زمان کوتاهی از ازدواج ما میگذشت که بهواسطه یکی از دوستان خود متوجه اعتیاد مسافرم شدم. اوایل ازدواج به بهانههای مختلف هر شب دیر به خانه میآمد، از این موضوع خیلی ناراحت بودم و هر شب بحث و دعوا داشتیم تا قبل از اینکه اطمینان پیدا کنم مسافرم مصرفکننده است مدام فکر میکردم خیالاتی شدهام و الکی به رفتارهای مسافرم حساس شدهام. دیگر نتوانستم تحملکنم و به مسافر خود گفتم: باید آزمایش عدم اعتیاد بدهد، در ابتدا قبول نکرد آزمایش بدهد؛ اما بعد از بحثهای پیاپی به اعتیادش اعتراف کرد، آن لحظه سختترین و تلخترین لحظه زندگی من بود، بهیکباره دنیا روی سرم خراب شد. باورش برایم سخت بود؛ مگر میشود کسی که سالها میشناختم، کسی که آنقدر قبولش داشتم، کسی که هیچوقت فکر نمیکردم به چنین دامی گرفتار شود، گرفتار اعتیاد شده باشد؟
بعد از فهمیدن موضوع اولین تصمیم جدایی بود و با خود گفتم: من که فرزندی ندارم، چرا باید در این زندگی با یک مصرفکننده بمانم؟ چرا باید بهترین روزهای زندگیام را، جوانیام را خراب کنم؟ ولی نتوانستم کسی که آنقدر دوستش داشتم، کسی که روزی با او پیمان قلبی بسته بودم که در بدترین شرایط هم تنهایت نمیگذارم و همیشه کنارت هستم، بخواهم پیمانشکنی کنم، بخواهم رهایش کنم، درست زمانی که به من احتیاج داشت؛ درست زمانی که باید همراه میشدم، بال پروازش میشدم، همسفرش میشدم. همه خانواده اصرار به جدایی ما داشتند؛ ولی من ماندم، پای عشقم، پای دوست داشتنم، پای تعهدم. مسافرم شروع به ترکهای مختلف نمود، چندین مرتبه کمپ ترک اعتیاد رفت؛ ولی بازهم بعد از مدتی دوباره شروع به مصرف مواد میکرد، هرروز حالش بدتر از قبل میشد. مردی که آنقدر مهربان و دلسوز بود، هرروز عصبانیتر و پرخاشگرتر میشد؛ اصلاً آرام و قرار نداشت و روی هیچ کاری نمیتوانست تمرکز کند. بعضی شبها تا صبح بیدار میماند و این بیخوابیها هرروز حالش را بدتر میکرد. من هم هرروز درماندهتر، خستهتر، افسردهتر از قبل میشدم. دیگر جرئت رفتوآمد با کسی را نداشتم که مبادا از حالوروز من و مسافرم اطلاع پیدا کنند.
با مسافرم پیش مشاور رفتیم، بازهم فایدهای نداشت. یک متخصص ترک اعتیاد داخل فضای مجازی پیدا کردم به من گفت: اگر این داروهای گیاهی را استفاده کند، طی چند ماه مواد را برای همیشه ترک میکند، مسافرم قبول نکرد استفاده کند. با مسافرم به کلینیک ترک اعتیاد رفتیم، پزشک آنجا به ما گفت: باید قرص خواب بخورد و با شربت متادون ترک کند و نتیجه میگیرید؛ ولی این روش نیز بیفایده بود، هر چه قدر بیشتر تلاش میکردیم، بیشتر به در بسته میخوردیم. مسافرم هرروز بیشتر از قبل در اعتیاد گرفتار میشد. یک روزبه من گفت: اگر مادرم چند ماه از من پرستاری کند، راحتتر ترک میکنم؛ ولی این کار هم نتوانست او را به درمان برساند. حدوداً دو ماه وارد یک NGO ترک اعتیاد شد؛ اما به دلیل اینکه آنجا همه خودشان را معتاد خطاب مینمودند و از الفاظ ناشایست استفاده میکردند آن مکان را دوست نداشت. یکی از دوستان مسافرم کشیدن هروئین را به او پیشنهاد داده بود که اگر هروئین مصرف کنی، راحتتر میتوانی ترک کنی؛ ولی روزبهروز حالش بدتر و گرفتارتر از قبل میشد.
