به مناسبت حضور استاد امین در نمایندگی تخت جمشید شیراز مصاحبهای کوتاه با ایشان ترتیب دادیم که توجه شما را به آن جلب میکنیم.
سلام دوستان امین هستم مسافر، سال ۱۳۸۷ سفر تحقیقاتی خود را با ۲ گرم تریاک خوراکی و ۳۰۰ میلی گرم تریاک کشیدنی آغاز نمودم و در ۱۵ فروردین ۱۳۹۳ به رهایی رسیدم، در همان سال سفر نیکوتین را آغاز نمودم و سال ۱۳۹۴ به راهنمایی آقای مهندس از بند نیکوتین به رهایی رسیدم رشته ورزشی در کنگره شنا و تیراندازی است.
استاد امین از کجا تصمیم گرفتید که روی آیات قرآن تحقیق کنید؟
سؤال خیلی خوبی بود من اولین باری که خواندن قرآن برایم جدی شد، سال ۱۳۸۴ بود که خیلی شرایط بدی داشتم با اینکه یک سری چیزها در مورد جهانبینی در کنگره درس داده بودم، جزوههای جهانبینی را نوشته بودم و کارهای زیادی انجامشده بود؛ اما خود من در یک سری گرهها افتاده بودم و مسائل درونی و بههمریختگی و حال بدی داشتم. یکی از کارهایی که من کردم این بود که شروع به خواندن قرآن کردم، ناخودآگاه کشیده شدم که بیایم از قرآن شروع کنم و همزمان با رفتن به پارک لاله بود؛ چونکه در خواب به مشکل برخورده بودم و شروع به پارک رفتن و خواندن قرآن کردم که در سال ۱۳۸۴ بر مفاهیم شرک و یک سری چیزها که در قالب سیدی شرک بیرون آمد آگاه شدم. از همان سال ۱۳۸۴ بود که شروع به خواندن قرآن کردم یاد گرفتم و شروع به آموزش دادن کردم و این ارتباط من با قرآن تا چند سال ادامه داشت و بعد یک مقداری فروکش کرد و یکفاصلهای افتاد؛ اما گاهی اوقات نگاه میکردم تا دوباره در سال ۱۳۹۱ مجدداً شروع به خواندن و یادگرفتن آن کردم؛ همیشه این خواندن قرآن بوده؛ ولی از سال 1384 خیلی شدت داشت. از سال 1384 تا سال 1386 فاصلهای میافتاد، اما دوباره از سال 1391 شروع به خواندن کردم؛ نحوه خواندنم هم طوری بود که از اول میخواندم تا انتها، هرکجا هم که نمیفهمیدم دنبال آن میرفتم و دوباره از نو برمیگشتم و میخواندم.
شما یک نکتههایی از قرآن بیرون کشیدید که خیلی جای تفکر دارد؛ مثلاً مبحث شب قدر و بازگشت نفس خیلی جالب است. طبق صحبتهای آقای مهندس که از قرآن و وحی صحبت کردند، شنیدم که به همه انسانها وحی میشود؛ حتی به زنبورعسل وحی دادهشده؛ به نظرتان چیز عجیبی نیست؟
یک الهام داریم فَاَلهَمَها فُجورَها و تَقواها و نَفس وَ ماسَوّاها این الهامات میشود، در ذهن عموم جامعه وحی برای پیامبران استفاده میشود تجربه نشان داده آن چیزی که در ذهن جامعه است حرف اول را میزند، اگر شما بهغیراز آن بگویید زیر بار نمیروند، بنابراین وقتی از کلمه وحی استفاده میکنند یک برچسب پیامبری هم پشت آن میآید؛ درصورتیکه وحی میتواند برای همه اتفاق میافتد.
به نظر شما چه موقع کنگره بینالمللی میشود؟
خیلی فاصلهای ندارد، فکر میکنم کلید این قضیه اذن خداوند است از زمانی که آقای مهندس تحقیقات جدیدی را آغاز کردند و نوشتن سیدیها و مقالات را نگاه کنید، چند اتفاق باهم افتاده است، ساختمان دانشگاه در حال ساختهشدن است، درست است آکادمی اصلی نیست؛ ولی ساختمان دانشگاه است که خیلی برای آن زحمتکشیده شده است و خیلی زیباست. مقالات آقای مهندس در حال جهانیشدن است، پس اینها پیشدرآمد است، شما یک آهنگی میخواهید بسازید، پیشدرآمد دارد، وقتی آن پیشدرآمد تمام شود، آهنگ شروع میشود، زمانی که کنگره شروع به کار کند؛ البته الآن هم کار میکند، منظورم علوم کنگره است و آن مقالات جهانی شود، فکر میکنم این اتفاق بیفتد.
در آکادمی از همین راهنماهای خودمان استفاده میکنیم یا هر کشوری خودش راهنما را آموزش میدهد؟
منظورتان آکادمی کنگره است؟ اگر بینالمللی شود در کشورهای دیگر این اتفاق میافتد. این بینالمللی شدن دو معنی دارد یکی اینکه دانش کنگره جهانی شود و یکی اینکه خود کنگره در کشورهای دیگر نمایندگی داشته باشد، این دو موضوع است اینکه فرض کنید در کشور ترکیه و در کشور یونان نمایندگی داشته باشیم؛ قطعاً کسانی به آنجا میروند که از بچههای خوب، پخته و کارآمد کنگره باشند که آن منیت و حسها همهچیز پالایششده باشد که آمادگی و ظرفیت این را داشته باشند، بروند نمایندگی را راهاندازی کنند و به انسانها کمک کنند، پس راه افتادن کنگره در کشورهای دیگر فکر میکنم با بچههای خود کنگره باشد و علم کنگره هم که توسط آقای مهندس و گروه تحقیقاتی ایشان انجام میشود، حالا ممکن است از بچههای کنگره که پتانسیل بالایی داشته باشند استفاده شود.
آقای مهندس در مسئله بیماریها و سرطانها چه موقع تحقیقات را به مرحله انسانی میرسانند؛ چون من راهنمای تازهواردین هستم، خیلیها را میبینم، یک نفر بیماری یا سرطان دارد در اینجا به آنها وعدههایی دادهاند که به دنبال درمان هستند، این اتفاق چه موقع میافتد؟
انشاءالله که خیلی طول نخواهد کشید، ببینید زمانی که شما کارهایی انجام میدهید چه موقع به بار مینشیند، زمانی که اعتبار کسب میکنید؛ وقتیکه اعتبار کسب کردید آن موقع سازمانها میآیند و به شما کمک میکنند که این کار تسریع پیدا کند، الآن ما در مرز این قضیه هستیم که کارهای آقای مهندس به نقطهای رسیده که در دنیا اعتبار خودش را کسب میکند بلافاصله پایلوت شروع میشود، حداقل یکی دو سال با آن مرحله فاصلهداریم.
من فکر میکردم که من حتماً باید قهر را تجربه کنم تا مهر را بفهمم مثلاً تاریکی را تجربه کنم تا روشنایی را بفهمم این فکر میکنم یک نکته ظریفی درون خودش دارد که باید روشن شود؟
بله شما باید مسیر خودتان را بروید، تلاش کنید و در مسیر تلاش این اتفاق میافتد؛ یعنی شما در مسیری که میروید، یک نفر حالتان را میگیرد بخواهید از آن انتقام بگیرید و بخواهید حال او را بگیرید زیرابش را بزنید مشکل دیگری پیش میآید، این تاریکی است شما داشتید راحتان را میرفتید مسیرتان را ادامه میدادید؛ ولی شما آن تاریکی را آشکار کردید، همین را باید پالایش کنید ما در مسیر خودمان میرویم، تلاش خودمان را میکنیم و آن خودبهخود نمایان میشود.
وضعیت آقای مهندس، وضعیت خانواده و بنیان خانواده در قبل از مصرف و بعد از رهایی چگونه بوده است اگر امکانش هست یک مقایسهای برایمان انجام بدهید؟
ببینید این موضوع که مطرح کردید برای بچههای کنگره متفاوت است؛ البته تا حدودی هم شبیه به هم است. خب یک دوره طلایی ما داشتیم قبل از درمان آقای مهندس که مصرفکننده نبودند و من خیلی بچه بودم. دوره طلایی اعتیاد را داشتیم، انرژی مواد بود وزندگی خیلی خوبی داشتیم، آقای مهندس خیلی کار میکردند و وضع ما خیلی خوب بود. بعد دوره تاریکی مصرف شروع شد، ترکهای ناموفق و سقوط آزاد که همه اموالمان را از دست دادیم؛ یعنی وضعیت مالی ما بهشدت خراب شد و بعد درمان آقای مهندس بود که زندگی ما چند سال همانطور که بچهها تجربه میکنند، از درمان و حال خوبشان انرژی میگیرند و خانواده احیاء میشود، ما هم تجربه کردیم بعد از درمان با متد DST تاریکیهای سفر دوم میآید، یکی از دلایلش این بود که آقای مهندس ازنظر علم و آگاهی خیلی جلو رفتند به خاطر سفر و کشفی که انجام دادند؛ ولی ما اندازه ایشان نمیفهمیدیم دانش و عقلمان آن طوری نمیرسید، بنابراین اختلافاتی که به وجود آمد در ادامه ما که میخواستیم یک سری کارها را انجام بدهیم، خودمان را به استانداردهای ایشان نزدیک میکردیم، استانداردهای آقای مهندس هم خیلی بالا است؛ بنابراین زمانی که ما خودمان را به استانداردهای آقای مهندس نزدیک میکنیم، مثل این میماند که شما بخواهید دنبال یک قطار با سرعت بدوید؛ بنابراین سختی و تاریکی سفر دوم را داشتیم که بتوانیم خودمان را با آموزشهای ایشان و مطالبی که میگفتند همخوان و همتراز باشیم. گاهی اوقات این اختلاففاز باعث ناراحتی میشد، الآن من به خانوادهها میگویم که همسفرانتان را بیاورید، اگر همسفر با شما بیاید این اختلاففاز به وجود نمیآید و خانواده منسجم به سمت جلو حرکت میکند و هر دو حس و حال خیلی بهتری دارید. ما اینها را تجربه کردیم این قضیه برای خانوادهها مشترک است، اگر اختلاففاز باشد به خیلی از مطالب توجه نمیشود. زمان مصرف داشته در دلش است با اینکه مسافر حالش خوب شده و هنوز در جنگودعوا است و انگار فقط نقشها عوضشده است، برای همین است که تأکید میکنیم در خانواده آموزشها به من نزدیک باشد که این اتفاقها به وجود نیاید.
برای رسیدن به روشنایی باید از تاریکیها عبور کنیم درست است؟ برای روشنایی باید آن تاریکی حتماً لمس شود تا به آن روشنایی برسیم؟
بله این جمله، خیلی حساس است نه اینکه خودتان را در تاریکی بیندازید که به روشنایی برسید، شما نباید تاریکی را دعوت کنید یا خودتان را مخصوصاً بیندازید در تاریکی که بعداً به روشنایی برسید، تاریکی در درون هر انسانی است؛ ولی آن را نمیتواند ببیند چرا؟ چون تاریکی پنهان است، چرا نیروهای منفی به تاریکی نیاز دارند برای اینکه در تاریکی پنهان میمانند. زمانی که تاریکی باشد او میتواند به کارهایش ادامه دهد تا زمانی که دیده نشود میتواند دزدی کند، وقتیکه دیده شد دیگر نمیتواند دزدی کند؛ باید در خفا کارش را انجام دهد، چون نیروهای منفی کارشان غیرقانونی و غیراخلاقی است، برای اینکه بتواند کارهایشان را عملی کنند به تاریکی نیاز دارند، برای همین است که میگوییم نیروهایی تاریکی، نه اینکه عاشق تاریکی باشند، چراغ را خاموش کنند، تاریکی ابزاری است برای آنها که از ابزار تاریکی استفاده میکنند تا بتوانند کارهایشان را پیش ببرند، خب هر انسانی در وجودش تاریکی است؛ باید این تاریکی را بشناسد و این است که تاریکی هر انسانی بهقدری کافی است که برای آن تاریکی درست کند و نیاز نیست که بخواهد برود، تاریکی را تجربه کند و تجربه بیشتری کسب کند، به این روش اتفاقاً به درمان نمیرسد؛ یعنی به این شکل رفتن در دل تاریکی به روشنایی ختم نمیشود به تنبیه ختم میشود، مثال همان است که سطلش در چاه افتاده بود رفت که سطلش را از چاه دربیاورد آدم زحمتکشی بود، پایینشهری بود که آدمهای خوبی بودند و فرشتهها بودند که سطلش را پر از طلا کردند و با طناب به او دادند؛ چون آدم زحمتکشی بود با سطل میآورد برای خانوادهاش، سطلش را پر از طلا کردند و به او دادند، یکی دیگر بود که از عمداً سطلش را انداخت در چاه رفت در همان شهر سطلش را پر از گل و لجن کردند و به آن تحویل دادند، این فرقش با آن مسئله به همین صورت است، همین نکته خیلی از آدمها را بهاشتباه میاندازند.
از این که وقت ارزشمند خود را در اختیار ما قرار دادید بسیار سپاسگزارم.
انجام مصاحبه: راهنمای تازهواردین همسفر آمنه
همسفران نمایندگی تخت جمشید شیراز
- تعداد بازدید از این مطلب :
5977