جلسه هفتم از دوره هفتادونهم کارگاههای آموزشی ویژه همسفران کنگره۶۰ با دستورجلسه «در استحکام پایههای مالی و علمی کنگره۶۰، من چه کردهام؟» با استادی همسفر حدیث، نگهبانی همسفر صدیقه و دبیری همسفر مریم در روز سهشنبه بیستوپنجم اردیبهشت ماه سال ۱۴۰۳ ساعت ۱۷:۰۰ آغاز به کار کرد.
سخنان استاد
اول از خداوند سپاسگزارم. از ایجنت محترم شعبه خانم راحله عزیز، مرزبانان گرامی و مرزبانان دوره قبل بسیار سپاسگزارم. همچنین از نگهبان محترم و دبیرشان ممنونم که اجازه خدمت در این جایگاه را به من دادند.
بدون مقدمه بخواهم سراغ دستور جلسه بروم با توجه به وقت محدودی که داریم، میتوانم بگویم که من نباید انتظار داشته باشم که اول مسافرم به درمان و رهایی برسد تا بعد بخواهم به کنگره کمک بکنم؛ چه کمک مالی و چه علمی باشد. من که الان روبروی شما نشستهام و به راحتی صحبت میکنم و به حال خوب، خوش و آرامش نسبی رسیدم، چگونه به این جایگاه رسیدم؟ زمانی بود که هر فکری به ذهنم میرسید که معلم من را صدا نزند تا بخواهم در حضور بچهها بایستم و درس جواب دهم یا زمانی که دانشجو بودم، روز دفاع و ارائه پایاننامه به قدری استرس داشتم که لیوان آب را در دستم نمیتوانستم نگه دارم. زمان کرونا که لژیون مجازی داشتیم یک روز نوبت من بود که استاد مجازی باشم. با اینکه تصویری از من دیده نمیشد و فقط صدای من شنیده میشد؛ اما فکرش هم باعث تپش قلب میشد. من چطور به اینجا رسیدم؟ اینکه الان با آرامش صحبت میکنم آیا به جز راهنماییها و آموزشهای بلاعوض کنگره۶۰ هست که باعث شده خودم را بشناسم، به درون خودم رجوع کنم، گرهها و ضدارزشهای درونی خودم را بشناسم، پیدا کنم و بشکافم تا یک حدیث دیگر بسازم. خودم را از نو بسازم.
کنگره خیلی چیزها را به من یاد داد. حالا میخواهم خدمت کنم و جبران کنم. راه همیشه برای جبران و خدمت کردن باز است؛ اما یک نکته این است که زمانی که من روی همین صندلیها نشسته بودم و استاد جلسه صحبت میکرد، فکر میکردم استاد جلسه یک شخص بسیار بزرگ و سرشناس باید باشد. فکر میکردم یک شخص خاص باید باشد تا دعوتش کنند صحبت کند؛ حتی زمانیکه راهنمای من در مورد استاد جلسه صحبت میکردند، تپش قلب میگرفتم. پیش خودم فکر میکردم تو کجا و خدمت استاد جلسه کجا؟ هیچوقت فکرش را نمیکردم که به اینجا برسم.
بخواهیم خدمتها را مقایسه کنیم، خیلی خدمت بزرگی نیست، پله آخر نیست؛ ولی در نوع خودش مهم است و کسی که تجربه نکرده میداند من چی میگویم. برای خدمت و جبران راه باز است. نکتهای که خیلی مهم است این است که آیا خواستهاش را دارم؟ چرا بعضی اوقات هر کاری میکنم، نمیشود؟ طبق تجربهای که طی این سالها داشتم و مخصوصاً دو سه هفته آخر بهصورت عینی و عملی رسیدم این بود که باید درسش را بگیرم و بدانم هر بهدست آوردنی، بها دارد. برای مثال این خودکار را هم بخواهم تهیه کنم، بهای مسیری که باید طی کنم تا به خودکار برسم را بپردازم نه هزینه خرید این خودکار را.
دستور جلسه امروز به نظرم خیلی هماهنگی با دستور جلسه این ماه لژیون سردار دارد. این صحبت را در جلسه سردار هم گفتم، در سال ۱۴۰۱ توانستم زودتر از موعد به راحتی و زودتر از موعد مبلغ سردار را پرداخت کنم؛ ولی سال ۱۴۰۲ هرکاری کردم نتوانستم پرداخت کنم. شاید مبلغ شش میلیون در طول سال مبلغ ناچیزی باشد؛ ولی چرا نتوانستم پرداخت کنم؟ تا اینکه امروز توانستم کارت بکشم؛ چون درسش را باید میگرفتم.
چند هفته پیش به این نتیجه رسیدم که آیا به درون خودم رجوع کردم؟ آیا قول، قرارها و عهدهایی که با خودم بستهام را وفا کردهام؟ آیا حسابهای درونی را صفر کردم که توقع دارم حسابهای بیرونی را صفر کنم؟ تلنگر خیلی بزرگی بود که اخیراً به آن رسیدم. وقتی نشستم و تمام حسابهای نصفه و نیمه خودم را روی کاغذ آوردم، به راحتی مبلغ سردار برای من فراهم شد و توانستم امروز قبل جلسه کارت بکشم. در مورد مشارکت هم باید ببینم اجازه دارم مشارکت کنم و مطلبی برای سایت بنویسم یا نه؟ میخواهم ولی باید ببینم میتوانم، آیا اجازهاش داده میشود یا نه؟
این مطالب چیزهایی است که با تجربه به آن رسیدم و دوست داشتم امروز صحبتی را بگویم که عملی شده باشد. در آخر از راهنمای خوبم خانم زهره که جایشان خیلی خالی است تشکر کنم. دستبوسشان هستم که همیشه با صبوریها و آموزش هایشان کنارم بودند.
تهیه گزارش و ارسال: همسفر منیره لژیون راهنما همسفر اسرین (لژیون بیستوسوم)
عکاس: همسفر پریسا خدمتگزار سایت
همسفران نمایندگی آکادمی
- تعداد بازدید از این مطلب :
2942