English Version
This Site Is Available In English

گه جور می‌شود خود آن بی‌مقدمه

گه جور می‌شود خود آن بی‌مقدمه

گاهی گمان نمی‌کنی ولی خوب می‌شود
گاهی نمی‌شود که نمی‌شود که نمی‌شود

گه جور می‌شود خود آن بی‌مقدمه
گه با دو صد مقدمه ناجور می‌شود

گاهی هزار دوره دعا بی‌اجابت است
گاهی نگفته قرعه به نام تو می‌شود

سال اول که کنگره می‌آمدم جمعی از راهنما‌ها و همسفران، در سالن کناری دورهم نشسته بودند، سؤال کردم که این چه جلسه‌ای است؟ گفتن لژیون سردار و ذهنم پر از سؤال شد؛ وقتی فهمیدم که باید پول پرداخت کنی تا وارد این جلسه شوی، گفتم این چه کاری است که انجام می‌دهند؟! گذشت؛ تا اینکه در لژیون راهنمایم از لژیون سردار صحبت کردند و از برکاتش گفتند و خیلی برایم جالب شد و چنان اشتیاقی برای وارد شدن به لژیون سردار در دلم بر پا شد که نگو و نپرس؛ وقتی از شعبه به خانه برگشتم به مسافرم گفتم، دوست دارم در لژیون سردار شرکت کنم؛ مسافرم هم با اشتیاق زیاد قبول کرد و خودش هم گفت، من هم وارد لژیون سردار می‌شوم.

من و مسافرم سال اول وارد لژیون سردار شدیم و از این اتفاق بسیار حال خوب دریافت کردیم. سال دوم هم در لژیون سردار شرکت کردم و خیلی دوست داشتم دنور شوم؛ ولی این خواسته هنوز در درونم آنقدر قوی نبود؛ ولی همیشه در لژیون سردار در مشارکت‌هایم می‌گفتم که دوست دارم که دنور شوم و گذشت، امسال هم به جشن گلریزان نزدیک شدیم و من یک روز در حال نگاه کردن لایو بودم و پهلوان‌هایی که برای دریافت شال آمده بودند را دیدم، که چقدر حالشان خوب بود و چقدر ذوق و شوق داشتند؛ اون روز من حالم اصلاً خوب نبود پیش خودم گفتم چرا من قدمی بر ندارم که حال دلم خوب شود؟ چرا من قطره‌ای از این اقیانوس نشوم؟ چرا من یک قدم خیر در مسیر کنگره برندارم؟ و همینطور هزاران چرای دیگر.

آن خواسته در من قوت گرفته و هر لحظه مرا بی‌قرارتر می‌کرد، آنقدر که حالم وصف شدنی نیست! بذری که سال‌های قبل درونم کاشته شده بود امروز می‌خواست سر از خاک بردارد و جوانه بزند و با تمام اشتیاق، شوق رسیدن داشت! تا شب مدام در فکر بودم و از خدا خواستم که کمک کند امسال بتوانم دنور شوم و خواسته قلبی‌ام اجابت شود؛ چرا که اینبار خواسته من از اعماق وجودم بود و از ته دلم از خدا خواسته بودم تا بتوانم قدمی بردارم خواسته‌ام را با مسافرم در میان گذاشتم و از او خواستم کمک کند که امسال دنور شوم و او هم با خوشحالی و روی باز پذیرفت و من چقدر از رضایت و حمایتش خوشحال شده بودم و بی‌صبرانه منتظر بودم تا روز دوشنبه از راه برسد که به شعبه بروم و کارت بکشم و اعلام دنوری کنم! نمی‌توانم بگویم که چقدر با این حرکت حالم خوب شد و چقدر برایم لذت بخش بود که توانسته بودم یک قدم خیر برای ادامه دادنم در مسیر کنگره بردارم و این است عشق بازی من و لژیون سردار.


نویسنده: همسفر زهرا رهجو راهنما همسفر زینب (لژیون یکم)
ویراستاری و ارسال: همسفر ملیکا خدمتگزار سایت

همسفران نمایندگی دانیال اهواز

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .