم میخواهد هدیه خودش را بدهد نیروی اضداد که یک جادوگر است وارد میشود و میگوید من هم هدیهای میدهم که در تولد شانزده سالگیات انگشتت زخم میشود و میمیری. فرشته آخر میگوید؛ من هم هدیه میدهم و به جای اینکه بمیرد به خواب برود و تا وقتی که عشق حقیقیاش پیدا شود در خواب بماند. پادشاه فرزندش را پنهان میکند و تمام چرخ خیاطیها را میسوزاند، همانطور که برای درمان اعتیاد تمام مواد فروشان را میگرفتند.
اینجا با یومالفصل شروع میشود یعنی بین پادشاه و فرزندش جدایی میافتد. فرزند به روستا میرود و در آنجا زندگی میکند و رشد پیدا میکند و کسی که دوستش داشته پیدا میکند. طلسم پیدا میشود و او به خواب میرود. جادوگر شخصی را که عاشق شاهزاده بود، زندانی میکند و شاهزاده را هم خواب میکند. جادوگر میگوید بعد از ۱۶ سال میتوانم بخوابم. نیروهای تاریکی تا موقعی که ضربه نزنند راحت نمیخوابند. به شخص عاشق میگوید تو صد سال دیگر از این بند آزاد میشوی و میروی عشق حقیقی خودت را بیدار میکنی. فرشتهها عاشق را پیدا میکنند و او را آزاد میکنند و به دنبال شاهزاده میروند در آنجا جادوگر موانع مختلفی را سر راهش میگذارد. تیر و باران سنگ و جنگلی از خار بوجود میآورد و به او میگوید باید از میان این جنگل خار عبور کنی. از بین خارها عبور میکند و به شاهزاده میرسد و در اینجا جادوگر تبدیل به اژدها میشود و با آتش مقابل عاشق قرار میگیرد. اینها همه تمثیل هستند. فرشتهها دو چیز به عاشق میدهند، شمشیر شهامت و عدالت و سپری با پاکدامنی و صداقت و او با سپر آتش را دفع میکند و با شمشیر هم اژدها را میکشد و به عشق خود میرسد. این مسیری که عاشق طی میکند تا به معشوق برسد، اینها موانع بیرونی هستند؛ ولی واقعیت چیز دیگری است. اصلاً موانع بیرونی در مقابل موانع درونی به حساب نمیآیند. کسانی که میگویند مشکلات است و زندگی سخت است، نمیشود تشکیل خانواده داد، آن عشق نیست، علاقه نیست؛ چون اگر وجود داشته باشد، این موانع کنار میرود و چون محبت و پیوند محبت وجود ندارد خیلی بزرگ به نظر میآید.
آن باران تیر، سنگ و جنگل خار آنها همه همان بدیهای درون خود معشوق است و چیز بیرونی نیست یعنی آن کسی که شما دوست دارید در درونش بدیها وجود دارد، یک خلقهای بدی وجود دارد، یک حسهای بدی وجود دارد ولی در پشت آنها هم آن ویژگیهای الهی و آن صوت و زیبایی وجود دارد و این خصوصیات همه در لایههای آن شخص وجود دارد؛ ولی خواب رفته است. در وادی چهاردهم فستیوالی وجود دارد که شروع به اجرا کردن برنامهها میکند. در یک طرف خرسها و فیلها هستند و در طرفی شاپرکها و پروانهها و بلبلها و صدای آنها باعث قطع شدن صداهای دیگر میشود. در درون انسان نیز همانگونه است خارها، تیرها و سنگها دقیقاً احساسات لطیف و زیبا را در شخص معشوق مخفی میکند. اما زخمهایی که خورده است او را تبدیل به انسانی میکند که با آن چیزی که در ابتدا بوده، فرق میکند و دارای آرامش، خلاقیت و اعتماد به نفس بیشتر و احساس بهتر خواهد بود. اینها هدایایی هستند که بخاطر مبارزه به شخص داده میشود. ممکن است عاشق دنبال معشوق حرکت کند و با بدیهای او روبهرو شود؛ ولی کینه و نفرت نگیرد، مقابله به مثل کند و بترسد همه اینها را باید انجام بدهد تا به عشق برسد. عشق آسان نمود اول؛ ولی افتاده مشکلها، یعنی در ابتدا هیچ کدام از این بدیها مشخص نمیشود و در مراحل بعدی خود را نشان میدهند و ظاهر میشوند و این تمثیل، خیلی جالب بود. اگر دایی دارید و او را دوست دارید؛،پس بچههای او را هم دوست دارید و اگر دایی دارید که او را دوست ندارید در نتیجه بچههای او را هم دوست ندارید. اگر داییتان را دوست داشته باشید و بچههای او را دوست نداشته باشید، دروغ میگویید؛ چون اگر داییتان را دوست داشته باشید، بچههای او را هم دوست خواهید داشت؛ حتی اگر بچهها خلاف کنند. اگر من را دوست داشته باشید؛ قطعاً اعضاء خانواده من را هم دوست دارید و اگر اعضاء خانواده من را دوست نداشته باشید یعنی من را هم دوست ندارید. اگر کنگره را دوست دارید باید تمام اعضایش را دوست داشته باشید و کنگره فقط مهندس نیست بلکه همه اعضاء آن هستند.
کنگره ساختمان نیست، پس اگر ما کنگره را دوست داریم باید جزء جزء آن را دوست داشته باشیم و جزء جزء آن را حمایت کنیم و تخریب نکنیم و اگر تخریب کنیم این ناشی از جهل ما است. وقتی دیدهبان کسی را انتخاب میکند، بهترین را انتخاب میکند و خیلی بالا و پایین میکند تا یک نفر را به عنوان ایجنت انتخاب کند. با چشمهای تیزبین خود بررسی میکنند و بعد انتخاب میکنند. من برای خرید زمین رباط کریم رفتم امضاء کردم به عنوان نماینده باید بروم امضاء کنم، گفتند زمین رباط کریم به نام دژاکام است، همه زمینها را به نام خودش کرده است و بعضیها باور کردند و من به عنوان نماینده و مدیر کنگره جمعیت احیاء انسانی باید امضاء کنم. حواستان جمع باشد بعضی افراد برای ما حرمت دارند، مقام و جایگاهی دارند باید یکدیگر را حفظ کنیم، اگر به فرض محال یک راهنما یک اشتباهی کرد، هزار تا خوبی داشته و هزار تا خدمت کرده است حالا یک اشتباه هم کرد، شما با یک اشتباه هزار تا خوبی او را خط نکشید. حواستان کاملاً جمع باشد اگر کسی حرفی به شما میزند، حرف او را بسنجید و ببینید که درست است یا غلط است بعد راجع به آن تصمیمگیری کنید و کسانی که یک حرف غلط را سریع منتقل میکنند یعنی کنگره را یاد نگرفتهاند و حرمت آن را نیاموختهاند. پشت سر دیگران صحبت کردن غلط است. پشت سر دیگران قضاوت نکنید تا در مورد شما قضاوت نشود. کنگره را باید حفظ کنید و اگر موردی باشد خود کنگره رسیدگی میکند. پشت سر من حرف زدند و گفتند که مهندس مواد مصرف میکند و من رفتم پزشک قانونی آزمایش عدم اعتیاد دادم. گفتند مهندس زرتشتی است، اگر زرتشتی هستم، آنها که اسم حسین نمیگذارند.
آیا اینها حقیقت بود؟ پس زمانی پشت شما کنگرهایها و راهنماها چیزی میگویند؛ اصلاً مهم نیست. تو حق نداری پشت سر راهنما حرف بزنی و آبروی او را بریزی. میخواهی کنگره بیایی، بیا، کسی تو را بیرون نمیکند، برو یک راهنمای دیگر بگیر. اینگونه باید یکدیگر را حفظ کنیم تا بتوانیم پرونده اعتیاد را حل کنیم. هوای یکدیگر را داشته باشید و اگر تعدادی از دوستانتان خواستند پشت سر کسی حرف بزنند، ایستادگی کنید و دفاع نمائید در ادامه استاد امین در سیدی زخم عشق در مورد وادی چهاردهم صحبت میکنند که وادی عشق و محبت است و خیلی مسائل داخل آن است. درک و فهم آن خیلی سخت است و من دو، سه سال دارم روی آن کار میکنم و یک چیزهایی را آدم متوجه میشود که دانستن آنها میتواند خیلی کمک کند؛ چون در زندگی هم جاری است. بر خلاف تصور خیلیها در مسئله عشق آنقدر معما وجود داشته که خیلیها از کل موضوع صرفنظر کردند و به این نتیجه رسیدند که عشق تخیلی و ماورائی است و در آسمان باید به دنبالش گشت و در زمین جایی برای عشق ورزی نیست. عملاً اینطور نیست، آن چیزی که نیاز است فراهم شود دانش انسان نسبت به آن مقوله است که اگر دانش و شناخت خودش را بالا ببرد، شکل قضیه عوض میشود. لابهلای این کارتونها چیزهای جالبی میبینم که متوجه میشوم معنی کارتون چه است و این شخصیتها و داستانهایی که داخل آنها است هیچ وقت کهنه نمیشود، علت آن چیست؟ علت، این است که آنها در درون ما زندگی میکنند و تا موقعی که زندهایم آنها مفهوم دارند و زنده هستند. امروز در مورد زخم عشق یا ضربههایی که از محبت انسان میخورد صحبت میکنم.
«گویمت شرط بلاغ از زخم عشق
یا شفا یابی یا معدوم عشق»
افراد زیادی در زندگی تجربههایی داشتهاند که ممکن است در قسمتهایی از مثلث عشق دچار مشکل باشد و ممکن است یکسری عاملها و پارامترهایی کم و زیاد شده باشد و موج عشق در انسان وجود داشته که همراه خودش زایش و خلق را دارد. نشانه اینکه عاشق شدهاید یا مجذوب شدهاید این است که در هنگام مجذوب شدن شروع به خودسوزی میکنید یعنی همان چیزی که هستید و در وجود شما قرار گرفته است؛ مانند همان چراغ نفتی که باید چند سال کار کند و ظرف مدت همان چند سال یا چند ماه که کار میکند نورانی میشود و فقط ضلع جاذبه را تقویت میکند و این برای این است که مجذوب شدهاید و تنها ضلع جاذبه را تقویت میکنید تا این اتفاق بیفتد. آتشی که بیرون میآید آتش خشم و نفرت است و ممکن است حسهای ناجور باشد یا کششهای بد باشد. اینجا ممکن است به سمت آتش کشیده شود یا آتش او را ذغال و خاکستر کند؛ ولی از نوع بد ممکن است وسط قضیه یک ماه، دو ماه که گذشت رها کند و به سمت فرد دیگری برود. سپر پاکدامنی و صداقت یعنی اینکه اگر خواهان عشق هستید باید این مراحل را طی کنید، حال در ابتدا یا در ادامه طی خواهد شد. چیزی که همیشه بوده و خواهد بود این است که عشق مجانی به دست نمیآید. باید از موانع و آتشها عبور کند؛ همچنین شمشیر شهامت وجود دارد یعنی در مسیر خواستن باید ثابت قدم و مصمم باشد و اینگونه پیش رود اگر این کارها را انجام داد هیچ تضمینی وجود ندارد که به معشوق خود برسد و شخص باید از ابتدا این را بداند و دانستن این مسئله مهم است که او دچار فقدان نشود. این کارتونها تنها مختص بچهها نیست. نقاشیهای این کارتونها برای بچهها جذابیت دارد و به عقیده من افراد بزرگسال هم باید کارتون ببینند و گاهی هیچ چیز مانند کارتون نمیتواند آموزش دهنده باشد.
اصولاً عشق گوهر وجودی انسان نیز میباشد. در این باره مثالی میزنم. شما بانکی دارید که خزانه شما است که در آن جواهرات و طلا نگهداری میکنید، پلاستیک نگهداری نمیکنید؛ ولی ما انسانها با درون خود این کار را انجام میدهیم. طلا و جواهرات عشقی است که در وجود هر انسانی به اندازه خودش موجود میباشد. سیستمی که از این مراقبت میکند، ایمان است که از امنیت میآید و قوه عقل نیرویی است که از آنها برای تولید، تجارت، استراحت و هر چیز دیگری استفاده میکند. اگر انسانی سیستم ایمنی بالایی داشته باشد؛ اما در ساختمان مقوا نگهداری کند تکلیف چیست؟ نهایت تجارت لاستیک کهنه و کارتون انجام میدهد. طلا و جواهرات و الماس، هم اصل و هم تقلبی وجود دارد. محبت نیز همینگونه است که بین اصل و تقلبی آن تفاوت وجود دارد. انسانها را به میزان محبتی که در دل دارند، تکریم کنید و به آنها احترام بگذارید یعنی اثر محبت زیاد است اگر انسانی محبت در دلش نیست شما خیلی نباید برایش هزینه کنید؛ چون از جواهر بدلی نمیتوان چیز زیادی استخراج کرد و شما نباید خود را خسته کنید. پرندههای افسانهای به نام سیمرغ و ققنوس وجود دارند. ققنوس پرندهای است که از آتش عشق زاده میشود و آنقدر در آتش خود بال میزند تا تبدیل به خاکستر شود، از خاکستر او چیز دیگری متولد میشود. در اینجا چرخهای بیان میشود که انسان از عشق زاده میشود و در مسیر، عشق را از دست میدهد و دوباره از نقطه نیستی شروع میکند تا به عشق برسد؛ اما تفاوت این عشق یا این ققنوس با عشق یا ققنوس قبلی از زمین تا آسمان است. این ققنوس همان است که اطلاعات و آگاهی در آن وارد میشود و جذب میشود و گیرندگی انجام میشود، سپس فرستنده میشود و آگاهیها در آن نقطه میماند.
