جهانبینی یعنی شناخت حروفی که برای ما تعریف شده، اما آموزشی صورت نگرفته است و من این را زمانی متوجه شدم که ابتداییترین مشکلات روحی و روانی خودم را نمیشناختم.
با گوشدادن سی دی جهانبینی ۱ و ۲، تصویر ذهنی از شخصیت خودم پیدا کردم؛ بهعبارتدیگر به سادهترین شکل ممکن خودم را پیدا کردم.
مسئله مهمی که برای من جذاب بود این بود که من تا وقتی خودم را نمیشناختم، نمیتوانستم به مسافرم کمک کنم و گفتن یک صفحه جملات تکراری، برای داشتن یک زندگی بهتر کمکی به من نمیکرد.
اینجا همان نقطهای بود که استاد امین فرمودند: جهانبینی همان طنابی است که انسان را از قعر چاه بیرون میکشد .
دررابطهبا مسافرم هم همینطور بود، با ورودش به کنگره ۶۰ متوجه شدم که نهتنها جسمش رو به بهبودی است، بلکه دیدگاه و چشماندازش به زندگی هم تغییر کرده و اینها را مدیون آموزشهای جهانبینی هستم.
بهترین تجربه من از جهانبینی این بود که من در ابتدا توانستم خودم را بشناسم، بعد در کنارش حال مسافرم را درک کنم و بعد همراه او جهان اطرافم را بشناسم.
استاد امین از ظرفیت صحبت کردند، این ظرفیت را آرامآرام و با استفاده از جهانبینی زیاد کردم.
شاید استعدادی در زمینهای داشتم، اما بهخاطر اینکه شناختی از خودم نداشتم، در باورم نمیگنجید.
جهانبینی در زندگی من شروع کرد به بیرونکردن یک سری خصوصیات یا همان نیروهای بازدارنده و آشکارکردن خصوصیاتی که در من پنهان شده بود.
بعد از مدتی برایم سؤال بود که حالا این توانمندیها و خصوصیات را در کجا میتوانم به کار ببرم. پس در اینجا رسیدم به مرحله ظرفیت و دانایی تا بتوانم در حد توانم و با استفاده از دانایی و آموزش ظرف وجودی خودم را بزرگ کنم.
از ابتدای گرفتن آموزش تفکیک خواستههای معقول و نامعقول برایم دشوار بود، چون مدام برایم تکرار شده بود انسانها با علایق مختلف، خواستههای مختلف هم دارند.
پس این مرز معقول و نامعقول بودن را چه کسی تعیین میکرد؟ تا رسیدم به این قسمت از سی دی که استاد امین گفتند: سربازان دانایی که محافظ قلعه عقل هستند از نفوذ خواستههای نامعقول به داخل قلعه جلوگیری میکنند و خواستههای نامعقول برای اینکه بتوانند وارد قلعه دانایی شوند تغییر شکل داده و خود را به صورتی در میآورند که بتوانند وارد قلعه شوند و زمانی که موفق به نفوذ شدند به ساختار عقل دسترسی پیدا میکنند و آن وقت میتوانند اختیار انسان را به دست بگیرند و انسان را به بند بکشند. جواب سؤالم عقل بود؛ این عقل بود که مرز بین معقول و نامعقول را مشخص میکرد.
در یک مرحله دائماً برایم سؤال پیش میآمد که چرا من؟ جزوه جهانبینی ۲ را شروع کردم و ناخواسته جواب یک سری از سؤالاتم را گرفتم. اینکه من قوانین بازی زندگی را نمیدانم. به قول استاد امین، من آن شاگرد تنبل بودم که لذت را از همان ابتدا میخواستم؛ برای همین مدام به مشکل بر میخوردم.
بیشترین چیزی که برایش تلاش خواهم کرد این است که بتوانم در کنار مثلث دانایی، نیروی مکمل را دریافت کنم تا موانعی، باعث حرکتم روبهجلو نباشد.
نویسنده: همسفر نسیم رهجوی همسفر راهنما الناز (لژیون دهم)
ویراستاری و ارسال: همسفر راهنما انسیه (لژیون چهاردهم)
نمایندگی همسفران شمس
- تعداد بازدید از این مطلب :
128