گاه یادم میرود ایام سخت خویش را
گریه های سوزناک همسری دل ریش را
گاه یادم میرود دیروزهای تار، را
جسم رنجور از غم و روح و تن بیمار را
گاه یادم میرود دنیا برایم تنگ بود
زندگی لبریز درد و زنده بودن ننگ بود
گاه مخموری فقط من بودم و رنج و عذاب
آرزوی کودکان و همسرم نقش بر آب
کو پدر تا دست طفلانش بگیرد پر مهر
کودکانه غرق شادیشان کند زیر سپهر
لطف حق مشمول من شد راه درمان باز شد
روزهای خوب من بار دگر آغاز شد
برق شادی را به چشم کودکانم یافتم
باز آوردم به دست هر آنچه را که باختم
شکر حق این روزها لبریز از عشق و شادیم
روزهایم پر زامید، همدم آزادیم
حال خوش را من اگر مدیون اینجا نیستم
خود شما گوئید اکنون در کجا میزیستم
دیگران راه را هموار کردند، ای عزیز
حال برخیز و بیا و این حوالی گل بریز
گل بریز و راه را بر دیگران هم باز کن
عشق را اینجا گرفتی پس تو هم آغاز کن
این بنا را این چنین آباد بر ما ساختند
بهترش سازیم بر آنان که هستی باختند
نویسنده: همسفر نفیسه رهجو راهنما همسفر بنفشه (لژیون ششم)
ویراستار: همسفر ملیکا نگهبان سایت
ویرایش و ارسال: همسفر کلثوم دبیر سایت
همسفران نمایندگی دانیال اهواز
- تعداد بازدید از این مطلب :
158