English Version
This Site Is Available In English

کسی رنگین‌کمان را می‌بیند که در زیر باران ایستاده باشد

کسی رنگین‌کمان را می‌بیند که در زیر باران ایستاده باشد

جلسه چهارم از دوره چهل‌وپنجم جلسات آموزشی‌ عمومی کنگره ۶۰ نمایندگی خمین با استادی راهنمای محترم مسافر سعید و نگهبانی مسافر ابراهیم و دبیری مسافر عباس با دستور جلسه "وادی یازدهم و تاثیر آن روی من و تولد آزادمردی مسافر حسین" در روز پنج‌شنبه ۲۲ آذر‌ماه ۱۴۰۳ ساعت ۱۶:۳۰ شروع به کار نمود.

سلام دوستان سعید هستم یک مسافر.
خداوند را شاکر و سپاس‌گزارم که در کنگره ۶۰ هستم و با مشارکت شما عزیزان درس می‌گیرم و خدا را شکر که من این‌جا هستم و تا هستی هست من هم خدمت‌گزار هستم من همیشه یک پیامی را می‌گویم و خیلی به آن اعتقاد دارم و آن را زمزمه می‌کنم و دوست دارم آن را بگویم و شاید باعث شود که کسی که در تاریکی هست بتواند راهش را پیدا کند:
یوسف گم‌گشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
ای دل غم دیده حالت به شود دل بد مکن
وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنش‌ها گر کند خار مغیلان غم مخور
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دائماً یکسان نباشد حال دوران غم مخور
خوب در ابتدا لازم می‌دانم که هفته اوتی را تبریک بگویم به خدمت‌گزاران اوتی چون حسین عزیز که جشن آزادمردیش هست خدمت‌گزار اوتی می‌باشد و به همه خدمت‌گزاران اوتی تبریک می‌گویم در مرحله دوم از آقای ابراهیم تشکر می‌کنم که نگهبان جلسه هستند چون من ۱۲ سال پیش که وارد کنگره شدم اولین جلسه مشاوره مرا آقای ابراهیم انجام دادند با آن لحن زیبای‌شان باعث شدند که من ماندگار بشوم و من تا دو هفته راهنما قبول نمی‌کردم و اصرار داشتم که آقای ابراهیم راهنمای من باشد و ابراهیم هم راهنما نبود و می‌گفتند که نمی‌شود و از ایشان خیلی تشکر می‌کنم و همیشه در ذهن من هستند که باعث شد من راه را پیدا کنم و توی مسیر قرار بگیرم و وصل ‌شوم به دستور جلسه که رودهای خروشان و چشمه‌های جوشان است و در مورد این دستور جلسه هر کس که در سیستم هستی تخلف کند خداوند او را می‌فرستد به انفرادی و رفتن توی انفرادی خیلی راحت ولی در آمدن از آن خیلی سخت می‌باشد.
در روزی که خداوند آدم و حوا را وارد بهشت کرد و گفت از همه این نعمت‌ها استفاده کنید ولی به سمت این شجره خبیثه نروید، گفتند چرا؟ گفتند که هر کس که نزدیک بشود به این شجره خبیثه نیشش می‌زنند و وقتی که نیشش بزنند نوش جان می‌کند و تک‌تک ما این را با گوشت و پوست و استخوان خود لمس کردیم و نزدیک شدیم به این شجره خبیثه و نیش‌مان زدند و چندین سال درگیر شدیم و نوش جان کردیم. حالا به هر طریقی یا خواسته یا ناخواسته طبق فرمان، ما آمدیم انفرادی؛ آمدیم به زمین و زمین‌گیر شدیم پس ما زمینی نیستیم و باید به هوا برویم، حکم یک بالن را دارد و این بالن را چه چیزی نگه داشته است که به هوا نرود؟ یک‌سری کیسه‌ها و یک‌سری مواد اولیه که به درد نمی‌خورد و آن‌ها را من با خودم جمع کردم و این باعث شد که در زمین گیر کنم و توی اعتیاد گیر افتادم این دستور جلسه وادی یازدهم چشمه‌های جوشان و رودهای خروشان به بحر و اقیانوس می‌رسند یعنی من اختلاف ارتفاع پیدا کنم، من زمین‌گیر شدم و چی باعث می‌شود که کسی خارج از کنگره درمان نشود؟ این‌که این مواد اولیه را به او نمی‌دهند و او را می‌شکنند و همه‌اش به او می‌گویند که نکن، نکِش، نخور و.... و این باعث می‌شود هیچ مواد اولیه‌ای و هیچ اطلاعات و آگاهی به او داده نشود و توی کنگره این اطلاعات و آگاهی‌ها به ما داده می‌شود و ما از آن کیسه‌های مواد به درد نخور را یکی‌یکی آزاد شدیم، از زمین کنده می‌شویم و وقتی کنده شدیم به چشمه‌ وصل می‌شویم و وقتی که به چشمه وصل شدیم وارد رود می‌شویم و در انتها به بحر و اقیانوس می‌رسیم.
دقیقاً اولین باری که من می‌خواهم تجربه گذشته‌ام را بگویم و من هیچ علاقه‌ای به اعتیاد نداشتم و ورزش‌کار و هنرمند بودم و می‌گفتم که من معتاد نمی‌شوم، اولین باری که می‌خواستیم به عروسی برویم، توی یک جمعی بودیم و یکی به من گفت که دو تا بست تریاک بکش با بافور تا چشم‌هایت شهلایی شود و من نمی‌دانستم که تاریکی چی است و فقط می‌خواستم چشم‌هایم شهلایی شود ولی متاسفانه کور شدم و به جایی رسیدم که آب بینی خودم را دیگر نمی‌توانستم بالا بکشم و این آن  زیبایی هست آقای مهندس توی پیام آزادی می‌گوید که نیروهای منفی به زیباترین شکل وارد افکار ما می‌شوند و ما را از مسیر خارج می‌کنند.
به یکی گفتند اگر شب تا صبح سر کار می‌روی و می‌خواهی خوابت نبرد یک بست از این بخور چون معجزه می‌کند و... حکایت آن است که دو نفر رفتند پنیر بخرند چون پنیرش خوشمزه بود و توی راه به یک رودی رسیدند و دیدند که آب دارد مشک پنیر را با خود می‌برد و یکی از آن‌ها پرید داخل آب و شروع کرد به شنا کردن و خودش را به مشک رساند، رفیقش دید که دارد غرق می‌شود به او گفت آن‌قدر ارزش ندارد، مشک را رها کن و خودت را نجات بده، گفت من مشک را رها کردم ولی مشک مرا رها نمی‌کند؛ نگو مشک نبوده و خرس بوده است و دقیقاً نیروی منفی توی وادی یازدهم حکایت آن خرس را دارد و این‌جا مواد اولیه را آقای مهندس به ما داده که همان اطلاعات و آگاهی‌ها می‌باشد و این را به ما داده است همه ما برگردیم به هر طریقی که شده و استادم همیشه می‌گفت هرجور که شده این‌جا باشید یعنی اگر هیچ‌کس هم این‌جا نیست تو باش.
موسی بنی‌اسرائیل را برد به سمت آن رود و به دریا رسیدند و همه به او هجوم آوردند و گفتند که تو ما را این‌جا آوردی و سربازها رسیدند و دارند می‌آیند و الان ما را می‌کشند و اولین چیزی که از جبرئیل نازل شد به موسی گفت موسی چی در دست داری؟ گفت عصا، گفت عصایت را بزن بر زمین و وقتی که زد بر زمین، دریا باز شد حالا این عصا همان مواد اولیه و اطلاعات و آگاهی‌هایی است که آقای مهندس در اختیار ما قرار داده است و فقط کافی است که ما این‌ها را باز کنیم و بر زمین بزنیم تا مسیر برای ما باز شود و وقتی که مسیر باز شد و همه رد شدند، فرعونی‌ها همه غرق شدند به جز دلقک فرعون و موسی خیلی ناراحت شد و گفت که من راضی بودم که همه رد شوند و این دلقک غرق شود چون لباس مرا می‌پوشید و ادای مرا در می‌آورد و این‌جا جبرئیل گفت که موسی، خداوند می‌گوید من کسانی را که حتی به شوخی لباس دوستان ما را می‌پوشند را مورد لطف و عنایت و رحمت خودم قرار می‌دهم پس به هر طریقی که شده این‌جا باشید و من وقت را زیاد نمی‌گیرم.
راجع به دستور دوم جلسه، جشن آزادمردی آقای حسین عزیز که خیلی به او تبریک می‌گویم و حسین عزیز روزی که وارد کنگره شد ما در شعبه آیت‌الله سعیدی بودیم و ایشان آمدند با یک وضعیت نسبتا نامناسبی که موهای بلندی داشتند و شلوار گشادی و چاقوی بزرگی و چون ایشان مرتب و منظم آمدند و فرمان‌بردار بودند و از بهترین رهجوها بودند خدا را شکر، ماندگار شدند و در مسیر قرار گرفتند و امروز جشن آزادمردی او را داریم می‌بینیم و خدا را شکر.
یکی از ویژگی‌های خاصی که داشتند در تُن صدای‌شان بود که خیلی پر انرژی و خاص بود و نمونه‌ای از چشمه‌های جوشان می‌باشند و در کنگره راهنمایان و مرزبانان و کسانی که خدمت می‌کنند مثال چشمه‌های جوشان می‌باشند چون که ماندند و خدمت کردند و به قول آقای مهندس آن کسی رنگین‌کمان را می‌بیند که در زیر باران ایستاده باشد.
از این‌که به حرف‌های من گوش کردید ممنون و سپاس‌گزارم.


سلام دوستان حسین هستم مسافر.
خب خدا را شکر که من آمدم این‌جا و تحت درمان قرار گرفتم و من روز اول فقط تصمیم گرفته بودم که بیایم کنگره و رها شوم و بروم غافل از این‌که سرنوشت جور دیگری برای من رقم خورد.
و این‌قدر مواد روی من اثر مخربی گذاشته بود که من بیمار شده بودم و داروهای فراوانی را مصرف می‌کردم. من بارها و بارها به دکتر مراجعه کردم و داروهای شیمیایی می‌خوردم و هیچ فایده‌ای نداشت و هیچ دکتری از بیماری من سر در نمی‌آورد و تا این‌که پای من به کنگره باز شد و خاطره‌های خیلی زیادی دارم در این ۵ سال رهایی در کنگره و دوست دارم در هر قسمتی که قرار گرفتم به جهت خدمت، تمام تلاش و سعی و کوشش خودم را بگذارم تا کار به خوبی انجام شود. هنگام درمان، من می‌بایست نامه داروی خودم را از گلپایگان بگیرم به خاطر این‌که خمین جا نداشت ولی این دلیل نشد که من از کنگره بگذرم و من یک ربع زودتر به کلینیک می‌رسیدم و زودتر از همه می‌رسیدم و خودم هم مبصری می‌کردم و نامه‌های بچه‌ها را جمع می‌کردم تا زمانی که آقای محمود مبصر کلینیک می‌آمد و من همراه دوست خوب خودم آقای داود ترابی شربت‌مان را می‌گرفتیم و می‌آمدیم خمین و یک‌ربع زودتر در شعبه حضور داشتیم و بچه‌ها همیشه حاضری من را می‌زدند به خاطر این‌که می‌گفتند صدای پای شما فرق می‌کند به خاطر این‌که من با انرژی و خوشحالی پا می‌کوبیدم و زودتر در جلسه حاضر می‌شدم و آقای محمدتقی فرقدان گفته بودند که بچه‌هایی که خوب تشویق می‌کنند و خوب جواب می‌دهند مورفین‌های بدن‌شان ترشح می‌کند و انرژی زیادی پیدا می‌کنند و من هم این کار را کردم و خوب تشویق کردم و در ورزش شرکت کردم و در شرایط سخت، ورزش را ادامه دادم تا این‌که لحظه موعود رهایی رسید و من با آقای سعید رفتیم تهران و در آن روز به یاد ماندنی و عزیز که آقای مهندس با یک شاخه گل مرا در آغوش کشید و انرژی من خیلی‌خیلی بالا رفته بود که من ساعت‌های زیادی بیدار بودم و احساس خستگی نمی‌کردم و در موقع برگشت با مترو آقای سعید گفته بودند که کسی چیزی نخرد ولی از یک دختربچه دست‌فروش فالی را خریدم که حضرت حافظ این‌طور فرموده بودند:
ای هدهد صبا به سبا می‌فرستم
بنگر که از کجا به کجا می‌فرستمت
حیف است طایری چو تو در خاک‌دانِ غم
زین جا به آشیانِ وفا می‌فرستمت
در راهِ عشق مرحلهٔ قُرب و بُعد نیست
می‌بینمت عیان و دعا می‌فرستمت
هر صبح و شام قافله‌ای از دعای خیر
در صحبتِ شمال و صبا می‌فرستمت
تا لشکرِ غمت نکند مُلکِ دل خراب
جانِ عزیزِ خود به نوا می‌فرستمت
ای غایب از نظر که شدی هم‌نشین دل
می‌گویمت دعا و ثنا می‌فرستمت
در رویِ خود تَفَرُّجِ صُنع خدای کن
کایینه خدای‌نما می‌فرستمت
تا مطربان ز شوقِ مَنَت آگهی دهند
قول و غزل به ساز و نوا می‌فرستمت
ساقی بیا که هاتفِ غیبم به مژده گفت
با درد صبر کن که دوا می‌فرستمت
حافظ، سرودِ مجلس ما ذکرِ خیرِ توست
بشتاب هان که اسب و قبا می‌فرستمت

نویسنده: مسافر عباس از لژیون نهم
عکاس: مرزبان خبری مسافر حمید

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .