جلسه چهارم از دوره دوم کارگاههای
آموزشی مجازی همسفران نمایندگی صادق قم با استادی راهنما همسفر زهرا با دستور جلسه «OT» روز شنبه ۲۴ آذر ماه ۱۴۰۳ برگزار شد.
سخنان استاد:
زمانی که به داشتن یک روال معمول عادت میکنیم فراموشمان میشود که هر بخش از آن اتفاق ساده به جمع چندین و چند هدفگذاری، برنامهریزی و پیگیری ممتد سپری شده تا به جایی برسد که به اندازه نوشیدن یک چای خوشطعم، قابل دسترس و دلچسب مثل روزمرگیهای بینیاز از تعریف باشد.
دستور جلسهای که نامش به دو حرف خاتمه مییابد، تمامی تحسین و تمجید را خودش یکباره و یکجا با خود جابجا میکند، چه این را بدانم یا ندانم.
این که بدانم از کجا به کجا رسیدهاست یا ندانم که سالها برای تایید و نهایی شدن آن وقت صرف شده این که بدانم پیشروانی آبرو و دانش گرو گذاشتهاند تا رو بشود این معجون بیمثال یا ندانم که طرحهای پر طمطراق ستادها در به اصطلاح پاکسازی نمای شهر از شرارت افیون، جایی برای طرح چنین عنوانی نمیگذاشت، آنچنان که بخواهی به زبان بیاوری، مکتوب کنی و یا به تایید و پشتیبانی از چنین ایدهای قد راست کنی و پاشنه ورکشی که چه؟! که احیا کنی مردگان را، مردگانی که بیشتر از سلولهای تنگ و تاریک حبس و جزیرههای متروک، درد و انزجار و بیحرمتی در لحظات پایان نبض حیات، چیزی انتظارشان را نمیکشید.به راستی برای چه؟
برای این که تو چیزی را دانستهای که نمیتوانی دنیایی را پر شده از جماعتی به خواب غفلت رفته نظارهگر باشی از خود بیخود میشوی که دیگر هیچ دلیلی برای سکوت نمییابی و بیتابی که نام و نشانش را به گوش کر شدگان صوت حقیقت برسانی، هجی کنی برایشان تا شاید به لبخوانی تاب بیاورند آنچه را که از شنیدنش عاجزند، چنین بود که شیر و خط انداختنها، همه بازی پر وسوسه سودجویان و پیچ و پوچ پر دلهره راهجویان، بر باد فنا میرفت؛ چرا که با آنچه که خوشنام ساختی، بر سفرههای دریوزگیشان سکه زرنشان انداختی و آمدی که قبض و بسطشان را برچینی به تدریج و به ترویج و به میزان یک جا باید ایستاد و جایی دیگر نباید از پای ایستاد، اینها همه تمثیل آنی است که نشانش را سالها است در سپیدی جان و پیراهن تن مردانمان و درخشندگی و پاکی شال و شأن زنانمان مشاهده میکنیم. جایی نمیشود نشست و نگفت که کتمان چنین حقیقت پر محتوایی چونان نهادن خورشید در چادر هزار لاییست که نمیتوان تلألو نورش را به چراغ مهتابی شباهت داد.
آنچه حقیقت را افشا میکند خود حقیقت است. زمانی که درست فهمیده شود، خود، معنای آن بگوید که آن چیست. تو دانستی و آنگونه که دانستی، فهماندی و شد آنچه که باید میشد.
کن فیکون تو این شد که وقتی نام و نشانی از خود نخواستی بر جا بماند، تمام حقیقت به حقانیت تو قیام کرد و اعلام نامت همراه آنچه به آن اشاره کردی جهانی شد برای خدا خواستی و خدای هستیبخش جهانی را به قباله قلبت به نام زد. گمانهزنیهای آمار و ارقام را چه به این باورها، باورهایی که به عشق عجیناند. جانهایی که راه نور باز میکنند و اجساد مردگان را روح میبخشند. جواز کسب چه به کارشان میآید! عاشق که خرج معاش از سفره زمینیان بر نمیدارد! برکات فوج فوج از آسمان برایش میبارد. دست به خاک میزند، طلا میکند، مشت مشت به آسمان میپاشد تا ستاره شوند و روزیِ فهم آسمانیها را برسانند. آری این چنین است!
خوشا به روزیِ ما که هم داستان راستانی شدهایم که قطرههای ادراکشان حلق سوزناک و خشک اندیشه ما را تر و بسی سیراب میکند. عطش کجفهمی ما را فرو مینشاند و آتش ایمان ما را پر گدازه میسازد!
بودن و تکثیر آنچه میگویم که خیر کثیر شده است برای ما، تو، همسفر! به خوبی میشناسی آن معجون بیبدیل که ابتدا و انتهای زمان را به هم میبافد و آخر امر، به زیبایی تمام امر اول را به ریشه جان مسافرانمان خوش مینشاند، ot.
تایپ و نگارش: راهنما همسفر زهرا (لژیون سوم)
رابط خبری: همسفر پریسا، رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون سوم)
عکس: همسفر اکرم (مرزبان خبری)
ویرایش و ارسال: همسفر زهرا، رهجوی راهنما همسفر لیلا (لژیون دوم)
همسفران نمایندگی صادق قم
- تعداد بازدید از این مطلب :
101