از دوران بچگی عاشق خودشناسی و خداشناسی بودم و در تنهایی خود با خودم سیر میکردم، بهگونهای که تا قبل از ازدواج برای خود دنیایی ساخته بودم. بعد از ازدواج این دنیای عاشقانه تبدیل به آفت اعتیاد شد و کمکم من را از دوران خوشی که داشتم دور و دورتر کرد و حسهای کودکانه را تبدیل به تفکرات منفی و خلقوخوی بد نمود؛ اما هرگز به این شرایط راضی نبودم و سازگاری نداشتم. همیشه به دنبال راه گریزی از این وضعیت بودم و دوست داشتم استادی بر سر راهم قرار بگیرد و دنیای درونم را به من بازگرداند و حس، قلب و دیده من را روشن کند.
در این فاصله که سالها دور بودم، هیچوقت از امید و ایمان غافل نبودم و در تمام سختیها، از درون به خدا توکل میکردم. تا اینکه بعد از گذشت سالها انتظار روزی مسافرم به خانه آمد و کمی درباره کنگره توضیح داد و سفر خودش را شروع کرد؛ اما من همراهش نیامدم.
موقع نوشتن سی دی بهطور ناگهانی صدای آقای مهندس به گوشم رسید. گویی آن صدا، صدای یوسف گمگشته من بود که سالها به دنبال آن میگشتم.
اکنون وارد این مجموعه زیبا شدهام و در دنیای آموزش و آگاهی قرار گرفتم، با این تفاوت که من ساختار جهانبینی یا بهنوعی دیوار جهانبینی را از دوران کودکی برای خودم تا حدودی ساخته بودم؛ ولی از اصل و پایه بهطور کامل خبر نداشتم و در آموزشها این اصول را شناختم. دانستم که پایه وجودی نفس است که تعیین موجودیت میکند و قابلرؤیت نیست، به عبارتی اولین موضوع در وجودم نفس است و آن سیاهی که سالها تلاش میکرد من را تخریب کند، نفس من بود که آموزش کافی ندیده بود. اگر این حس را بهطرف تزکیه و پالایش پیش ببرم و از کسی کینه و حس انتقام نداشته باشم و متوجه باشم که الآن مهم نیست که من چه کسی هستم، پدر و مادر من چه کسانی هستند، ازنظر مالی ثروتمند هستم یا نه، مهم این است که خودم را چطور شناختهام، همینجا است که احساس و افکار خوب میتوانند در بخشش سهیم باشند و شاهد معامله من با خداوند باشند.
باید مواظب باشم که جن درون را وارد این معامله نکنم تا من را وسوسه نکند و مدام مشکلات را به من گوشزد نکند؛ برای مثال جن درونم بگوید که از خدا گله و شکایت کن و بگو من که بذل و بخشش کردم پس چرا تو یاریام نمیکنی؟ باید در این هنگام بیحرکت بمانم و نگاه عمیقی به اطرافم بیاندازم؛ زیرا این حس در تفکرات، توسط نفس اماره صورت میگیرد. نفس اماره میخواهد من را به بیراهه بکشاند و در گمراهی رهایم کند؛ اما اگر در مقابل بخشش هیچگونه انتظاری نداشته باشم و راه بخشش را برای خودم باز نگاهدارم، وارد گلریزان خداوند میشوم؛ پس گویی من با مشارکت در جشن گلریزان وارد فصلهای ناب بهاری شدهام و از بوی گلها که همان بخشش از جانودل است سرمست میشوم و این در صور پنهان من اتفاق میافتد که بیدارش کردهام و وارد سردار شدهام و خداوند، این نشان را به من هدیه داده که میدانم با دیدهی جان میتوان دید و به حس صور پنهان دستیافت، همینجا است که دعای خداوند خوانده میشود و جان تازه میبخشد:
خداوندا؛ ما در پی هم روان شدهایم، تا بدانیم آن چراکه نمیدانیم، از هستی و نیستی.
خداوندا؛ تاریکیها را تجربه نمودهایم، ما را با روشناییها آشنا گردان، تا بهفرمان عقل نزدیک شویم و به مکانی برسیم که ازآنجا انشعاب یافتهایم. آمین
نگارنده: همسفر پروانه (لژیون دوم)
تایپ: رابط خبری همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر زهره (لژیون پنجم)
ویرایش: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر سهیلا (لژیون دوم) خدمتگزار سایت
ارسال: همسفر لیلا رهجوی راهنما همسفر پریسا (لژیون سوم) خدمتگزار سایت
همسفران نمایندگی ایران
- تعداد بازدید از این مطلب :
111