چهارمین جلسه از دوره پنجاه و نهم سری کارگاه های آموزشی خصوصی کنگره ۶۰ به نمایندگی پرستار؛ با استادی پهلوان مسافر رسول، نگهبانی مسافر امیرحسین و دبیری مسافر صالح با دستور جلسه "در استحکام پایه های مالی و علمی کنگره، من چه کرده ام؟" در روز چهارشنبه مورخ بیست و ششم اردیبهشت ماه ۱۴۰3 راس ساعت ۱7 آغاز به کار نمود.
به نام قدرت مطلق الله
سلام دوستان رسول هستم مسافر. خیلی خوشحال هستم که امروز در شعبه پرستار، شعبهای که در آن رها شده ام حضور دارم. از ایجنت محترم آقا حامد گروه مرزبانی و همه راهنمایان که به من اجازه دادند این جایگاه را تجربه کنم تشکر میکنم. قبل از اینکه بخواهم از کارهای کوچکی که من برای کنگره انجام دادهام صحبت بکنم، باید از کارهایی که کنگره برای من انجام داده است بگویم. کنگره ۶۰ غیر ممکنها را برای من ممکن کرده است و امروز یک روز ویژه برای من میباشد. از جلسه بعد روز رهایی به این دلیل که راهنمای من شعبه خود را عوض کرده بود من هم مجبور شدم به شعبه ایمان بروم و حتی قسمت نشد من در این شعبه اعلام سفر کنم. بعد از رهایی و امروز بعد از ۴ سال به این شعبه برگشتم و این اتفاق ویژهای برای من است و در جایی که آقای مهندس از حسابرسی و اینکه من چه کارهایی برای کنگره انجام دادم صحبت میکنند، خیلی برایم ویژه است .
من یک روزی با حال خیلی خراب، خسته از روزمرگی ، خسته از زندگی وارد این شعبه شدم و آقای مهدی حسینی راهنمای تازه واردین بودند. در آن روز وقتی برگه تازه واردین را جلوی من قرار دادند و متوجه شدم که من فقط کراک و هروئین مصرف نکرده ام. وقتی آقا مهدی متوجه این اتفاق شدند ،گفتند که من هم مثل تو یک مصرف کننده بودم ولی الان حالم خوب است و این روزگار را گذراندهام. این یک دلگرمی برای من شد و من آن روز آمدم و سفرم را شروع کردم. چه سفری و چه روزگاری. اگر بخواهم از قبل کنگره برایتان بگویم، شرایط و دوران خیلی خیلی سختی بود. زندگی به هم ریخته، شرایط کار و شغلی آشفته و همچنین چند سالی بود که شیشه مصرف میکردم. و تنها تصمیم خوبی که قبل از کنگره گرفته بودم این بود که از مصرف شیشه به همان مصرف قبلی خودم که تریاک بود برگشتم. با مصرف شیشه دیده بودم که زندگی و همه چیز در حال نابودی کامل است. شروع به مصرف دوباره تریاک کردم. دو سال کشیدم، دو سال خمار بودم ولی لب به شیشه نزدم. شیشه اوضاع مرا به کلی به هم ریخته بود و کارتن خواب شده بودم و نمیخواستم دوباره به مصرف شیشه برگردم.
تصمیم گرفتم این شرایط را سر و سامان بدهم. با یکی از دوستان خودم مشورت کردم و ایشان من را به یکی از NGO ها معرفی کرد و من بعد از مدتی متوجه شدم که اصلاً آنجا با روحیات من سازگار نیست. چون اوضاع من خوب نبود و همه چیز به هم ریخته بود و حال خیلی خرابی داشتم. دوباره مصرف را شروع کردم و دوباره به دوستم مراجعه کردم که ایشان برای بار دوم من را به کنگره ۶۰ معرفی کرد و به کنگره آمدم. من ۹ سال تمام را با قرص می خوابیدم و در تخیلاتم نمیگنجید که بتوانم یک شب بدون قرص خواب بخوابم. سفر خودم را در کنگره شروع کردم. الان میفهمم که آن روزها چقدر حس خوبی داشت و آن روزها قصدم این بود که فقط موادم را ترک کنم و بروم. سفر من سفر بسیار سختی بود. من حتی تا سه دهم یک وعده هم خمار بودم و حال خوبی نداشتم. سه دهم یک وعده مقداری حالم بهتر شد، به این دلیل حالم خراب بود که در ابتدای سفر دروغ گفتم و مقدار مصرف واقعی خودم را نگفته بودم. سفرم تمام شد و رهایی ام را گرفتم و منتقل شدیم به شعبه ایمان. در شعبه ایمان، آقای صداقت به من گفتند برای اینکه چیزی که به دست آوردهای را احیا کنی باید خدمت کنی، الان فقط قطع مصرف شدهای. باید خدمتگزار باشی تا در کنار خدمت کردن به یک حال خوب برسی و من آنجا خدمت را شروع کردم. من زمانی که در اوتی خدمت میکردم و نامههای اوتی بچهها را ثبت میکردم، متوجه نمی شدم چه اتفاقی برای من میافتاد. با یک خودکار و نوشتن ساده چه اتفاق بزرگی برایم رقم میخورد.
همیشه برایم سوال بود که با این کار ساده که بر روی برگه با خودکار مقدار داروها را مینویسم، چطور حالم هر روز و به آرامی در حال بهتر شدن است. با خودم میگفتم من که کار خاصی انجام نمیدهم، ولی هنوز از در آن شعبه بیرون نرفته بودم، جایزه آن اتفاقات و کارهایی که انجام میدادم را میگرفتم. آن زمان که من در این شعبه سفر خود را آغاز کردم، افراد زیادی در اوتی و مرزبانی خدمتگزار بودند. اگر این عزیزان زمانی که رها شدند، به فکر خودشان بودند و میرفتند و به فکر زندگیشان میافتادند، تکلیف من مسافر در آن زمان چه میشد؟ به این چیزها فکر کردم و با خودم گفتم که باید بمانم و دین خودم را به کنگره ادا کنم چون آقای مهندس دستور دادند که از خدمات خودتان بگویید، من در سفر اول هم در این شعبه عضو لژیون سردار بودم و در سفر دوم دو مرتبه دنور شدم. دوبار در امتحان راهنمایی شرکت کردم ولی متاسفانه قبول نشدم و باز هم در لژیون سردار شرکت کردم. همیشه از خودم میپرسم واقعا در استحکام پایههای مالی و علمی کنگره من چه کار کردهام؟ چون کنگره به من حیات داد، زندگی داد، و خانواده ام را به من برگرداند. روزگار خیلی سختی را گذراندهام، که خودم میدانم با خودم چه کرده ام و با خودم چند چند هستم و کنگره برای من چه کرده است. چطور میتوانم با این کارهایی که کنگره برای من کرده است، بگویم با کنگره حساب بیحساب هستم؟ دو سال بود تصمیم گرفته بودم که پهلوان شوم ولی میترسیدم و نمیدانم ترسم بابت چه بوده است.
تا اینکه مشورت کردم و خدمت آقای مهندس رفتم و خدا را شکر آقای مهندس به بنده اجازه دادند تا این جایگاه را تجربه کنم. خداوند را هزاران مرتبه شکر که آقای مهندس به من اجازه دادند تا طعم و مزه بخشیدن را بچشم. زندگی من تا قبل از پهلوانی به دو قسمت تقسیم شده بود، قبل از دوره مرزبانی و بعد از دوره مرزبانی. ولی با چشیدن جایگاه پهلوانی واقعاً به این نتیجه رسیدم، با هیچ جایگاهی قابل مقایسه نیست. شرایط بسیار ویژهایست به مانند اینکه آدم رشد میکند. من که مبلغ پهلوانی را پرداخت کردم رشد کردم و به عدد ۵۰۰ میلیون تومان رسیدم. امیدوارم که این عدد هر روز در کنگره رشد کند. امیدوارم که امسال در امتحان راهنمایی قبول شوم و برای همه شما در کنگره اتفاقات خوبی بیفتد. از اینکه به صحبتهای من توجه نمودید، ممنونم.
عکاس : مسافر حسین از لژیون دوازدهم
تایپ و ویراست : مسافر محمد از لژیون سوم
بارگزاری : مسافر دانیال از لژیون دوازدهم
وبلاگ نمایندگی پرستار
- تعداد بازدید از این مطلب :
313