نزدیک چهار ماه است که در کنگره حضور دارم، قبل از اینکه به کنگره وارد شوم تعریفهای زیادی از آموزشها و حس و حال مثبت کنگره شنیده بودم اما متأسفانه هیچ وقت تعریفهای اطرافیان تأثیری روی من نمیگذاشت، شاید دلم نمیخواست به کنگره بیایم، زمان میگذشت و من حس خود را از همه پنهان مینمودم، چون فکر میکردم اگر به زبان بیاورم همه فکر میکنند درمان مسافرم برای من مهم نیست.
اوایل ورود به کنگره حس خوبی نداشتم حتی جلسات اول که به عنوان تازهوارد در کنگره حضور داشتم برایم جالب نبود و چندان جذابیتی برایم نداشت. چند جلسه اول به دنبال بهانه و یا یک اشاره از مسافرم بودم که دیگر به کنگره نروم. بعد از سه جلسه مشاوره تازهواردین، مهمان بودن در کنگره تمام شد و قرار بود از جلسه بعد لژیون و راهنما برای خود انتخاب کنم.
حس بدی داشتم به طوریکه تا صبح نتوانستم بخوابم به این فکر میکردم که آیا خواهم توانست با فضای کنگره ارتباط برقرار کنم یا نه؟ آیا من هم مثل دیگران روزی حس و حال خوبی که همه از کنگره دریافت میکردند را تجربه خواهم کرد یا نه؟ اصلاً با این همه رفت و آمد نتیجه میگیریم یا نه؟ و هزاران سؤال دیگر که در اندیشه من بودند و مرا سر درگم و کلافه کرده بودند.
در جهان ذهن خود چنان اسیر بودم و به دنبال راه چاره از این دوراهی میگشتم که چه تصمیمی بگیرم، ادامه دهم یا بیخیال کنگره شوم؟ یک دفعه تصمیم گرفتم این موضوع را با راهنما خود در میان بگذارم و با اینکه دیروقت بود به راهنمایم پیام دادم و حس و حالم را با ایشان در میان گذاشتم راهنمایم احساسات ضد و نقیض مرا خیلی با مهربانی و عطوفت پذیرا شدند و تأکید کردند این حس و حال اوایل ورود به کنگره طبیعی هست و به مرور زمان درست میشود، به من قوت قلب دادند که با استقامت و خواست قوی حتماً به حال خوب خواهی رسید. روز بعد به کنگره رفتم و در جلسه حاضر شدم، رهایی یکی از مسافرها بود، وقتیکه در جایگاه قرار گرفتند تا از حس و حال خودشان صحبت کنند، در یک لحظه حس عجیب و غریبی به سراغ من آمد و ناخودآگاه دیدم پا به پای آن عزیزان من هم اشک میریزم، همان لحظه با دلی شکسته از خداوند خواستم که روزی مسافر من هم به رهایی برسد و این دفعه اشکهای شوق برای رهایی مسافرم از بند اهریمن مواد مخدر جاری شوند.
بعد از آن روز تصمیم گرفتم یک فرصت به خودم بدهم و به حرفهای راهنمایم گوش داده و به گفتههایش عمل کنم، مرتب در جلسات کنگره حضور پیدا کردم و غرق در آموزشها شدم، بعد از یک ماه اصلاً یادم رفته بود که قرار بود در این یک ماه تصمیم بگیرم که آیا ادامه بدهم یا از آمدن به کنگره منصرف شوم. لحظهای به خود آمدم و متوجه شدم منی که تمام فکر و ذکرم این بود مسافرم کجا میرود، با چه کسی میرود یاچهکار میکند؟ تمام دغدغهام کنگره و نوشتن سیدی و سر وقت رسیدن به جلسات شده است.
همانطوری که راهنمای عزیزم گفته بودند روی خودم تمرکز کرده و فرمانبرداری را به تدریج یاد میگیرم. الان بعد از چهار ماه متوجه میشوم که آموزشهای کنگره تأثیر شگرفی بر روی من گذاشته و توانستهام بر حس و حال خراب خود غلبه کنم حتی این موضوع باعث شده مسافرم نیز درست سفر کند وضعیت مسافرم خیلی بهتر شده است، احساس میکنم آرامش از دست رفته ما دوباره در خانه حاکم شده است. قبل از ورود به کنگره فکر میکردم که قرار است فقط مسافرم به درمان برسد و فقط او بیمار است ولی بعداً که در جریان آموزشهای کنگره قرار گرفتم، متوجه شدم به غیر از درمان جسمی مسافرم روان او نیز رفته رفته رو به بهبودی میرود ساعت خوابش منظم شده، ورزش میکند و یک آرامش و انرژی خاصی دارد. علاوه بر آن من نیز تخریبهای زیادی دارم که باید طی زمان به تدریج در جهت پالایش روان و جهانبینی آموزش ببینم و در زندگی کاربردی نمایم.
در حال حاضر مسافرم تحت درمان است و سفر میکند و هنوز به رهایی نرسیده، اما من مطمئن هستم به لطف خداوند و آموزشهای این مکان مقدس مسافر من هم انشاالله روزی به رهایی میرسد و حال او از اینکه هست بهتر میشود. من به کنگره و روش درمان آقای مهندس واقعاً ایمان دارم و بیصبرانه برای روز رهایی لحظه شماری میکنم. بابت آرامشی که کنگره به زندگی ما هدیه کرده واقعاً خداوند را شکر میکنم و خود را مدیون جناب آقای مهندس و خانواده محترمشان میدانم. امیدوارم در ادامه راه با خدمت کردن در کنگره بتوانم ذرهای از دین خود را به این مکان مقدس ادا کنم.
نویسنده: همسفر مبینا رهجوی راهنما همسفر محدثه (لژیون نهم)
رابط لژیون: راهنما تازهواردین همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر محدثه (لژیون نهم)
ویراستاری و ارسال: همسفر لیلا رهجوی راهنما همسفر مریم (لژیون اول) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی صائب تبریزی
- تعداد بازدید از این مطلب :
120