English Version
English

راهنما یعنی کسی که راه می‌گشاید

راهنما یعنی کسی که راه می‌گشاید

دل نوشته‌های همسفران لژیون چهاردهم در مورد هفته راهنما:

همسفر ام‌البنین:

آقای مهندس می‌گویند راهنما یعنی کسی که راه می‌گشاید کدام راه؟ به کجا ختم می‌شود؟ این چه راهی است که باید گشوده شود؟ نکند جاده تاریک است که نیاز به راهگشا دارد یا شاید صعب‌العبور، شاید برف‌گرفته باشد؟ بله به گمانم همه این‌ها باشد، وقتی این‌چنین مطمئن راجع به راهنما صحبت می‌کنند جاده‌ای سرد، تاریک و یخ‌زده که خودمان آن را انتخاب کرده‌ایم، مانند کرمی که پیله به دور خودش کشیده ما هم تاریکی‌ها را به دور خودمان کشیده‌ایم خواسته یا ناخواسته یا حتی اجازه داده‌ایم دیگران برای ما تصمیم بگیرند و ما را به‌سوی تنهایی و تاریکی سوق بدهند، شاید هنوز خیلی‌ها متوجه آن نشده باشند و فکر کنند همه‌جا همین است و کسانی هم هستند که به درجه‌ای رسیده‌اند که می‌خواهند پیله را بشکافند و پروانه‌وار زندگی کنند، جاده را بپیمایند و قدم به‌سوی روشنایی‌ها بگذارند، اما چه‌طور و چگونه؟ از کجا شروع کنند؟

با تفکر ساختارها آغاز می‌شود، بدون تفکر آنچه هست روبه‌زوال می‌رود، وقتی به این مرحله از بلوغ فکری برسیم حرکت می‌کنیم، با حرکت راه نمایان می‌شود و اینجاست که راهنمای تازه‌واردین با عشق و محبت ما را از تنش، ترس و دلهره دور می‌کند، دست ما را به‌آرامی می‌گیرد و به سمت راه و روشنایی‌ها هدایت می‌کند؛ ولی همراه ما نمی‌آید. از ما می‌خواهد تا دوستی مهربان انتخاب کنیم که دلسوز باشد و راهگشای ما، کسی که این مسیر را با موفقیت گذرانیده. انتخاب کاملاً در اختیار ما هست و به حرف دلمان یک راهگشا، راهنما، دوست و همسفر انتخاب می‌کنیم. مسیری را که به‌سوی تاریکی می‌رفت به‌سوی روشنایی‌ها تغییر می‌دهیم. آسان نیست تاریکی‌ها ما را صدا می‌زنند، دل نمی‌کنند، وسوسه می‌کنند، دل‌قوی کنیم و پای محکم دست در دست راهنما و رو به مسیر روشنایی‌ها، باشد که مستدام باشیم، پله‌پله، آرام‌آرام، با صبر و متانت، وقتی به خودمان می‌آییم به نقطه‌ای می‌رسیم که می‌گوید عشق، محبت، آنچه باور است محبت است و آنچه نیست ظروف تهی است و از جان بگوییم سلام دوستان ام‌البنین هستم یک همسفر.

برای من راهنما مثل همان معلم کلاس اول است که الفبای زندگی می‌آموزد با این فرق که برایش درد و دل می‌کنیم بدون ترسیدن از قضاوت شدن، مورد ترحم قرار گرفتن یا این‌که مبادا حرفم جایی دیگر به گوش برسد با خیال راحت حرف می‌زنم و می‌آموزم، شاید زمان کودکی دردی نبود یا هنوز بلد نبودیم درد و دل کنیم. معلم و راهنما هردو الفبای زندگی می‌آموزند باشد که دست حق نگه‌دارشان باشد. با سپاس فروان از راهنما همسفر عفت عزیز راهنمای خوب لژیون چهاردهم نمایندگی شهرری که همیشه با دقت، صبر و آرامش راهگشای من و هم لژیونی‌ها بودند و همچنین راهنمای تازه‌واردین همسفر شهین عزیز که با صحبت‌های شیوا و قشنگشان چراغی از امید و مهر در دل من روشن کردند. با آرزوی بهترین‌ها برای این دو بزرگوار.

همسفر اکرم:

راهنمای عزیزم امیدوارم حال دلتان همیشه خوب باشد. شما تنها کسی هستید که طی چند ماهی که در کنگره، کنار شما هستم حالم خوب است. روزهای شنبه و سه‌شنبه چشمم به ساعت است که کنار شما بیایم و دوستان هم لژیونی که کمی از آن‌همه استرس دور شوم. وقتی کنار شما هستم زمان را متوجه نمی‌شوم. زمانی که به خانه برمی‌گردم حالم خوب است. حرف‌های شما به من قدرت زندگی می‌دهد، قدرت تحمل کردن سختی‌ها. انشاء الله همیشه خوشحال باشید واقعاً شما مثل یک فرشته نجات برای من هستید. هفته راهنما را به شما فرشته مهربان تبریک عرض می‌کنم. دست حق نگهدارت باشد.

همسفر آمنه:

لحظه‌لحظه‌های زندگی‌ام ثانیه به ثانیه را در رنج و عذاب سپری می‌کردم و هیچ کاری از دستم برنمی‌آمد. با آمدن به کنگره و با آموزش‌های خوبی که از راهنمای خوبم همسفر عفت گرفتم حال دلم خوب شد. آمدی با دستان گرمت به من امید به زندگی دادی. ازلحاظ روحی و روانی کاملاً به‌هم‌ریخته بودم، آمدی و به من روحیه، صبوری، استقامت در مقابل مشکلات زندگی بخشیدی تا بدانم چه‌طور از این به بعد به آن‌ها غلبه کنم. از خداوند بزرگ می‌خواهم به شما سلامتی و تندرستی عطا بفرمایید.

ویرایش: رابط خبری همسفر ام‌البنین لژیون راهنما همسفر عفت (لژیون چهاردهم)
ویراستاری و ارسال: راهنما همسفر فهیمه (لژیون ششم)
همسفران نمایندگی شهرری

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .