در روزگاری که اهریمن به خمر میراندم
فرزانهای در تفکر بود که چون نفس برگیرد ز خمر
در نهادش ناگه نوری درخشید و کرد ظهور
کو به سان صوت از میان جانش کرد حلول
صوت در وی چنان جان گرفت
تا ضریبی ز عشق در وی سر و سامان گرفت
شعلهای در پندار میداشت تا عالمی
برهاند ز جان مرد و زن، خرد و کلانش ماتمی
صد هزاران کوه پیش پایش نهاد اهرمن
وی نی هراسید از چاه و از خونین پیرهن
فرمان رسید بر وی تا صعود از پلهها
امر آمد نباید ایستاد تا رسیدن بر قلهها
مقصد او از دیدار نور کرده بود عبور
عشق در بند بند کلامش داشت ظهور
اندک اندک گرد او گشتند از هر تبار
بینسیبان لال گشته بودند از قیل و قال
جمع یاران بهر یاری گرد هم شدند
پا گرفتند و دردهای هم را مرهم شدند
پیر فرزانه که بر وی داده بودند چراغ
رنجها کشیده بود بسیار از سالهای فراق
آشنا بود با آنکه آشنا بود با درد
او میدانست معنای هر نگاه سرد
آنقدر از محبت گفت با مردمان
تا محبت گشت ستون اصلی ایمانشان
از تفکر گفت از تلاش، از ذرهها تا ز موج
از شروع رهی که پایانش عشق باشد فوج فوج
انقدر نور در آن نهاد گشته عریان
که وی در این راه به شفای دردها یافته ایمان
یار باشد با وی مالک نان و جان
کو رهانید از بند شب این پیروان
میستاییم جمله هر سال در این روز
دمی را که وی بر شب تاخت و شد پیروز
شعر: مسافر سعید لژیون نهم
ویرایش: مسافر سعید لژیون نهم
تایپ و بارگزاری خبر: مسافر هادی لژیون نهم
آذرماه 1403 شعبه صالحی (تهرانپارس)
- تعداد بازدید از این مطلب :
93