برای رسیدن به مرحله بالاتر عشق باید پالایش انجام شود، مثلاً از مرحله چهارم عشق به مرحله پنجم حتماً باید عشق، خاکستر شود و دوباره از نو زایش پیدا کند؛ چون ساختار چهارم با پنجم کاملاً متفاوت است و لازم است ساختار قبلی از بین برود تا ساختار جدید شکل بگیرد که در طبقات آسمان نیز همینگونه است. داستانی برایتان میخوانم که بین دو شخص بوده و گفتگویی صورت میگیرد. شخصی که عاشق میشود و فرد دیگر بیخبر است. مسافر: چند روزی است که سوزش کمتری احساس میکنم به گمانم دیگر خاکستر شدم، کمکم میتوانم جامه نو بر تن کنم. جامه نو بر تن کردن همان تولد و زایش است. همراه گفت: کدام خاکستر، خاکستر یعنی چه؟ مسافر: همانهایی که میتوانی آنها را در لابهلای لحظههای اندک گذشته خودت یا لابهلای وسایل خودت که پراکنده گشتهاند، بیابی، همراه: همان غبارهای سفید و قرمز را میگویی؟ من هر بار آنها را به دقت جمعآوری مینمودم و آنها را به دستان باد میسپردم، عذر میخواهم، نمیدانستم که آنها را در صندوقچه جمعآوری مینمودم. اکنون دیگر کار از کار گذشته است دیگر خاکستر را برایم نفرست شاید با باقی مانده آنها بتوانی ققنوس شوی، مسافر: نگران نباش خاکستر قرمز من با سیاهی شب و خاکستری سپیدم با روشنایی روز همراه میشود آنها باید با تمامی ذرات هستی ممزوج شوند تا بارور شوند و تنها آن هنگام است که میتوانند ققنوس را به این عالم هدیه کنند. اگر آنها را نزد خود نگاه میداشتی و از آنها مراقبت مینمودی، هیچ زایشی صورت نمیگرفت و نمیتوانستم از این جامه پوسیده رها شوم.
هر زمان دستانت خاکستر را لمس مینمود من حرارت بیشتری را به جان میخریدم تا با خاکستر خود بتوانم بار دیگر دستانت را لمس کنم. نشانه اینکه عاشق شدهاید یا مجذوب اینکه در هنگام مجذوب شدن شروع به خودسوزی میکنید و عشق باعث درمان و شفا میشود و گاهی ممکن است عشق به سرانجام نرسد؛ ولی نرسیدن قسمتی از عشق است. مثل کسی که در اعتیاد قرار گرفته و عاشق رهایی است اینجا نباید ناامید شد و باید به دنبال راه درست درمان باشد در راه عشق موانع زیادی وجود داره باید آنها را شناخت و حل کرد و گاهی عشق را فقط ظاهر میبینیم و در باطن نمیبینیم که چه میکند اگر عشق واقعی باشد تمام موانع درونی خشم و نفرت و کینه رو با عشقی که داری از بین میبرد و تبدیل به عاشق واقعی میشود عاشق واقعی با آتش خشم مقابله میکند ولی عشقی که ظاهری باشه با کوچکترین حرف دیگران تبدیل به خاکستر میشود باعث رها کردن آن شخص میشود و به دنبال عشق دیگری رفتن میشود. عشق واقعی به راحتی به دست نمیآید باید در راه عشق ثابت قدم و مصمم بود و با این همه گذشت ممکن است به عشق خود نرسد و اینکه انسانها رو باید به اندازه محبتی که دارند تکریم کنیم و بها بدهیم و افراد بیمحبت مانند طلای بدلی هستند که فقط برای سرگرمی هستند.
نویسنده: همسفر سمیه رهجوی راهنما همسفر سمیه (لژیون دوم)
رابط خبری و ویراستاری: همسفر عارفه رهجوی راهنما همسفر سمیه (لژیون دوم)
ارسال: همسفر منصوره رهجوی راهنما همسفر مهدیه (لژیون اول)
همسفران نمایندگی کریمان
- تعداد بازدید از این مطلب :
60