هیچ راهحلی واقعاً برای درمان اعتیاد مسافرم نمانده بود که ما تجربه نکرده باشیم. من بهناچار مجبور به تهدید کردن مسافرم شدم که اگر ترک نکند طلاق میگیرم؛ ولی هیچکدام تأثیری در خوب شدن حالش نداشت. در ادامه چندین جلسه پیش مشاور رفتم و تنها راهحلی که به من دادند طلاق بود. دو سال از این ماجرا میگذشت و حالوروز من بدتر از قبل و ناامیدتر شده بودم، با خود میگفتم: چرا اراده ندارد؟ چرا برای خوب شدن حالش تلاش نمیکند؟ چرا به خاطر من ترک نمیکند؟ چرا چند روز تحمل نمیکند؟ ولی افسوس که من آنقدر ناآگاه بودم که فکر میکردم با این راهحلها مشکل اعتیاد مسافرم حل میشود و فقط به اراده و غیرت او ربط دارد. بهمرورزمان تبدیل به یک انسان سرخورده، افسرده و شاکی از زمین و زمان شده بودم که متوقع از همه آنهایی که میدانستند درد من کجاست؛ ولی مدام به من زخمزبان میزدند و میگفتند: طلاق بگیر و خودت را از این زندگی خلاص کن. هر شب با گریه میخوابیدم و از خدای خود راهحل میخواستم. خدا کمکم کرد، صدایم را شنید، جواب دو سال تلاشم را داد و بهواسطه یکی از آشنایان مسافرم با کنگره آشنا شدیم.
برای اولین بار که وارد این مکان مقدس شدم، گویی بهیکباره تمام بار سنگینی را که این دو سال با خود حمل میکردم زمین گذاشتم. خالی شدم، روحم در فضای این مکان پاک، به پرواز درآمده بود. همان لحظه ورودم عاشق این مکان شدم، چه قدر به دلم نشست. گویی سالها انتظار این مکان را میکشیدم، گویی مکان گمشدهام را پیداکرده بودم. بهیکباره نور امید در چشمانم برق انداخت، وجود یخزدهام جان دوباره گرفته بود. بعد از صحبت کردن با مسئولین آنجا به ما گفتند: ترکی وجود ندارد، باید درمان شوید. باید ده الی یازده ماه سفر کنید. هر دو شما باید سفر کنید و درمان شوید. هر دو شما بیمار هستید؛ مگر میشود؟ من با خود این سالها چه کرده بودم که باید مثل یک مصرفکننده درمان میشدم؟ برای درمان روح بیمار من نوشتن سیدی و برای درمان جسم بیمار مسافرم داروی OT را تجویز کردند. باورم نمیشد این دارو معجزه کند، باورم نمیشد معجزه زندگی ما شود و درمان دل بیقرار ما باشد. خوشحالم، خداوند تنهایم نگذاشت، به وعدهای که داده بود عمل کرد. خداوند در بهشت را به رویم بازکرده بود، مردی از جنس خودش را روی زمین برای نجات زندگی ما فرستاده بود، باورم نمیشد ما هرروز داشتیم جوانتر و زیباتر میشدیم. مسافرم پشتوپناهم شده بود، کنگره امنترین مکان برای من شده بود. ما بازهم خواهیم ساخت؛ حتی قشنگتر از قبل، زیباتر از قبل؛ من همه اینها را مدیون کنگره، آقای مهندس، عمل، آگاهی و ازخودگذشتگی این مرد بزرگ و داروی شفابخش OT و روش DST هستم.
رابط خبری: همسفر زبیده مرزبان خبری پارک مادر دولتآباد اصفهان
نویسنده: همسفر نازنین رهجوی راهنما همسفر آرزو از نمایندگی امام قلی خان (لژیون یازدهم) رشته ورزشی ایروبیک
ویراستاری و ارسال: همسفر فاطمه خدمتگزار سایت
گروه ورزشی همسفران کنگره ۶۰
- تعداد بازدید از این مطلب :
1474