English Version
This Site Is Available In English

غرق در تاریکی مطلق بودم

غرق در تاریکی مطلق بودم

خدای عزیزم، خدای مهربانم تو را چه بنامم که هر چه بگویم و بنویسم کم است، تو عزیزی، تو مهربانی، تو غنی هستی، من سرشار از حس خوبم و چه قدر خوشحالم که تو را پیداکرده‌ام؛ شاید دیر، ولی زمانی پیدایت کردم که غرق در تاریکی مطلق بودم. فقط تو را یک خدای عادی می‌دیدم، خدایی که برای همه است؛ ولی الآن فرق می‌کند، زیرا تو خدای منی و تنها تکیه‌گاه من، تنها به تو پناه می‌برم و از تو یاری می‌جویم.

خدای من چه قدر مهربان است. شکر که تو خدای من هستی. شب‌هایی که درد داشتم، بغض داشتم، برای سکوت بغض و اشکم بالشت را بغل می‌کردم و بغضم را در خودم خفه می‌کردم. انسانی ضعیف و ناتوان را در خود می‌دیدم. پروردگار مهربانم، تو چه کردی با من؟ چگونه تو را ستایش و نوازش کنم؟ ای تنها معبود و تکیه‌گاه، سپاسگزارم که راه کنگره را برایم باز کردی که باعث شناخت تو و در ادامه شناخت خود شدم، خود را پیدا کردم مثل مسافری بودم درراهی که نه توان فرار داشت و نه می‌توانست به عقب بازگردد؛ ولی توراهی رانشانم دادی که هیچ‌کس نتوانست این راه رانشانم دهد، البته بعضی وقت‌ها سکوت خوب نیست باعث خفه شدن، باعث نابودی‌ می‌شود، دلم می‌خواهد فریاد بزنم، آن‌قدر که خالی شوم، خالی‌تر، از هر چیزی.

تو را چه نامم؟ نقش تو همانند نقطه‌ای است؛ اما نه نقطه‌ پایان خط، بلکه نقطه‌ای در وسط دایره که هر چه آن را  ادامه‌ می‌دهیم می‌توانیم آن را بزرگ و بزرگ‌تر کنیم. تو همان نقطه تاریک من هستی. روزی که تصمیم گرفتم به کنگره بیایم در ابتدا از خیلی چیزها ترس داشتم؛ ولی به‌مرور که گذشت هرروز شوق و اشتیاقم بیشتر و بیشتر شد، خیلی جاها کم آوردم و کوتاه آمدم، بریدم، تسلیم شدم؛ ولی بازایستادم؛ زیرا کنگره انسان را قوی می‌کند و به انسان نیرویی وصف‌ناپذیر می‌دهد که باورم نمی‌شود. اگر روزی بگویند کنگره تعطیل‌شده است، آن‌قدر دل‌تنگ کنگره می‌شوم که قابل‌بیان نیست.

وقتی مسافرهایی را می‌بینم که از سختی‌هایی که کشیده‌اند سخن می‌گویند، اشک در چشمانم جمع می‌شود؛ اما اشک آخر به خاطر شوق است، برای دیدن حال خوش الآن آن‌ها، خدا را شکر به خاطر وجود آقای مهندس و استاد امین عزیز و خانواده‌ گرامی‌شان، همیشه با خود می‌گویم چه قدر یک انسان می‌تواند در محضر خدا عزیز باشد که به این جایگاه برسد تا بتواند معلم یک دنیا باشد که خیلی‌ها را از جهل، نادانی و سیاهی مطلق نجات بدهد. خدا را سپاس به خاطر تک‌تک مسافران و همسفر‌هایی که بعد از تحمل عذاب‌های بسیار به آرامش رسیده‌اند. من از استاد عزیز خیلی درس‌ها یاد گرفته‌ام و خواهم گرفت، وقتی به گذشته نگاه می‌کنم متوجه می‌شوم چه قدر ضعیف بودم، چه قدر بی‌سواد و کوتاه‌فکر بودم. خدایا شکرت و هزاران بار شکر به خاطر این خانواده بزرگ و باارزش که چندین هزار خانواده را دوباره به دورهم جمع کرد.

نویسنده: همسفر معصومه رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون پنجم)
ویرایش: همسفر ملیحه رهجوی راهنما همسفر ساره (لژیون هشتم)
ارسال: مرزبان خبری همسفر سمیه
همسفران نمایندگی رودکی

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .