من، همسفر معصومه وقتی وارد کنگره شدم، با چشمانی اشکبار و ناامید، از همه جا بریده بودم. همه راهها را رفته بودم و به بن بست رسیده بودم. با خود گفتم :این آخرین راه است،این راه را هم میروم، شاید دری به رویم گشوده شد و گرههای کور زندگیام باز شد و از دست این غول بیشاخ و دم و خانمانسوز راحت شدیم.
وقتی از در کنگره وارد شدم با صحنهای که روبرو شدم باورم نمیشد. آرامش، عشق، محبت در سالن موج میزد. راهنمایانی پر از عشق هر لحظه، نفس به نفسهای بریده من دادند تا زنده شدم. ذره ذره به من آموزش دادند تا بتوانم روی پای خودم بایستم. اینجا برایم همان بهشت است، همان بهشتی که وعدهاش را دادهاند.
خوشا به حال من که قدم به بهشتی گذاشتهام که میوهاش آرامش است. چه کسی گفته که بهشت در جهان دیگریست؟ من میبینم که وارد بهشت شدهام. کنگره لبخند را بر لبهای خشکیدهام نشاند. آموزشهایی بمن داد که حتی در بهترین مدارس و دانشگاههای دنیا نیاموخته بودم.
بیرون از کنگره وقتی شخصی تابلو کنگره۶۰ را میبیند با خودش میگوید عدهای معتاد در اینجا جمع شدند برای ترک کردن مواد؛اما من میگویم باید اذن و اجازه خداوند باشد تا بتوانی وارد کنگره شوی، زیرا کنگره۶۰ مکانیست که مانند عیسی مسیح مرده را زنده میکند.
دستهایم را به طرف آسمان میگیرم و شاکر خداوند هستم که در چنین مکانی آموزش میبینم. از راهنما فداکار و مهربانم، راهنما همسفر مهین بینهایت سپاسگزارم که با آموزشهای نابشام مرا از زندگی ذلت بار به زندگی همراه با عزت رساند. هميشه مدیون زحمات ایشان هستم و خداوند برایشان طول عمر و سعادت آرزومندم.
نویسنده :همسفر معصومه رهجوی راهنما همسفر مهین (لژیون ششم)
تایپ، ویرایش، ارسال :همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر نرگس (لژیون پنجم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی حکیم هیدجی
- تعداد بازدید از این مطلب :
103