این مبحث مربوط به تاریخ ۱۳۸۸/۰۶/۰۶ و تحت عنوان تطابق است. تطابق در اینجا به معنی تطبیق دادن حرف و عمل است؛ اگر انسان چیزی را که دارد، از آن استفادهای نکند چه فایدهای دارد؟ مثل اینکه یک یا دو کیلو طلا داریم ولی از آن استفاده نمیکنیم، پس این طلا فرقی با پارهسنگ یا خشت و آجر هم ندارد، یعنی اگر به جایش پارهسنگ یا خشت و آجر هم بگذاری چه تفاوتی دارد؟ وقتی آن زر و طلا ارزش پیدا میکند که بتوان از آن استفاده کرد، پول برای کسی است که بتواند از آن خرج کند، بعضیها فقط منابع مالی را جذب میکنند و فقط نگهداری میکنند، مثلاً فقط پولشان را تبدیل به زمین یا طلا میکنند و یا در بانکها ذخیره میکنند و جالب این است که بعضی از این افراد هیچ وقت هم پول نقد ندارند و تا پولی گیرشان میآید میروند و طلا یا خانه یا چیز دیگری میخرند، خب اینها را میخواهی چه کنی؟ مال بهر آسایش عمر است نه عمر بهر گرد آوردن مال؛ مال و پول برای آسایش عمر است نه اینکه عمرت را تلف کنی برای گرد آوردن پول. دانش هم همینطور است، شما دانشی را کسب کنید ولی از آن هیچ استفاده نکنید، به چه دردی میخورد؟ زیرا برای باورها هیچ ارزشی نیست، باوری که تبدیل به عمل نشود هیچ ارزشی ندارد، مثلاً باور داریم که دروغ گفتن بد است ولی باز هم دروغ میگوییم، خب این باور چه ارزشی دارد؟ شخصی باور دارد که مسلمان است ولی یک ذره از مسائل مسلمانی را اجرا نمیکند، باور دارد که خداشناس است، یک ذرهاش را هم عمل نمیکند، باور دارد که خیلی دیندار است، روزههایش را میگیرد، نمازش را میخواند، زیارت میرود ولی مشکلی از کسی حل نمیکند، احتکار هم میکند، تقلب هم میکند، گرانفروشی هم میکند، این باور را برایش چه ارزشی قائل هستیم؟ در قرآن گفته میشود؛ وَیْلُلِلْمُصَلّین، یعنی وای به حال آنهایی که نمازشان را میخوانند ولی به فرامین عمل نمیکنند؛ پس انسان زمانی که دانشی را کسب میکند باید به آن عمل کند. در کنگره هم همینطور است بچههایی بودند که همه قوانین کنگره را حفظ بودند ولی هیچ وقت نتوانستند سفرشان را تمام کنند و اگر هم تمام کردند مجدداً برگشت نمودند؛ فقط بلد بودن، حفظ کردن و غیره اینها کافی نیست، باید از دانشی که کسب کردیم استفاده بکنیم وگرنه بعضیها هستند که شعرهای مولانا، نظامی، سعدی، شکسپیر، ضربالمثلهای انگلیسی، عربی و غیره را به خوبی بلدند ولی آیا میتوانند از آنها استفاده بکنند؟ اگر توانستیم استفاده کنیم آن موقع شرط است. باور داریم کمک به انسانها مهم است آیا عمل میکنیم؟ برای باورها موقعی ارزش قائل هستیم که آن باور را به نتیجه برسانیم ولی باور خالی هیچ ارزشی ندارد. مثلا بگویم؛ من تو را دوست دارم ولی یک ذره که کارم گیر بکند و باید از خودم بگذرم، نمیتوانم از خود بگذرم، میگویم تو را خیلی خیلی دوست دارم، ولی تو که گرفتار مشکل مالی هستی، یک قران هم نمیتوانم به تو بدهم، پس این دوست داشتن به چه دردی میخورد؟ انسانی موفق است که دانشش با عملش تطبیق داشته باشد، شما بهترین دانش درباره پخت قورمه سبزی را بلدید، آیا میتوانید به آن عمل کنید؟ آیا میتوانید آن غذا را طبخ بکنید؟ چگونه باید غذا جا بیفتد؟ حرارتش چقدر باشد؟ و غیره
