آنچه باور است محبت است و آنچه نیست ظروف تهی است.
آری من سحر به هر دلیل آگاهانه یا ناآگاهانه در دل تاریکیها و بهتر است بگویم به اعماق تاریکیها فرو رفته بودم و معنی واقعی محبت، عشق و ایمان داشت در ذهن من به فراموشی سپرده میشد؛ زیرا در بیرون از کنگره معنی این جمله «آنچه باور است، محبت است» را به خوبی درک نکرده بودم و برای بیرون آمدن از این تاریکیها که داشت مرا به اوج ناامیدی میکشاند و در زندانی انفرادی حبس کرده بود گاهی دست و پا میزدم و بیشتر اوقات از دیگران انتظار کمک داشتم.
من سحر در دل آن حجم از تاریکی مرده بودم و دیگر نمیدانستم زندگی چیست و صدای عشق و محبت را نمیشنیدم. هیچ چیز برایم معنی و مفهومی نداشت و هر چه بود عذاب بود و سختیِ هستی را درک نمیکردم و از زندگی لذت نمیبردم. درست است که مقطع کوتاهی حال من اینطور شده بود؛ ولی آنقدر به سختی آن روزها سپری میشد که واقعاً سرمای ۶۰ درجه زیر صفر را تجربه کردم و تمام حسهایم یخ زده بود، نگاهم قندیل بسته بود و چون ارتباطی با پیرامون خود نمیتوانستم برقرار کنم آن مدت کوتاه برایم سالیان طولانی سپری شد. مرده متحرکی بودم که هر روز و شاید هر لحظه آرزوی مرگ خود را میکردم. با مرگ این روزها سختیها و تاریکیها تمام میشود؛ ولی حالا خدا را شاکرم که اذن ورود من به مکان مقدس کنگره ۶۰ را صادر کرد. همیشه سپاسگزار و شاکر خداوند هستم برای آن تاریکیها و سختیها در زندگیام؛ زیرا اینجا آموزش گرفتم و میدانم برای دریافت هر چیزی باید بهای آن را پرداخت و من برای رسیدن به این حال خوب باید بهایش را میپرداختم و اینجا آموختم که از هیچ چیز و هیچکس نباید انتظار داشت.
راهنمایان با آموزشهای نابشان راه را به ما نشان میدهند و این ما هستیم که اگر فرمانبردار خوبی باشیم و طبق آموزشها پیش برویم و آنها را در زندگی کاربردی کنیم خواهیم دید که زندگی برای ما بهشت خواهد شد و تا ابد سپاسگزار آقای مهندس و خانواده محترمشان هستم و همچنین راهنمای خودم که واقعاً با آموزشهای نابش برایم هم مهربانی مادر را دارد و هم صلابت پدر را، همواره کنارم بود تا یخهای وجودم را با گرمای نگاهش، عشق و محبت بیدریغش آب کند و از خدا میخواهم اجر این زحمات را به بهترین شکل ممکن به زندگیشان برگرداند و خواسته و هدفی که دارم این است که انشاءالله در این مکان مقدس خدمتگزار لایقی باشم تا که ذرهای از آن خدمات باز پرداخت شود و دلم میخواهد بتوانم اگر فردی یا افرادی مثل گذشته من با حال خراب وارد کنگره شدند، برای حال خوبشان با تمام وجودم خدمت کنم و چه لذتی از این بالاتر که همنوع خودت به حال خوش برسد.
نویسنده و تایپ: همسفر سحر رهجوی راهنما همسفر طاهره (لژیون پنجم)
ارسال: همسفر ملیکا رهجوی راهنما همسفر آرزو (لژیون یازدهم)
همسفران نمایندگی ابنسینا
- تعداد بازدید از این مطلب :
51