خدایا... بارالها! هرکسی را سِر چیزی و تمنای کسی است، ما به غیر از تو نداریم تمنای دگر
خداوند را شاکرم که در مسیر کنگره۶۰، قرار گرفتم تا بتوانم در این لحظه قلم به دست بگیرم و بیانات خود را بر صفحه کاغذ نقش ببندم. خيلی وقت بود که خودم را در دنیایی از تاریکی و سیاهی مطلق غرق کرده بودم و تمام سعی و تلاش من برای نگهداشتن همسر و فرزندانم بود. نمیتوانستم بپذیرم که هیچچیز در دنیا ثابت نیست و فکر میکردم میتوانم همهچیز را به بهترین شکل ممکن حفظ کنم؛ اما اکنون میدانم که باید ارزش لحظهها را دانست و به آن بها داد. هیچچیزی برای انسانها جاودانه نیست و در لحظه باید قدر یکدیگر را بدانیم. روزی که متوجه اعتیاد مسافرم شدم دنیا برایم تیره و تار شد.
اصلاً پذیرش چنین موضوعی را نداشتم و اطلاعات و دانشی هم در مورد موادمخدر و اینکه چگونه باید به او کمک کنم نداشتم. پسرم خودش را اسیر اعتیاد کرده بود و هم خودش و هم خانواده در حال ویرانی بودند. او به فجیعترین شکل ممکن در چنگال اعتیاد اسیر شده بود. هر زمان که میخواستم او را متوجه مسیر نادرستش کنم، آنچنان معرکهگیری راه میانداخت که من متحیر میشدم که الان اشتباه از اوست یا از من؛ ولی من یک مادر بودم و نمیتوانستم نظارهگر این باشم که فرزندم در حال نابودی است. خیلی از NGOهای مختلف را دنبال کردم، هر کجا که به نظرم میرسید برای رهایی از این بند اعتیاد رفتم؛ اما یا حرف از سمزدایی بود یا ترک با متادون و کمپهای ترک اعتیاد.
یک روز که مشغول جستوجو در اینترنت بودم به اسم کنگره۶۰ برخوردم. آدرس آن نزدیک بود و برای من چهچیزی بهتر از این؛ شماره تماس را برداشتم، زنگ زدم و شرایط را جویا شدم. افرادی که در کنگره خدمت میکردند برای من توضیح دادند که روش درمان در کنگره با شربت OT و به روش DST میباشد و ظرف مدت ۱۰ الی ۱۱ ماه طول درمان دارد. چیزی که برای من مهم بود این بود که مصرفکننده نزد خانواده است و درکنار خانواده درمان میشود. خيلی خوشحال شدم و گویی نوری از امید در دلم جرقه زد؛ جرقهای که مثل نور در دل تاریکی راه را نشان میدهد. من واقعاً خسته بودم و تنها کنگره بود که تلنگری بر اعماق وجودم زد و پیامی بهسوی زندگی تازه شد.
تلنگری که من را از تنهایی و ناامیدی به سوی امیدی تازه هدایت کرد. در این حین متوجه این شدم که مسافر من نیز چون تلاش من را میبیند او هم خواهان رهایی شده و امید در من بیشتر شد و توانستیم وارد کنگره شویم. درمان با شربت OT آغاز شد و در ابتدا برای مسافرم پذیرش شربت مشکل بود و انگار که مدام انتظار واقعه بدی را داشت؛ ولی شکر خدا هیچ اتفاق غیر منتظرهای که بخواهد حال او را بد کند پیش نیامد و خیال او راحت شد و توانست به OT ایمان آورد. مسافرم خیلی منظم و سر ساعت بدون اینکه کسی به او یادآور شود دارویش را استفاده میکرد تا اینکه بدنش با OT سازگار شد. مسافر من فقط زمانیکه وقت تیپر کردن دارو بود کمی عصبی میشد؛ اما ظرف مدت پنج روز تا یک هفته بدن او دوباره به میزان دارو عادت میکرد.
کمکم حسهایش جان گرفت و تغییر حتی در اخلاق و رفتار او ایجاد شد؛ زیرا با آموزشهای کنگره خيلی چیزها تغییر خواهد کرد. خود من نیز با آموزش گرفتن تغییر کرده بودم؛ چراکه ما هر دو تشنه آموختن از کسانی بودیم که آغوش پر از مهرشان به روی ما باز شده بود و رغبت ما برای ماندن بیشتر شده بود. بسیار خوشحالم که ما نیز عضوی از خانواده کنگره هستیم. من امروز این مسئله را میدانم که در کنگره همیشه موضوعاتی برای آموختن وجود دارد؛ اما اگر با جان و دل پذیرای آن باشید. تشکر میکنم از بنیانگذار کنگره60، جناب آقای مهندس دژاکام و خانواده محترمشان سپاسگزارم بابت مهیا ساختن این بستر و این محفل و کشف داروی OT که واقعاً انسانها را احیاء میکند و جانی دوباره به بیماران میبخشد که من خودم عیناً با جان و دل معنی زنده شدن و احیاء انسانها را درک کردم. ختم کلام و در پایان؛ زخمهای دلت را فقط به خدا بسپار، خودش بهترین مرهمها را دارد و باور کن آرام آرام همهچیز خوب میشود.
رابط خبری و عکاس: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر ناهید (لژیون دوازدهم)
نویسنده: همسفر شهزاد رهجوی راهنما همسفر ناهید (لژیون دوازدهم)
ویراستاری و ارسال: همسفر زینب نگهبان سایت
همسفران نمایندگی وحید
- تعداد بازدید از این مطلب :
170