جلسه دوازدهم از دوره بیست و نهم کارگاههای آموزشی خصوصی همسفران نمایندگی حر به استادی همسفر فاطمه، نگهبانی همسفر گلناز و دبیری همسفر فرخنده با دستور جلسه «رابطه یادگیری و معرکهگیری» روز سهشنبه ۲۹ آبانماه ۱۴۰۳ ساعت ۱۶:۰۰ آغاز به کار کرد.
خلاصه سخنان استاد:
خدا را شکر میکنم که یکبار دیگر در جمع شما عزیزان هستم. خیلی برایم خوشایند است از اینکه امروز در کنار شما هستم، میتوانم آموزش بگیرم و خدمت کنم. دستور جلسه «رابطه یادگیری و معرکهگیری» است. در گذشته سال ۸۰ یا ۹۰ این دستور جلسه، نق زدن و حاشیه را هم در ادامه به دنبال خود داشت؛ حتماً آن زمان، مردم در جو کنگره نبودند و اینها را میگذاشتند که در کنار آن ما بهتر یاد بگیریم. دستور جلسهها برحسب نیاز آدمهایی که در شعبات و نمایندگیها کار میکنند یا برحسب تجربه انتخاب میشوند. این دستور جلسه هم همینطور است؛ برحسب تجربه و نیاز ما گذاشته شده است که رابطه یادگیری و معرکهگیری میباشد.
من خودم اگر بخواهم اغراق کنم؛ بله اصلاً نمیدانم در کنگره چهطور میشود معرکهگیری کرد؟ اصلاً مگر من حق دارم این کار را انجام دهم؟ منی که از انتهای سیاهیها، چالهها و آن زندگی آشفته، وارد یک مکانی میشوم که به من میگویند: بنشین، تو به سرانجام میرسی؛ اصلاً مگر میتوانم زبان باز کنم و معرکه هم بگیرم؟ منی که از عمق نابلدیها وارد این لژیون میشدم، مگر جا دارد که بتوانم معرکه هم بگیرم، نق بزنم یا خدایی نکرده بخواهم وارد معرکه هم بشوم؟ من خودم اولین باری که وارد نمایندگی حر شدم، آدرس اول این نمایندگی، باشگاه جنگ بود و من به خودم گفتم؛ بنشین، اینجا جایی است که باید یاد بگیری که هیچ چیزی از اعتیاد، مسافر و معتاد نمیدانی و هیچ علمی نداری، فقط باید یاد بگیری.
من اصلاً جایی ندارم که بخواهم معرکه بگیرم مخصوصاً وقتی وارد نمایندگی میشوم. معرکه که در خانه هم میتوانی بگیری. مثلاً بچهها میگفتند؛ یک نمونه معرکهگیری به این شکل است که هرچه آقای مهندس در سیدی میگفتند، آنها به مسافرشان میگفتند که این با تو است و مسافرشان هم میگفت با تو است و وارد دعوا میشدند و اصلاً همه چیز را رها میکردند و میگفتند اصلاً نمیخواهم ادامه بدهم؛ این یک نمونه معرکهگیری است. یا مثلاً مثالی که گوش میکردم و آقای مهندس در این سیدی میزدند و میگفتند مسافر برمیگردد و به همسفرش میگوید: دفعه قبل قورمهسبزی خوشمزهتری پخته بودی و همسفر در جواب میگوید: از قورمه سبزی مادرت که خوشمزهتر است و این معرکهگیری میشود.
اگر بخواهیم بگوییم معرکه یعنی چه؟ یعنی همین و میدانیم کسانی معرکه میگیرند که پشتسرشان یک مثلث بزرگ است و اسم مثلث، مثلث جهالت است که از ترسشان میآید. آدمها زمانی معرکهگیر میشوند که با ترسها و ناامیدیهایشان روبهرو میشوند و وقتی که منیت آنها یک دفعه، رو میشود؛ شروع به معرکه گرفتن میکنند. وقتی میگویند قرمهسبزی اینطور شده، یک دفعه میترسد که آن شخصیت و غرورش و جایگاهی که کنار بچههایش دارد را از دست بدهد؛ در اینجا شروع میکند به معرکه گرفتن و مغلطه کردن و پشت بندش، وارد حاشیه میشوند و یک دفعه نگاه میکنیم میبینیم که مثلاً یک چیز دیگر قرار بود بشود اما چیز دیگری شد.
میآیید در کنگره ۶۰ معرکه بگیرید، نگاه میکنید میبینید هر قدم که برای کنگره بخواهید بردارید؛ یک هزار تومانی بخواهید به کنگره بدهید، کنگره هزار کیلومتر از شما جلوتر است و مجبور میشوید سر تعظیم برای کنگره خم کنید. من جایی برای معرکهگیری ندارم؛ در کنگره ۶۰ فقط مینشینم روی صندلی و یک صندلی برای خودم پیدا میکنم؛ دور یا نزدیک باشد هیچ فرقی نمیکند. دو تا گوشهایم را به اندازه دو تا جهان هستی باز میکنم و فقط گوش میکنم؛ چون اگر بلد بودم به اینجا نمیرسیدم. یک مهر هم میگذارم روی لبم و وارد هیچ مقولهای نمیشوم. من همسفر گوشم را زیر هیچ لبی نمیدهم؛ چون با یک کلمه یا یک جرقه کافی است تا یک جنگل به آن عظمت آتش بگیرد؛ با یک کلمه یک دفعه شوت میشوی و میروی و اصلاً میبینی کار تو یک چیز دیگر بود؛ وارد معرکه و بعد هم وارد حاشیه میشوی و بعد میبینی اصلاً مسافر تو و همه یک جای دیگر رفتهاند.
پس این دستور جلسه برای این گذاشته شده است که من گوشهایم را بگیرم. میگویند که بهترین گوشواره، گوشوارهای است که یکی گوش تو را بگیرد و سر یک کلاس بنشاند. امیدوارم که من فاطمه وقتی که وارد کنگره ۶۰ و وارد شعبه یا نمایندگی میشوم؛ فقط دو تا گوش شنوا از لب راهنما، از لب مرزبان و از لب ایجنت داشته باشم و هیچ کار دیگری نداشته باشم. سال ۸۹ که من وارد شعبه شدم یک حاشیه بود به چه بزرگی؛ آن حاشیه شاه راهی بود؛ من میدیدم در یک کلاسی استادمان به بچهها میگفت: تو بمان، تو بمان، تو بمان؛ دائماً میگفتم خدایا چرا از من بدش میآید و جز من، همه را نگاه میدارد؟ بعدها فهمیدم عجب حاشیهای بوده و آن آدمی که در حاشیه برده بودند، بعدها به من گفت تو چرا هیچ وقت از من سوال نپرسیدی؟ آن موقع من اصلاً نفهمیدم جریان چه بود؟ او به من گفت که چه حاشیهای درست شده بود. امیدوارم قدر این صندلیها را بدانید؛ در کنگره ۶۰ ما هیچ کاری جز یادگیری نداریم. برای موفقیت خودتان و برای رهایی خودتان دست بزنید.
تایپ: همسفر پریناز رهجوی راهنما همسفر لیلا (لژیون هفدهم) و همسفر هانیه رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون هفتم)
ویرایش: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر لیلا (لژیون هفدهم) و همسفر کبری رهجوی راهنما همسفر مریم (لژیون هجدهم)
ارسال: راهنمای ویلیام همسفر محدثه نگهبان سایت
همسفران نمایندگی حر
- تعداد بازدید از این مطلب :
217