English Version
English

مرواریدی ارزشمند در صدف

مرواریدی ارزشمند در صدف

حس و حال عجیب امروزم را نمی‌توانم با هیچ حس و حالی از دوران زندگی‌ام مقایسه کنم، وقتی به عقب برمی‌گردم قبل از ازدواجم نیز به نوعی درگیر اعتیاد برادرم بودم، مادرم آن‌قدر درگیر اعتیاد برادرم بود که فقط او را می‌دید و انگار بقیه فرزندانش در چشم او دیده نمی‌شدند، همیشه دوست داشت درمان شود؛ ولی راهش را نمی‌دانست و کار را بدتر خراب می‌کرد. از همان دوران تخریب‌های زیادی به من وارد شد، با ازدواجم درگیر اعتیاد مسافرم شدم، هیچ‌چیز برایم در زندگی مفهومی نداشت و همیشه در پیشگاه خداوند از بخت سیاهم گله می‌کردم، وقتی به اطرافیان و دیگران نگاه می‌کردم به پیشرفت زندگی آن‌ها حسرت می‌خوردم؛ ولی زندگی من نه تنها پیشرفت نمی‌کرد بلکه انگار هرروز در باتلاق ناامیدی فرو می‌رفتم و با خود می‌گفتم که چرا خداوند مرا نمی‌بیند؟ مسافرم راه‌های دیگر درمان را امتحان کرده بود و به هیچ نتیجه‌ای نرسیده و هرروز مایوس‌تر می‌شدم تا این‌که خدا اذن ورود به کنگره را برای ما گشود

در ابتدا کنگره را درک نمی‌کردم و با خود می‌گفتم این سی‌دی نوشتن‌ها یا حضور در جلسات چه کمکی به من و مسافرم می‌کند؛ ولی بعدها به مفاهیم جهان‌بینی پی بردم‌. امروز در پارک، جناب آقای مهندس را دیدم که با لباس و کلاهی زرد در آلاچیق مانند مرواریدی در صدف درحال درخشیدن بودند، حتی لحظه‌ای ندیدم ایشان بنشینند و همچنان برای رهایی رهجویان تلاش می‌کردند و این یک درس دیگری برای من بود. امروز حس عجیب و وصف‌ناپذیری را تجربه کردم، گویی بالای ابرها سیر می‌کردم. در آخر از خدای خود شاکرم که مسیر کنگره را برایمان گشود، سپس از جناب آقای مهندس برای آموزش‌های نابشان تشکر می‌کنم، حال خوب امروز من و مسافرم را مدیون خداوند و منجی بشیرت آقای مهندس می‌دانم، همچنین از راهنمای مسافرم و راهنمای عزیز خودم خانم خدیجه سپاس‌گزارم، امیدوارم بتوانم از خدمت‌گزاران کنگره باشم.

نویسنده: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر خدیجه لژیون (هشتم)

ویرایش: راهنمای تازه واردین همسفر مریم

ارسال: راهنمای تازه واردین همسفر خدیجه

همسفران نمایندگی اسلامشهر 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .