English Version
This Site Is Available In English

جوانه‌ای تازه

جوانه‌ای تازه

سال ۱۴۰۱ وارد قطعه‌ای از بهشت به‌ نام کنگره‌۶۰، شدم از همان ابتدا جذب این مکان شده و ارزش آموزش‌های آن را دریافت نمودم؛ طوری که برای هر دفعه حضور در این مکان مقدس وضو می‌گیرم، چون به زندگی در حقیقت مرده من، جانی تازه بخشید و مانند جوانه‌ای که تازه سر از خاک در‌‌ آورده، با صحبت‌های آقای مهندس و استاد امین آبیاری شده، شاهد رشد و گل دادن آن بودم.
مدتی بعد از ورود من در اولین گلریزان، متوجه اهمیت لژیون سردار شدم؛ با‌ توجه به کتاب‌های کنگره ارادت خاصی به استاد سردار داشتم با خود عهد بستم که روزی عضو این لژیون خواهم شد.پاییز امسال جلو پنجره ایستاده بودم، محو تماشای برگ‌های پاییزی بودم که با رنگ‌های زیبا با نسیم، هم‌نوا شده و پس از چند چرخش رویایی بر زمین فرود می‌آیند و زیبایی را برای زمین نیز به‌ ارمغان می‌آورند.

ناخودآگاه با دیدن منظره برگ‌ریزان یاد گلریزان افتادم، با حالتی از یأس، از این‌که توان مالی شرکت در لژیون سردار را نداشتم، چای از بخار افتاده‌ام را نوشیدم، چشم‌ها را بسته و شروع به سخن گفتن با خود کردم؛ من تا الان سخنان آموزنده زیادی از آقای مهندس شنیده‌ام، مهم‌ترین مطلب این بود که اگر انسان راکد باشد به گنداب تبدیل می‌شود. باید تفکرات را از قوه به فعل در‌ آورد، با حرکت راه نمایان می شود، امّا چگونه؟! می‌ترسیدم که به صورت تعهدی هم نتوانم به عهد خود وفا کنم که باز جمله‌ای از استاد سردار به ذهنم خطور کرد که می‌گفتند: «امیدواری بسیار، سبب قدم‌های محکم می‌شود؛ در اراده خود به جهت انجام کارها هیچ هراسی به خود راه ندهید و پیش بروید؛ زیرا جلودار واقعی خداوندی است که نا ممکن‌ها را در مقابل شما ممکن می‌نماید» با تداعی این جمله مصمم‌تر در جشن گلریزان حضور پیدا کردم و به لطف خدا عضو لژیون سردار شدم، در کمال ناباوری متوجه سرازیر شدن نعمت در زندگی‌ام شدم، از این برکت مبهوت بودم!

به قول آقای مهندس، تا زمانی‌که دست تو بسته باشد نمی‌توان در آن چیزی گذاشت؛ من اندکی بخشیدم، اما چند برابر آن را دریافت کردم.
اولین حضور من در لژیون سردار روز دوشنبه گذشته بود، حس بسیار خوبی داشتم، احساس می‌کردم به یک مهمانی خاص دعوت شده‌ام، لحظه موعود فرا رسید و وارد لژیون شدم؛ عده‌ای از حس مثبت و اتفاقات خوب پس از عضویت در لژیون می‌گفتند، در همان زمان نوشته بزرگ سردار که در بالاترین نقطه لژیون قرار داشت، نظرم را جلب کرد؛ با دیدن این نوشته احساس عجیبی وجود من را فرا گرفت؛ حس می‌کردم استاد سردار در آن نقطه حضور دارند، با لبخند و مهربانی به تمام اعضا می‌نگرند و سخنان ایشان را به گوش جان می‌سپارند! سخن آخر: قله و فتح آن چندان اهمیتی ندارد؛ اما گذاشتن نشانی از خویش در آن مکان مهم است.
امیدوار هستم، من هم سهم کوچکی در خروج یک نفر از تاریکی داشته باشم‌ و این در بعد دیگر نجات بخش من باشد.
از آقای مهندس که این بستر را به جهت حال خوش و زکات رهایی، اجر دنیایی و آخرتی ما را فراهم نمودند بسیار سپاسگزارم.
از راهنما همسفر نجمه که این خدمت را به من سپردند متشکرم.

نویسنده: همسفر راضیه رهجوی راهنما همسفر نجمه (لژیون دوازدهم)
ویراستار: همسفر معصومه رهجوی راهنما همسفر معصومه (لژیون اول)
ارسال: همسفر سعیده رهجوی راهنما همسفر هما (لژیون سوم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی شفا مشهد

 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .