از فرمانبرداری تا فرماندهی
به راستی چگونه انسان به یک فرمانده لایق تبدیل میشود؟ زمانی که خداوند انسان را خلق کرد به او قدرتی به نام اختیار داد همانطور که میدانیم کالبد فیزیکی انسان از هزاران میلیارد سلول تشکیل شده است که این سلولها به طور جمعی همواره در تلاش هستند تا کالبد فیزیکی انسان را ارتقا بدهند هر سیستمی نیازمند یک مدیر میباشد، منظمترین سیستمها دارای یک مدیر لایق میباشند همانطوری که هر سیستم یا مجموعه یا گروه نیازمند به یک مدیر یا فرمانده است جسم انسان هم نیازمند یک فرمانده دانا، لایق و عادل میباشد.
که تک تک سلولهای جسم را فرماندهی میکند، در طول تاریخ همیشه فرماندهان کارکشته و حرفهای در ابتدای کار خود سربازانی منظم و گوش به فرمان بودند. برای به دست آوردن فرماندهی باید با گوش به فرمان بودن از رب زمینی خود و اجرای دستورات و فرامین همواره در تلاش و کوشش باشیم تا از یک سرباز معمولی به درجه و جایگاه فرماندهی برسیم، حال این سوال پیش میآید چگونه این مسیر دشوار و سخت را باید طی کنیم؟
تک تک سلولهای بدن با مصرف بیرویه مواد مخدر در یک بدن فرد معتاد از سلولهای کاربردی و اصطلاحا اهلی تبدیل به سلولهای یاغی میگردند تا زمانی که آموزشهای کافی و دانایی کسب نگردد هرگز نمیتوان این سلولها را راهبری کرد و مجدد سیستم هوشمند بدن را از صورت خودمختار و آسیب دیده به ترمیم جسمی و روانی(سلولهای کاربردی و اهلی) تبدیل کرد.
ما در کنگره ۶۰ با آموزشهای راهنمایان کنگره کسب آموزشهای لازم؛ تمرینهای جهانبینی و به تعادل رساندن جسم و روان به مرور زمان به آن فرمانده کاربلد تبدیل خواهیم شد که بتوانیم به تک تک سلولهای بدن خود فرمانهای عقلانی و شدنی بدهیم اصولاً انسان زمانی که در یک کار جدید توانمند میشود به طور خودکار دامنه فرماندهی او افزایش پیدا میکند البته باید این نکته رو در نظر بگیریم که با در اختیار داشتن لوازم و امکانات هر فرمانده با فرمانده دیگری قدرتش متمایز است.
به عنوان مثال: دو فرد نظامی یکی با درجه سرگردی و دیگری با درجه سرهنگی در یک پادگان خدمت میکند و هر دو فرمانده هستند. آیا فرامینی که از سوی این دو شخص به سربازان مادون خود صادر میشود یکسان است؟ آیا قدرت اجرای فرامین این دو شخص به یک اندازه میباشد؟ خیر، مسلماً شخصی که درجه سرهنگی دارد هم قدرت اجرایی و هم فرمانهای مهمتری اتخاذ میکند چون وی آموزشهای بیشتری دیده است و نسبت به شخص سرگرد تواناتر میباشد البته باید خاطرنشان کرد که همین فرد سرهنگ نسبت به درجه بالاتر خود مثلاً سرتیپ یا مثلاً سرلشکر توانایی کمتری دارد.
نکته دقیقاً در همین جاست تمایز این اشخاص فقط و فقط در یک نقطه خلاصه میشود: دیدن آموزشهای مکفی و کیفیت عملیاتی کردن آن آموزشها، گوش به فرمان بودن نسبت به مافوق یا همان فرمانده خود یاد شده که آنها را تبدیل به یک فرمانده با قابلیتهای گوناگون در مراحل مختلف میگرداند.
آدمی برای به تکامل رسیدن جسم و روان خود باید در مسیر صراط مستقیم قرار بگیرد به مسائل ارزشی بپردازد و از کارهای ضدارزشی دوری کند، تزکیه و پالایش یک راهی است برای رسیدن به یک هدف بزرگ که آن هدف همان فرماندهی است. موضوع دیگری که پیش میآید این است که فرمانده لایق باید ساختارهای نیروهای خودی و ساختار نیروهای دشمن را به درستی و جزء به جزء بشناسد و بداند به جز رسیدن به دانایی هیچ راه دیگری برای به دست آوردن جایگاه فرماندهی وجود ندارد.
نیروهای منفی همواره در صدد برهم زدن تعادل جسم و روان از نظر درونی و برهم ریختگی جهان پیرامون ما هستند. نیروهای مثبت یا الهی بر اساس خواستههای عقلانیمان ما را در فصلهای زندگی یاری مینمایند.
یک فرمانده خوب باید بداند بدون داشتن پشتیبان و داشتن ابزار کافی و امکانات لازم هرگز نمیتواند از پس دشمن مخرب یا همان نیروی منفی برآید در پایان به این موضوع مهم اشاره مینمایم که برای رسیدن به یک جایگاه، بایستی یک فرمانده لایق، بانظم و دیسیپلین، گوش به فرمان بودن، فاصله گرفتن از تاریکیها؛ پرداختن به امور ارزشی، تزکیه و پالایش را در نظر داشت که از مهمترین موضوعات میباشد.
نگارنده: مسافر مصطفی، لژیون چهارم
بارگذاری: همسفر فرهاد، لژیون دوم
- تعداد بازدید از این مطلب :
1250