روزهایی را به یاد دارم که تمام وجودم یخ زده بود، نه چیزی میدیدم و نه چیزی میشنیدم، در حال و هوای خودم بهسر میبردم که ناگهان خودم را در بین افرادی دیدم که هیچ کدامشان را نمیشناختم، ولی آنها پر از عشق و محبت بودن؛ اما با این وجود من آنقدر غرق ناامیدی بودم که نمیتوانستم با آنها ارتباط برقرار کنم. در این حال هملژیونیم با قلبی مهربان و با صدایی دلنشین به طرفم آمد از آن روز مهرش وجودم را پر کرده بود. هر چقدر که میگذشت، من بیشتر پی به عشق و محبت او میبردم و با موفقیتهایی که بهدست میآورد با تمام وجودم خوشحال میشدم. او در آزمون راهنمایی قبول شد و موفق به دریافت شال نارنجی شد. بعد از ماهها تشکیل لژیون داد و من در سفر دوم وارد لژیونش شدم، او شد راهنمایم و من رهجوی او؛ بنابراین برایش نوشتم:
بهنام، نامی حق
من مینویسم راهنما، تو بخوان عشق و محبت
من مینویسم راهنما، تو بخوان از خودگذشتگی
من مینویسم راهنما، تو بخوان صبر و بردباری
من مینویسم راهنما، تو بخوان ایثار و فداکاری
کلمهای پنج حرفی که درون خود هزاران حرف جای داده که با درک و احساس خود میتوانی از آن معنایی پیدا کنی؛ اما با ورود به این مکان مقدس متوجه میشوی که "راهنما" یعنی فرشته بدون بال از جنس الماس. خانم فاطمه عزیزم، راهنمای مهربانم، با گرمای دستانت، دستانم گرم شد؛ با آغوش بازت، قلبم آرام شد؛ با نگاه مهربانت، اشک از چشمانم پاک شد... از تو آموختم، آنچه رسم عشق و محبت بود.
این هفته بزرگ را در رأس به آقای مهندس و خانواده محترمشان و همچنین به تمامی راهنمایان کنگره ۶۰، مخصوصاً به راهنمای سفر اولم خانم ریحانه عزیز و راهنمای سفر دوم خانم فاطمه عزیز تبریک میگویم و برایشان آرزوی سلامتی و تندرستی میکنم.
نویسنده: راهنمای تازهواردین همسفر حمیده
عکس: همسفر نجمه رهجوی راهنما همسفر آرزو (لژیون دوم)
ارسال: مرزبان خبری، همسفر مهری
همسفران نمایندگی جواد
- تعداد بازدید از این مطلب :
92