فرد DST را کاملاً بلد است، کتابها را بلد است، آیا میتواند حالا شاگرد تربیت کند؟ آیا میتواند شاگرد را به نتیجه برساند؟ آیا میتواند او را هدایت بکند؟ این شرط بسیار بسیار مهمی است انسان برای اینکه علم و عملش با هم تطبیق داشته باشد، همیشه جوینده مطالب متعدد و غنی میباشد، ما دائماً داریم جستوجو میکنیم که مطالب خوب و غنی را پیدا کنیم برای اینکه علم و عملمان به نتیجه برسد، حال آیا مطالبی را که یاد گرفتیم میتوانیم کاربردی کنیم؟ مطالب غنی را چگونه باید به مرحله اجرا در بیاوریم؟ دنبال مطالب غنی بودن بسیار خوب است و از سخن به عمل حرکت کردن ارزشمند است ولی باید یاد گرفت که آن مطالب را کاربردی کنیم. وادیها همان دانش است، حال اینها را یاد گرفتیم آیا میتوانیم به آن عمل کنیم؟ مهم این است که ما دانستههایمان را به مرحله عمل در بیاوریم، بعضی مواقع برای همه نطق میکنیم همه را هدایت میکنیم ولی خودمان قادر نیستیم آن کار را انجام دهیم، مثلاً میگوییم از این دیوار بالا برو، کاری ندارد، ولی خودمان قادر نیستیم بالا برویم در وادی دوازدهم گفته میشود در آخر امر، امر اول اجرا میشود، این فقط یک جمله یا یک خط است، اما برای هر انسانی تکلیف را معلوم میکند. میخواهیم گندم بکاریم این امر اول است، چه زمانی که گندم عمل میآید؟ آخر کار، میخواهیم لیسانس بگیریم این امر اول است، چه زمانی لیسانس میگیریم؟ چهار سال دیگر، موقعی که واحدها را گذراندیم و... یعنی هر امری داریم آن امر ما با عمل به نتیجه میرسد، تصمیم و حرف مهم نیست، مهم این است که ما هر خواستهای که داریم آن خواسته با رفتن و عمل کردن به نتیجه میرسد. اگر خواستهات پولدار شدن است باید بگردی و راهش را پیدا بکنی و عمل کنی، قناعت بکنی، یعنی یک سال بخور نان و تره، صد سال بخور نان و کره، قناعت و صرفهجویی بکنی، بعداً میتوانی وضعیت مناسبی داشته باشی. هر تصمیمی که میخواهیم بگیریم و هر کاری که میخواهیم انجام بدهیم باید صبر کنیم تا به نتیجه برسد، مثلا نه ماه زمان میبرد تا جنین در شکم مادر رشد کند یا بچه بخواهد بزرگ شود، ده الی پانزده سال طول میکشد، پس همه چیز بر مبنای زمان است. معمار نقشه رسم شده را از صفحه کاغذ بیرون میآورد و بعد بر زمین میگذارد؛ نقشه رسم در فکر و اندیشه ماست، شخصی که میخواهد کاری را انجام بدهد ابتدا نقشه آن را در فکر و اندیشهاش میکشد، مثلاً میخواهیم امروز به آرایشگاه برویم یا قورمه سبزی بپزیم یا خیاطی برویم یا دانشگاه برویم ابتدا موضوع را در ذهنمان داریم، سپس از حافظه و مغز بیرون میآوریم و عمل میکنیم، پس یک فکر تا زمانی که به عمل برسد مراحل متعددی دارد، هر کاری را که میخواهیم بکنیم باید اول نقشهاش را رسم کنیم، میخواهیم به حمام برویم نقشهاش را میکشیم، میخواهیم آشغالها را خالی کنیم اول نقشهاش را میکشیم و بعد خالی میکنیم؛ ولی گاهی پیش میآید که نقشه را به تعویق میاندازیم، مثلاً در بردن کیسه زباله به بیرون نقشه را کشیدیم ولی عمل نکردیم، میگوییم حالا صبر کن فیلم را ببین و بعد ببر و غیره، اینگونه میشود که نمیتوانیم زبالهها را بیرون ببریم، گاهی چند کار را میخواهیم انجام بدهیم ولی کارها را نصفه و نیمهکاره رها میکنیم، مثلاً شخصی چند کار را با هم زخمی میکند ولی به نتیجه نمیرساند، میخواهد دامن و جلیقه بدوزد، همزمان پارچه هر دو را میبرد ولی نمیدوزد، میخواهد مبل تمیز کند، مقداری تمیز کرده ولی مقداریش مانده، میخواهد غذا بپزد مقداریش را پخته و مقداری دیگر را میگوید بعداً میپزم؛ کارهای نیمهکاره همیشه افکار و اندیشه ما را مشغول میکند، وقتی تصمیم میگیریم کاری را انجام بدهیم باید بلافاصله آن را انجام بدهیم، یعنی میخواهیم آشغالها را خالی کنیم، همان موقع برویم و خالی کنیم، میخواهیم خانه را جارو کنیم، همان موقع شروع به جارو کردن کنیم؛ پس هر کاری را که میخواهیم انجام بدهیم، بلافاصله باید آن را انجام داد. بعضی اوقات میخواهیم کاری انجام بدهیم، آنقدر نقشههای گوناگونی میکشیم و در آخر آن کار هم انجام نمیشود و فقط فرصتهایمان تلف میگردد، مثلا میخواهیم کلاس زبان برویم آنقدر نقشههای گوناگون میکشیم که حالا مجازی کار کنم یا حضوری کار کنم که زمان میگذرد و میبینیم ۱۰۰ نقشه کشیدیم و دو سال یا پنج سال گذشته و هیچ کاری نکردیم، پس هر کاری که میخواهیم انجام بدهیم، آن را بلافصله انجام بدهیم و را کنار بگذاریم تا از ذهنمان بیرون برود و ذهنمان را آسوده کنیم. گاهی اوقات ذهن ما درگیر یکسری مسائل میشود و نمیتوانیم به خوبی به کارهای دیگر برسیم؛ باید ترتیبی بدهیم که ذهن ما مرتب و منظم باشد و به همریختگی نداشته باشد، این مسئله بسیار حائز اهمیتی است؛ پس راه و مسیری را انتخاب کنیم که افکارمان جسته و گریخته نباشد. از گفتن تا عمل کردن فاصله بسیار زیادیست و ما داریم تمرین میکنیم که به نقطه عمل برسیم، این آسان نیست، یکی از مشکلات بشر همین است که ما بسیاری از مسائل را میدانیم ولی نمیتوانیم به آن عمل کنیم. خداوند قدرت کن فیکون را دارد، ینی میگوید شو پس آن چیز موجود میشود، چیزی که میخواهد میگوید و بلافاصله میشود؛ ولی برای ما انسانها این قضیه زمان میبرد، ما انسانها هم قدرت کن فیکون داریم ولی این قدرت در ذهن ماست، در ذهنمان هرچه بگوییم موجود میشود، هرچه بخواهیم در ذهنمان خلق میشود، بنابراین وقتی میخواهیم همین را به بیرون بیاوریم، زمان میبرد و باید این زمان را به اتمام برسانیم، حالا هرچه از کارهای سبک و کوچک شروع کنیم، بهتر است؛ مثلاً گر آشغالها را توانستم خالی کنم، توان انجام کارهای دیگر را نیز پیدا میکنم، اگر میخواهم به حمام بروم، به حمام بروم، میخواهم ظرفها را بشویم، ظرفها را بشویم، میخواهم ماشینم را بشویم، ماشینم را بشویم و غیره، یعنی آن کاری را که تصمیم میگیرم انجام بدهم، واقعا انجام بدهم، وقتی کارهای کوچک را انجام بدهم، کمکم میتوانم به کارهای بزرگ هم برسم، یعنی آنها را هم انجام میدهم؛ پس دو مقوله داریم: آنچه که فکر میکنیم و آنچه که عمل میکنیم، میخواهم به دانشگاه بروم و در رشته روانشناسی تحصیل کنم، آیا واقعاً میروم؟ بعضیها میروند و بعضیها میگویند؛ نه از ما گذشته ولی ولی برای آموختن زمانی مشخص نشده، انسان همیشه مالک یافتههایش است یعنی اطلاعاتی که کسب میکند، وقتی به جهان دیگر پا میگذارد، میبینند که چقدر بلدی، چه چیزی بلدی، از دانش، علوم انسانی، کار چه بلد هستی، اینها همه برای انسان باقی میماند، بنابراین اگر انسان با سواد از این دنیا برود خیلی بهتر است تا اینکه بیسواد از دنیا برود؛ پس برای این مسئله ارزش قائل باشیم. ما به آنچه فکر میکنیم، همان هستیم، اگر فکر کنیم پیر و فرتوت و شکسته شدیم و از ما سن و سالی گذشته، خب پس واقعاً اینطور است، بعضی اوقات میگوییم؛ نه برای من فرصت هست، هیچ چیز نگذشته، ادامه میدهم، تا لحظه مرگ ادامه میدهم و برای آموختن زمانی مشخص نشده است و واقعا هم چنین فردی به اهدافش میرسد.
ما زمانی تصمیم میگیریم که کاری انجام بدهیم، مثلا وزنمان را کاهش بدهیم، وقتی تصمیم میگیریم باید دقیق روی برنامه باشیم تا به نتیجه برسیم، پس دراینجا دانش هست ولی اینکه چقدر از آن دانش را عملی کنی، بسیار مهم است، زیرا به میزانی که عمل میکنی نتیجه میگیری؛ حال زمانی دانش، درست و الهی و در جهت مثبت است، گاهی اوقات با دانشی که داری واکسن درست میکنی و گاهی اوقات با دانشی که داری بمب اتمی درست میکنی، پس داشتن دانش درست هم خود یک مسئله است، اگر نتیجهای که از دانش میگیریم منفی باشد تمام آوارش ابتدا روی سر خودمان فرو میریزد، اگر دانش ما منفی باشد اولین نتیجهاش به خودمان برمیگردد. هرچه کنی به خود کنی، گر همه نیک و بد کنی؛ مسئله دیگر این است که دانشی را کسب میکنی، آیا به درد شما میخورد؟ آیا کاربرد دارد یا نه؟ بعضی مواقع هم پیش میآید که دانش درست را کسب کردی عمل هم کردی، ولی آیا نتیجهاش به درد میخورد یا نمیخورد؟ مثلاً فردی کتاب آسمانی را روی یک دانه برنج نوشته، این به چه دردی میخورد؟ دانش را کسب کرده، بیست سال هم زحمت کشیده و عمل هم کرده، ولی نتیجه و بهرهای از کارش نمیبرد، پس اینجا دو مسئله مهم است: یکی اینکه نوع دانش چیست، مثبت است یا منفی؛ مفید است یا مخرب؛ که دانش مخرب خروجیاش نیز مخرب است و مسئله دوم این است که دانش مخرب نیست ولی کاری که با این دانش انجام میگیرد به دردی نمیخورد؛ پس این مسئله مهم است که دانشی را که کسب میکنیم، چقدر میتوانیم آن را در جهت مثبت کاربردی کنیم. وقتی ما میخواهیم کاری انجام بدهیم، باید راهش را بلد باشیم و درباره آن راه تفکر کنیم؛ گاهی اوقات اصلاً درباره آن راه فکر نمیکنیم، مثلاً فردی اضافه وزن دارد، میخواهد با جراحی چربیهای بدنش را دربیاورد، خب لااقل برود نگاه کند که بقیه که چربیشان را درآوردند الان وضعیتشان چگونه است، آیا خوب هستند؟؛ پس برای انجام دادن کارها ابتدا باید تحقیق، جستجو و مطالعه کنیم، سپس راه درست را پیدا کنیم. بعضی اوقات در بعضی شرایط حرکت سخت است، زیرا بازدارندهها به عناوین مختلف جلوی راه ما را میگیرند و به ما آدرس غلط میدهند، مثلاً قرص و کپسول لاغری میگیریم مصرف میکنیم ولی در نهایت انسان را بیچاره میکند، در ماهواره قلیونهای الکترونیکی را تبلیغ میکنند ولی ریه را نابود میکند، نیروهای بازدارنده در همه جا و همه قسمتها هستند، از چاقی و لاغری گرفته تا عرفانهای خودساخته و نوظهور؛ همه جا رد پای نیروهای بازدارنده دیده میشود که به مقصد نرسیم یا با تاخیر برسیم، چون سیستم همیشه با نیروهای بازدارنده در تماس است. الهام برای همه موجودات از جمله انسان وجود دارد، برای انسانی که در صراط مستقیم قرار بگیرد، الهام مثبت به او میشود، صراط مستقیم راهی است که به انسان گزندی نمیرساند؛ قطعاً در حرکت در این مسیر الهام مثبت به انسان خواهد شد که خود راهگشای اوست. اگر ما به انسانها چه مادی و چه معنوی کمک بکنیم و رنجی را از کسی کم کنیم، تحت الهام مثبت قرار میگیریم، الهام مثبت یعنی چه؟ یعنی زیر سقفی هستیم، ندایی در درون میگوید؛ برو بیرون، همین که میرویم میبینیم سقف فرو میریزد و ما نجات یافتیم، شاید ما الهام مثبت را متوجه نشویم ولی بسیار به ما کمک میکند. وقتی در مسیر درستی قرار گرفتیم، قدمی که برمیداریم قامتمان استوارتر میگردد، مثلاً فرد در طی سفر، پلههایش که کاهش پیدا میکند، در انتهای سفر کاملاً استوار میگردد و این موضوع باعث بیداری درون و بیرون میشود و آنگاه کمک بسیار خوبی نیز برای اطرافیان و خانوادهاش نیز خواهد بود. وقتی ما در جهت مثبت حرکت کنیم و به نتایج مثبت برسیم، فایدهاش به اطرافیان و خانوادهمان هم نیز میرسد و به همه کمک میکنیم و در نهایت هر چقدر که هوشیارتر باشیم، آگاهتر نیز خواهیم بود.
- تعداد بازدید از این مطلب :
69